واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

ترنم شعر انتظار كافي نيست ابوالفضل نظريبراي آمدنت انتظار كافي نيستدعا و اشك و دل بيقرار كافي نيستچنين كه يخ زده ايمان من، اگر هر روزهزار بار ببارد بهار كافي نيستتمام هر چه شراب است غير چشمانتبراي مستي چشم خمار كافي نيستبه جرم عشق تو بگذار آتشم بزنندبراي كشتن حلاج، دار كافي نيستخودت دعا بكن اي نازنين كه برگرديدعاي اين همه شبزندهدار كافي نيست!*******تيتر جهانيسينا علي محمديآبيترين بارانيام را ميپوشمو به «فرودگاه» ميرومحقيقتش اين استجمعههاابرها سبكترندآدمهااسبهاحتي مورچههاخوشحالترندميگويند:امروز صبح زوداز بلندترين نقطة فرود ميآييدلبخند ميزنيدو جهانيترين تيتر دنيا رامنتشر ميكنيد:«جاء الحق»*******در اشراق ترنمهاصالح محمدي امينصدايت ميكنم، عالم شميم عود ميگيردو چشمانم به ياد تو، غمي مشهود ميگيردشبي در خلوت لاهوتي روحم تجلي كنكه دارد شعرهايم رنگي از بدرود ميگيردسواحل در سواحل، خاك سرگرم گل افشانيستكه روزي رنگ و بو از آن گل موعود ميگيرددر اشراق ترنمها و آفاق تغزّلهازمين را نغمة جادويي داوود ميگيردهلا! اي قدسيِ سرچشمة انفاس جالينوسبه دشت زخمهامان، نقشي از بهبود ميگيردببين مولا! به محض اينكه از عشق تو ميگويمجهان را، شوق يك فرداي نامحدود ميگيرد*******هنوز منتظرم... !خديجه پنجيو كاش مرد غزلخوان شهر برگرددبه زير بارش باران شهر برگرددكسي شبيه خدا، نيست هيچ كس، اي كاشكمال مطلق انسان شهر برگرددچه خوب ميشد اگر مرد آسماني مابه جمع خاكي خوبان شهر برگرددخدا كند بركت، اين خيال دور از ذهنشبي به سفرة بينان شهر برگرددشبيه خانة ارواح، ساكت و سرديمخداي خوب! بگو جان شهر برگرددو گفتهاند كه آقاي عشق، خوش قدم استبه يُمن مقدمش، ايمان شهر برگرددهنوز منتظرم يك نفر خبر بدهدكه باز يوسف كنعان شهر برگردد*******آفتاب محسن صالحی حاجی آبادیابرها بوی تو را می دهند بوی گل آفتاببوی زلالی آب می چکد از سینه شان بر دل تب دار خاکنم نم باران پاک کاش خودت آفتابجان آب می زدیلحظه ای سر به ما تا شکفد خندة گل های سرخخنده سرسبز دشتاز دل نرم زمینتا بدهی شادی این خنده را هم به آن هم به این *******انتظاررحيم زريانبتي راز جمالش در نگين استنهان در آفتاب آستين استسحر در انتظار طلعت اوستصداي گامهايش بر زمين استبهاران ميتراود از نگاهشمعطر از مشامش فرودين استدلش آيينهاي مانند خورشيدعدالت از نگاهش خوشهچين استگل نرگس كجا جويم رخت را؟كمان ديدهام روي نگين است«همه عالم گواه عصمت اوست»جهان در انتظار واپسين است*******جشن قرآن غلام رضا بکتاشچشمه با قل قل نوشت: قل هو الله احددانه ای از زیر سنگ گفت: الله الصمد دانه بوی گل گرفتزیر آن سنگ کبودلم یلد تکرار شدبر لب زاینده رودهست قرآن چشمه ای از خدای اطلسیقل قل آن جاری است در میان جزء سی*******سایه سبز درختغلام رضا بکتاشخاک خشک تشنه دیدار آبآسمان منتظر آفتابپنجره چشم به راه عبوردوربینمنتظر یک ظهورچشمه هاتشنه دیدار رودرودهاچشم به راه سرودما ولی در دل گرمای سختمنتظر سایه سبز درخت*******سلام بر ماه مرتضی دانشمندمیان روز و شب روی تو ماه استتو می آیی و چشم ما به راه استنمی دانم که می بینم دوباره تو را ای ماه سرشار از ستارهتمام لحظه هایت زندگی هستدر آن باغی که عطر بندگی هستشدی همسایه با قلب و دل و جانشدی همسایه با آیات قرآنفرشته با تو شد هم عهد و پیوندبه لطفت دیوها ماندند در بنددعاها در سحرهایت شکفتندو دل ها حرف دل را با تو گفتندخدا دارد هزاران ماه و خورشیدولی عکس تو در دل ها درخشیدخدا زد با تو بر هر بنده لبخندسلام ما به تو ماه خداوند*******گر بيايي...!مبتلا كرده است دلها را به درد دورياش نرگس پنهان من با مستياش مستورياش آه ميدانم كه ماه من سرك خواهد كشيد كلبة درويشيام را با همه كمنورياش آسماني سر به سر فيروزه دارد در دلش گوشها مست تغزلهاي نيشابورياش يك دم اي سرسبزي يك دست در صورت بدم تا بهاران دم بگيرد با گل شيپورياش ماه ميگردد به دنبال تو هر شب سو به سو آسمان را با چراغ كوچك زنبورياش آنك آنك روح خنجر خوردة فردوسي است لابهلاي نسخة سرخ ابومنصورياش بوسه نه جمع نقيضين است در لبهاي او روزگار تلخ من شيرين شده است از شورياش گر بيايي خانهاي ميسازم از باران و شعر ابرهاي آسمانها پردههاي تورياش *******در دوردستبوعلي سينادر ديدهام نگاهي و آهي هنوز هست باران اشك گاه به گاهي هنوز هست هان اي شب فلكزده در مشت خاليات شكر خدا كه سكة ماهي هنوز هست يك شب بكوب كوبة در را و باز شو اينجا چراغ چشم به راهي هنوز هست عريان كنيد جام مي هفت ساله را تا در من اشتياق گناهي هنوز هست! در چشم كهرباييات اي روشناترين ميل ربودن پر كاهي هنوز هست؟ شكر خدا به ميمنت روي و موي دوست روز و شب سپيد و سياهي هنوز هست از شش جهت اگر چه قفس مانده است و بس فكر فرار باش كه راهي هنوز هست با يك دروغ كهنه به خونم در افكنيد در دوردست گرگي و چاهي هنوز هست! تا بادة عشق، در قدح ريختهاند و اندر پي عشق، عاشق انگيختهاند با جان و روان «بوعلي»، مهر علي چون شير و شكر، به هم درآميختهاند*******نشاط و غمصغير اصفهانيعمري است كه دم به دم، علي ميگويم در حال نشاط و غم، علي ميگويم يك عمر علي گفتهام، إنشاءالله تا آخر عمر هم علي ميگويم*******دل منبابا افضل كاشانيدائم دل من «ناد علي» ميگويد جان در بدنم «سينجلي» ميگويد هر مو و رگي كه او بر اعضاي من است الله و محمد و علي ميگويد *******«علي» سؤال من است!فاطمه راكعيسرودن تو همان آرزوي كال من است اگرچه دغدغة روز و ماه و سال من است تمام آنچه كه ميدانم از تو يك نام است: «علي»! و مشكل فهميدنت، محال من است تو شطّ درد و من آن چاه سرد و خاموشم كه درك عمق غمت، بغض ديرسال من است اگرچه هيچ ندارم كه در خورَت باشد ولي چه غم كه تمام غمِ تو، مال من است براي مسئلة من چه پاسخي داريد؟ آهاي عشقپژوهان! علي، سؤال من است؟!*******نور فلكشيخ بهايينور فلك از جبين تابندة اوست سرداري كائنات، زيبندة اوست در وصف علي بس، كه بُوَد دست خدا در وصف خدا بس، كه علي بندة اوست *******شعر یعنی مادرفاضل ترکمنآسمان ابری بودمثل هر شبباز سرگرم نوشتن بودممادرم، آرام آمد پیشمگفت: «سلام!چایی داغ بریزم، پسرم!» عصبانی شدم و گفتم: «نه!وقت ندارم، الان!ابر اندیشه شعرم گم شددوست دارم قدری توی تنهایی خود غرق شوم، مادر جان!می روی، بعد پیایی، لطفاً؟!»مادرم رفت ولیطبع شعرم را بردزود برخاستم از جای خودمزود رفتم به حیاطمادرم، لب حوضداشت با ماهی هاگله از من می کرددست در گردنش انداختم و داد زدم:«مادرم! گریه کن!معذرت می خواهم جان من گریه نکن!چون که تو روح اشعار منیتو برای تن اشعار قشنگبهترین پیرهنی»*******قلب غزلمحسن صالحی حاجی آبادیقافیه ها بی تو به هم ریختندشکل غزل ها همه در هم شده میخک و مریم همه بی عطر و رنگقلب غزل مملو از غم شدهصورت سرسبز چمن زرد شدتا که شنید آمدنت با خداستقل و قل چشمه برای تو گلدست به دامان خدا و دعاستکاش بیایی که پر شاپرک حوصله رقص ندارد دگرکاش بیایی بزنی آفتابسر به همه، بی غم و بی دردسر*******گلهای لیوانی عبدالله عهدیمن دوست دارم تا بکارم گلدر آب حاصل خیز یک لیوان بگذارم آن را در اتاقی گرمدور از طبیعت، دور از بارانمن دوست دارم دوستم باشد لیوان گل هر لحظه و هر روزباشد همیشه پیش چشمانمهر روز او، زیباتر از دیروزاما همیشه مادرم می گفتگل های لیوانی نمی مانندگل برگ هایش زود می میرندشعر طراوت را نمی خوانندمن نیز می دانم که در لیوانشادابی گل هیچ ممکن نیستگل های لیوانی نمی دانند سرمشق گل در استقامت کیست*******چشمانتظار سعيد بيابانكيخدا كند كه بهار رسيدنش برسد شب تولد چشمان روشنش برسد چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز به اين اميد كه دستم به دامنش برسد هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ كه آن انارترين روز چيدنش برسد چه سالها كه در اين دشت خوشهچين ماندم كه دست خالي شوقم به خرمنش برسد بر اين مشام و بر اين جان چه ميشود يا رب نسيمي از چمنش بويي از تنش برسد خداي من دل چشم انتظار من تا چند به دوردست فلك بانگ شيونش برسد؟ چقدر بر لب اين جاده منتظر ماندن خدا كند كه از آن دور توسنش برسد *******كي ميرسي از راه...؟ از چشمهايت ميروم آهو بچينم يا نه چراغستاني از جادو بچينم بايد پي تكرار تو تا بينهايت آيينهها را با تو رو در رو بچينم فانوسهاي روشن دلتنگيام را تا كي در اين دالان تو در تو بچينم؟ يا كوزههاي تشنه كامم را شبانه پُر مِي كنم پنهان و در پستو بچينم كي ميرسي از راه اي خورشيد اي پير كز دست تو كشكولها ياهو بچينم كي ميرسي تا من هزاران گوشه آواز از مسجد آدينه تا خواجو بچينم لبهاي شور من به هم ميچسبد آرام گر بوسهاي شيرين از آن كندو بچينم يك شب در اين دالان قدم بگذار تا من يك عمر نرگس بو كنم شببو بچينم امشب مهيا كن شراب و شعر حافظ تا سفرهاي رنگي براي او بچينم منابع: ماهنامه موعود شماره 90 ،89ماهنامه ا نتظار نوجوان.
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 723]