تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 11 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ايمان مؤمن كامل نمى شود، مگر آن كه 103 صفت در او باشد:... باطل را از دوستش نمى ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836447656




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فریادی که جهان را لرزاند


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: فریادی که جهان را لرزاندروایت سردار شهید شهسواری از نحوه اسارتش به دست نیروهای عراقی غروب غربت و نای نیستان گلوله بود و سرمای زمستانمتوجه یک سری تحرکات و رفت وآمدها در خط خودمان شدیم. رشیدی گفت: احتمالاً نیروهای گردان در حال عقب نشینی اند. گفتم: اگر قرار باشه به عقب برگردند، ما رو خبر می کنن؛ تا رسیدن دستورِ بعدی از طرف فرماندهی، تکلیفِ ما مقاومت و حفظ سنگر کمینه و باید از ورود عراقی ها به نخلستان جلوگیری کنیم و فعلاً کاری به عقب نداریم.
اروند
حجم آتش دشمن در منطقه افزایش یافت. از زمین و هوا، بیشتر از گذشته ما را زیر آتش گرفته بودند. در این گیر و دار ترکشی به زانویم خورد و مجروح شدم. پایم سنگین شده بود و  خون می آمد. به رشیدی گفتم: خودت رو به بچّه های گردان برسون؛ مجروحیت من رو به شون اطلاع بده و تقاضا کن نیروی کمکی برای ما بفرستن. لحظاتی بعد، با حالتی غمگین بر گشت و گفت: همه رفتن؛ ما تنهای تنها موندیم. درظلمات شب، مقابل مان دشمن خون خوار بود؛ با هزار کینه و عداوت، و پشت سرمان دریایی از آب. رشیدی را دلداری دادم. گفتم: ناراحت نباش برادر، خدا با ماست.با چفیه ای که دور گردنم بود، جلوی خون ریزی را گرفتم و با استفاده از تاریکی شب لنگ لنگان وارد نخلستان شدیم و به طرف دجله حرکت کردیم. به مقر گردان رسیدیم؛ همه رفته بودند.دو بسیجی، تنهای تنها، کنار دجله، در مقابلِ دشمن. امیدمان را به رحمت لایزال حق بسته بودیم و به انتظار وصالش لحظه شماری می کردیم. با خودم می گفتم کجاست عصای موسی که بر این رود خروشان زده شود و مارا عبور دهد؟ کجاست کشتیِ نجات بخشِ نوح که ما را بر قله نجات برساند؟ کجاست ذوالفقار علی که به فریاد شیعیان دربندش برسد؟ در زیر بارش گلوله ها، بلم فرسوده ای پیدا کردیم. این بلم شاید متعلق به همان کشاورزی بوده که سال های قبل از تجاوز دشمن، در این منطقه کشاورزی می کرده است. تیربار وکلانش را که با خودمان داشتیم، داخل بلم گذاشتیم و سوارشدیم. به قصد عبور از دجله با دو تکه چوب پارو می زدیم. هنوز دو یا سه متر از ساحل بیشتر فاصله نگرفته بودیم که بلم شکست؛ داخل آب افتادیم.آب ساکن بود. خود را دوباره به ساحل رساندیم . هوای شب زمستانی و خیلی سرد بود. جراحت پایم می سوخت. لرزه بر اندامم انداخته بود.ازخاکریز کنار ساحل بالا آمدیم. با دیدن زمین همواری که در مقابل مان قرار داشت، رشته های امید به کلی گسست. به فاصله هر چند متر یک تانک عراقی در آرایش نظامی مستقر شده بودند؛ نه راه برگشت و نه راه پیشروی بود. با گونی های به جا مانده، سنگری برای حفاظت از گلوله ها برای خودمان آماده کردیم و داخل آن نشستیم. آتش از اطراف باریدن گرفته بود. دست به گردن یکدیگر انداختیم و شهادتین را بر لب جاری کردیم. امیدی برای برگشت به وطن نبود. منتظر بودیم گلوله ای میان سنگر بیاید و ما هم به خیل شهدا واصل گردیم. نخل های برافراشته بی سر می شدند،یا نیمی از قامت خود را ازدست می دادند؛ گویا گلوله ها اجازه ی ورود به این سنگر را نداشتند. شبی پر از اضطراب و وحشت را پشت سرگذاشتیم؛ شبی چون شب های قدر را به راز و نیاز با معبود خویش به پایان بردیم. وقت نماز صبح شد؛ چه نمازی، چه لذتی داشت.
گل لاله
 احساس می کردیم این آخرین نمازمان باشد.ارتباط با خالق هستی، روح ما را توان می داد و در کشاکش این همه مصائب و دشواری ها بردبار می ساخت. هنوز از پیدا کردن وسیله ای برای رفتن به آن طرف آب ناامید نشده بودیم. قایقی وسط دجله به سوی ساحلی که ما بودیم به آرامی در حرکت بود. خوشحال شدیم که نیروها برگشته اند. لحظه ای بعد، قایق در ساحل آرام گرفت. با تلاش خودمان را به قایق رساندیم. داخل آن پارو و یک قبضه اسلحه کلانش بود. خوشحال از این که نجات یافته ایم، سوار قایق شدیم و به طرف ساحل مقابل مشغول پارو زدن شدیم. به ساحل رسیدیم. ازخاکریز کنار ساحل بالا آمدیم. با دیدن زمین همواری که در مقابل مان قرار داشت، رشته های امید به کلی گسست. به فاصله هر چند متر یک تانک عراقی در آرایش نظامی مستقر شده بودند؛ نه راه برگشت و نه راه پیشروی بود.نیروهای عراقی اطراف ما جمع شدند و دست هایمان را بستند. در بازدید، کارت طرح لبیک و عکس امام عزیز را از جیبم بیرون آوردند. به من مشکوک شده بودند، برای همین سوال کردند: انت حرس الخمینی؟ترجمه فارسی آن را نمی دانستم. سرم را تکان دادم. یکی از درجه داران عراقی جلو آمد و به نشانه ی این که سر از بدنت جدا می کنم، انگشتش را بر گلویم کشید. فهمیدم او سوال کرده بود تو پاسدار خمینی هستی؟ و من جواب مثبت داده بودم.شهادت راه ما و راه بزرگان دین ما بوده و کشته شدن در راه انجام وظیفه ی الهی تحت فرمان رهبری الهی در کام ما شیرین تر از هر شیرینی است.آن چنان دلم قوی و محکم بود که هیچ گونه احساس ترسی نداشتم. با خودم می گفتم: خون تو که ازدیگران رنگین تر نیست. آن ها هم که شهید شدند، چشم انتظارانی داشتند. مادرانی که برای دیدن فرزندان شان چشم به راه وکودکانی که بر درب منزل ها منتظرِ آمدنِ پدر بودند. آیا تو از آن ها بهتر یا عزیزتری؟ خودم را با توکل به خدا تسکین می دادم.درون یک تانک ما دو نفر را محبوس کردند و تا ساعت سه بعد از ظهر نگه داشتند. آتش پر حجم نیروهای خودی در این محور زیاد بود. گاهی عراقی ها ما را داخل تانک تنها رها می کردند و برای درامان ماندن از آتش خشم سپاه اسلام گوشه ای پناه می گرفتند. عصر بیست و هفتم سال شصت و سه در یک جا به جایی ما را با یک خودرو به طرف خاک عراق حرکت دادند. در دو طرف مسیر جاده، جنازه ی عراقی ها را می دیدیم که ورم کرده و بر خاک هلاکت افتاده بودند. این جنازه ها با آتش پر حجم نیروهای لشکر 41 ثار الله به درک واصل شده بودند. مسیر جاده ی آسفالته را به طرف جاده ی خاکی تغییر دادند.کنار خاکریزی توقف کردند. جنازه بیست الی سی نفر از شهدا را در یک صف منظم با فاصله ردیف کرده بودند.اسرا را نیز بین شهدا می خواباندند و دستور می دادند چشم هایشان را روی هم بگذارند؛ زیرا از روی دژ مقابل عده ای خبرنگار مشغول فیلم برداری بودند.
شهدا
خون سلحشوری در رگ هایم جریان داشت و شور شوق رسیدن به کربلا ازخود بیخودم کرده بود. روح ابدان پاره پاره ی شهدایی که نظاره گرشان بودم، مرا به قیامی دیگر و ادای تکلیفی دیگردعوت می کرد. وقت آن رسیده بودکه در محضر شهیدان و منظر دشمنان، فیلمبرداران و اسرا، برستمگران بشورم و به آنان بفهمانم هم نوا با مولایمان حسینم«هیهات منا الذله» می دانستم به حق ملحق خواهم شد. بگذار آخرین فریاد را بر مغزهای تهیِ دون صفتان فرود آورم و نظاره گران تاریخ را به نقش ایمان در جنگ مبهوت نمایم. شهادت راه ما و راه بزرگان دین ما بوده و کشته شدن در راه انجام وظیفه ی الهی تحت فرمان رهبری الهی در کام ما شیرین تر از هر شیرینی است.فکر می کردم فیلمبردارانی که روی دژ ایستاده اند، عراقی هستند. تعدادی شعار در ذهنم آماده کرده بودم و تصمیم داشتم در یک لحظه ی حساس خروشی سخت بر آورم که لرزه بر اندام دشمن زبون اندازم. «مرگ بر صدام، ضد اسلام – تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست - مرگ برآمریکا - مرگ برمنافقین» شعارهایی بودند که مرتب زیر لب زمزمه و تکرار می کردم. لحظه ها به سرعت می گذشت.احساس می کردم لحظه ی شیرین وصال می رسد و تا دقایقی دیگر جنازه ام در کنار پیکر های مطهرشهدا آرام می گیرد. غوطه ور در این افکار، تصمیم قطعی را گرفتم، دل به دریای شهامت زدم و شهادتین را بر لب جاری کردم و از اعماق جانم فریاد زدم: «مرگ بر صدام ، ضد اسلام»منبع :ماهنامه شمیم عشق  تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 420]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن