واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم:در بسياري از فيلمهاي سينمايي ، قهرمان داستان تنها به علت داشتن صفات خوب يا پسنديده مورد توجه قرار نمي گيرد. فيلمهايي را ديده ايد که در آن يک ضدقهرمان با صفات مذمومش اصلي ترين عناصر داستان را قوت مي بخشد. حالا ممکن است که بعضي وقت ها اين ضد قهرمانان يک زوج به حساب بيايند. زن و شوهر واقعي يا زوجي که حداقل خود فکر مي کنند همسر هستند ، تعدادي از اين قصه ها را تشکيل داده اند و فيلمهايي نيز بر اين اساس ساخته شده است. اگر نخواهيم زياد دور برويم ، اشاره به فيلم «قاتلين بالفطره» (اوليور استون ، 1994) از ديگر آثار دم دست تر است که در آن استون با داستان کوئنتين تارانتينو سناريوي ديويد ولوز را با پرداختي دقيق به فيلم برگرداند. حالا تقريبا يک دهه پس از اين فيلم ، تاد رابينسون با فيلمنامه اي که خودش تنظيم کرده فيلمي با همان حال و هواي قاتلين بالفطره مي خواسته بسازد که نتيجه اش البته چيز ديگري از آب درآمده است. قصه او روايت زندگي يک زوج به نامهاي مارتا بک و ريموند فاندز است که صاحب ويژگي هاي خاصي مانند روان پريشي و آدمکشي آن هم از نوع درجه يکش هستند. در اين خصوص 2 پليس کارکشته تمام همت خود را مصروف اين مي کنند که مارتا و ريموند را دستگير کنند پيش از اين که قرباني بعدي شان را به دام بيندازند ؛ چرا که آمار قتلهاي آنها مدتهاست 2 رقمي شده و قصابي و سلاخي کردن مردم را به شيوه هاي بسيار بديع از نوع وحشيانه انجام مي دهند و همين ويژگي ها باعث شده تا رسانه هاي شنيداري ، ديداري و نوشتاري براي آنها لقب خاصي نيز در نظر بگيرند: قاتلين قلبهاي تنها. اين فيلم را مي توان از 2 مسير دنبال کرد. يکي کارآگاهان پليس و اقدامات و اهداف و مهمتر از همه انگيزه آنها براي دستگيري قاتلين قتلهاي سريالي ؛ روندي که به نظر مي رسد کارگردان در بيشتر موارد به آن مايل بوده که اين دو برجسته شوند. شايد اين روند به همان سابقه خاص مربوط به کارگردان برگردد. در واقع پدربزرگ رابينسون در پرونده مارتا بک و ريموند فرناندز يکي از افسران اصلي بوده و بعدها تاد رابينسون اين قضيه و سابقه خانوادگي را براي خود آنقدر کلان لحاظ کرده که به قول خودش همواره ساخت اين فيلم اولين آرزويش در مسير کارگرداني بوده که حال به ثمر رسيده است. از منظر ديگر که به هر حال عناصر درام افزون تري در دل روايت دارد، پيشبرد فيلم با تکيه بر ويژگي ها ، نيات و اهداف مارتا و ريموند است. آنها سوژه هاي اصلي هستند ، ميان مردم تردد مي کنند ، تعداد قربانيان را شناسايي و گاهي فهرست خود را کم و زياد مي کنند و در مواردي البته اين تصادف است که يک قرباني را سر راه آنها قرار مي دهد. شيوه کشتن قربانيان ، به کار بردن شيوه هاي متفاوت اما مهوع و بشدت خشن از سوي آنها ، دستگيري شان ، حرفهاي آنها در بازجويي و حتي اعدام آنها در سال 1951 همگي جذابيت هاي نمايشي هرچند مضر و خطرناک را براي اين زوج کله خراب بيشتر و بيشتر مي کنند. حتي اگر به گفتگوها دقيق شويم و با اين پيش فرض که اين ديالوگ ها ساختگي نبوده باشد و پس از مراجعه به پرونده هاي قديمي و شاهدان موجود اگر کسي باقي مانده باشد که در زمان ساخت فيلم يا تنظيم سناريو از آن قضايا مواردي را شفاف به رابينسون منتقل کرده باشد در فيلم لحاظ شده ، بايد گفت گفتگوهاي آن زوج خاص تر است و مفاهيم و معاني تماشاگرپسندتر بيشتري نسبت به ديالوگ هاي کارآگاهان پليس دارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 183]