تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مردم را به غير از زبان خود، دعوت كنيد، تا پرهيزكارى و كوشش در عبادت و نماز و خوبى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804849676




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقف در متون ادب فارسي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
وقف در متون ادب فارسي
وقف در متون ادب فارسي نويسنده: محمد رضا ترکي مقدمهوقف، در فقه و حقوق، تعريف مشخص و حد و رسم شناخته شده‏اي دارد، اما در فرهنگ و تداول عامه، بسياري مواقع، مفهوم وقف، دامنه‏ي گسترده‏تري مي‏يابد. به عنوان مثال وقتي مردم مي‏گويند: فلاني خودش را وقف علم و يا وقف خدمت به محرومان کرده، معمولا به اين معني است که شخص مورد نظر تمام سعي و تلاشش را بدين منظور به کار بسته است، وقتي مي‏گويند: فلاني خانه و زندگيش را وقف مهمانان مي‏کند، يعني شرط مهمان‏نوازي را کاملا به جا مي‏آورد، و وقتي مي‏گويند: شهدا هستي خود را وقف دفاع از ارزشها کردند، سخن آنان بدين معني است که شهدا در اوج ايثار و از خودگذشتگي بودند. با دقت در جملات و کاربردهايي از اين دست در مي‏يابيم که در فرهنگ ما - وقف کردن علاوه بر ديگر معاني و تعاريف قاموسي و اصطلاحي، مفهومي دارد نزديک به ايثار و «اختصاص همه‏ي امکانات در جهت يک هدف ارزشمند» که مفهومي است واقعا متعالي و ارجمند.تلقي مثبت از وقف، بويژه درگذشته که ساماندهي بسياري از بنيانهاي اجتماعي و علمي و فرهنگي بر عهده‏ي وقف بوده و وقف، به تنهايي کار بسياري از سازمانها و مؤسسات خدماتي و آموزشي را انجام مي‏داده، قطعا گسترده‏تر بوده است. با مروري بر متون ادب فارسي - اعم از نظم و نثر - تجليات ماندگار وقف را مي‏توان ديد. سرايندگان و نويسندگان اين آثار نوعا پرورش يافتگان مدارس و مراکز وقفي بوده‏اند و از مزاياي آن بهره‏مند. البته بوده‏اند کساني که به مناسبت علو طبع و پرواي از شبهات و يا از سر بي‏نيازي درمي از مال وقف به نام آنان نبوده، ولي در آثار و مکتوبات همين‏ها هم اشارات دقيق و لطيف و مغتنمي را به وقف و فرهنگ وقف و مسائل اجتماعي مربوط به آن مي‏توان يافت.از واقعيتهاي تلخ تاريخي، سوء استفاده‏هاي فراواني است که از وقف و موقوفات شده است. مال وقف همواره در معرض دست‏اندازي سودجويان و قدرت‏مندان زمانه بوده است؛ بويژه مدعيان دروغين ارشاد و کرامت، بيشاز هر چيز چشم طمع به مال وقف داشته‏اند. رفتار اين جماعت لطمه‏ي شديدي به حيثيت وقف زده است که آثار آن هنوز در ذهنيت مردم باقي است. طبيعي است که اين سوءاستفاده‏ها و نابايستگي‏ها و ناشايستگي‏هايي که بر وقف رفته است، دل و جان حساس شاعران و انديشه‏وران اين ديار را آزرده ساخته باشد. به گونه‏اي که با تلميحات گوناگون از وقف ياد کرده‏اند و با زبان طنز پرده از اوضاع نابسامان اجتماعي و سوءاستفاده‏هاي ارباب قدرت از وقف برداشته‏اند. شاعران عارف مسلکي که دلتنگ از ريا کاريهاي اصحاب ظاهر، براي نشان دادن سوءاستفاده‏هاي مدعيان دروغين ديانت، زبان به طنز گشوده و از اين زاويه به وقف نگريسته‏اند! حافظ سروده است:فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا دادکه مي حرام ولي به ز مال اوقاف است!شاعر خوش ذوق ديگري جام باده را پيش روي زاهدنمايي مي‏گذارد و به او مي‏گويد: «بنوش که تاکش ز مال اوقاف است!» صائب که در روزگار خود شاهد حيف و ميل اوقاف و ويراني موقوفات بوده مي‏سرايد:چون هر چه وقف گشت به زودي شود خرابکرديم وقف عشق تو ملک وجود خويشو بدين گونه مضموني تغزلي و عرفاني را به کمک يک واقعيت اجتماعي بيان مي‏کند.با توجه به وضعيت اوقاف درگذشته و سوءاستفاده‏هايي که مي‏شده، چنين مضاميني در اشعار و متون فارسي و حتي ضرب‏المثل‏هاي عاميانه قابل توجه است.اصولا کدام ارزش و حقيقتي است که در تاريخ مورد سوءاستفاده قرار نگرفته باشد و کدام خيري است که در دستان زيانباره‏ي انسان کمابيش به شر مبدل نشده باشد؟در متون فارسي، معمولا در جاهايي که به اوضاع اجتماعي و اقتصادي جامعه، بويژه شرايط معيشتي اهل مسجد و مدرسه و خانقاه اشاره مي‏شود، سايه‏ي وقف و موقوفات را مي‏توان ديد. در متوني که به اطلاعات جغرافيايي مي‏پردازند بويژه در سفرنامه‏ها، اشارات خوبي به وقف، موقوفات و مراکز وقفي وجود دارد. متن وقف‏نامه‏ها، يکي ديگر از منابع بسيار مهم در باب مطالعات وقف است. ارزش ادبي اين اسناد چشمگير است و اطلاعات ريز و درشت تاريخي، لغوي، مردم‏شناسي و... در آنها قابل دستيابي است. ديباچه‏ي اين اسناد، بويژه از لحاظ ارزشهاي ادبي حائز اهميت است.زيباترين تحميديه‏ها، آراسته به انواع صنايع ادبي در ديباچه‏ي وقف‏نامه‏ها به يادگار نهاده شده است. حجم وقف‏نامه‏ها گاه برابر کتاب و رسائل مفصل است. با تأمل در اين قبيل مي‏توان فيش‏هاي فراواني را در باب وقف و بازتابهاي آن در متون فارسي فراهم کرد و استنباط از آنها را به عهده‏ي اهل تحقيق قرار داد. آنچه در پي مي‏آيد، بخش‏هاي کوتاه و برگزيده‏اي است از نظم و نثر بلندپايگان فارسي که در باب وقف يا با الهام از آن پديد آمده است.از گلستانيکي از علماي راسخ را پرسيدند:«چه گويي در نان وقف؟» گفت:«اگر نان از بهر جمعيت خاطر ستانند حلال است، و اگر جمع از بهر نان مي‏نشينند حرام.»نان از براي کنج عبادت گرفته‏اندصاحبدلان، نه کنج عبادت براي نان (1)از بوستانجوانمرد و خوشخوي و بخشنده باشچو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاشنيامد کس اندر جهان کو بماندمگر آن کز او نام نيکو بماندسزد آن که ماند پس از وي به جايپل و خاني و خان و مهمان سرايهر آن کو نماند از پسش يادگاردرخت وجودش نيامد به بارو گر ماند و آثار خيرش نماندنشايد پس مرگش الحمد خواند (2)که را سيم و زر ماند و گنج و مالپس از وي به چندي شود پايمالوز آن کس که خيري بماند رواندمادم رسد رحمتش بر روان (3)از تاريخ بيهقي... و راست همچنان بود که بومنصور گفت که سوري مردي متهور و ظالم بود... و آخر کار اين مرد آن آمد که بر قلعه‏ي غزنين گذشته شد؛ چنان که آورده آيد به جاي خويش. خداي عزوجل بر وي رحمت کناد که کارش با حاکمي عدل و رحيم افتاده است مگر سر به سر بجهد که با ستمکاري، مردي نيکو صدقه و نماز بود و آثارهاي خوش، وي را به طوس هست؛ از آن جمله آنکه مشهدعلي بن موسي الرضا را عليه‏السلام... در آن زيادتهاي بسيار فرموده بود و مناره‏اي کرد و ديهي خريد فاخر و بر آن وقف کرد... و در ميانه‏ي محلت بلقاباد و حيره رودي است خرد و به وقت بهار آنجا سيل بسيار آمدي و مسلمانان را از آن رنج بسيار بودي، مثال داد تا باسنگ و خشت پخته ريخته کردند و آن رنج دور شد و بر اين دو چيز وقفها کرد تا مدروس نشود... و اين همه هست، اما اعتقاد من همه آن است که بسيار از اين، برابر ستمي که بر ضعيفي کنند نيستند و سخت نيکو گفته است شاعر:کسارقة الرمان من کرم جارهاتعود به المرضي و تطمع في الفضلنان همسايگان دزديدن و به همسايگان دادن در شرط نيست... و ندانم تا اين نو خاستگان در اين دنيا چه بينند که فراخيزند و مشتي حطام گرد کنند وز بهر آن خون ريزند و منازعت کنند و آن گاه آن را آسان فروگذارند و با حسرت بروند. ايزد عز ذکره بيداري کرامت کناد، بمنه و کرمه.(4)از مرصاد العبادو يکي از سعادتهاي ملوک آن است که در احياي خيرات و مبرات و ميراث و اوقاف ديگران بکوشد که به مثقال ذره، سعي در تغيير و تبديل آنها نشود و از رايزنان بد سيرت فاسد عقيدت تغيير اين معني قبول نکنند...زينهار در حضرت پادشاه اگر زاهدي يا جاهلي يا عالم فاسقي مداهنه کنند و رخصت دهد که مال خيرات و اوقاف در قسم ديگري صرف مي‏شايد کرد يا به لشکر توان داد يا به عمارت پلي يا رباطي يا ثغري يا سدي توان کرد، حاشا و کلا بدان مغرور نشود و اين، هيچ روا نبود الا بر مصرفي که صاحبان خيرات و اوقاف و مبرات معين نموده‏اند...و ديگر آنکه بر پادشاه واجب است بر اوقاف و ميراث و خيرات و مبرات اميني صاحب ديانت مشفق منصف که اهل آن کار باشد بگمارد تا در عمارت اقاف کوشد و دست ظالمان و مستأکله را از تعدي و تجاوز کوتاه نمايد و حق به مستحق رساند...وقتي اين ضعيف در شام شنيدم که ملک صلاح‏الدين ايوبي عادت داشت که چون شهري گرفتي در آنجا بناي خير کردي. چون ديار مصر گرفت با قاضي فاضل که وزير بود گفت: مي‏خواهم که در مصر خانقاهي بسازم. قاضي گفت: من مي‏خواهم در ديار مصر، ملک اسلام هزار بقعه‏ي خير بنا کند! گفت: چگونه ميسر شود؟ گفت: در ديار مصر، هزار بقعه‏ي خير، بيش بنا کرده‏اند و خللي عظيم بر آن خيرات و مبرات راه يافته است. اگر ملک اسلام بفرمايد تا آن خيرات و اوقاف به عمارت و صلاح آورند و از تصرف مستأکله‏ها بيرون کنند و به اميني عالم متدين مشفق بسپارند تا به مصرف برساند ثواب آن جمله در ديوان ملک باشد و چنان بود که آن خيرات را ملک بنا نموده است. بفرمود تا چنان کردند؛ تقبل الله و شکر الله سعيه.(5)از اسرار التوحيدآورده‏اند که در آن وقت که شيخ ما، قدس الله روحه العزيز، به نيشابور بود، استاد امام بلقاسم قشيري را، قدس الله روحه العزيز، پيغام داد که «مي‏شنويم که در اوقاف تصرف مي‏کني، مي‏بايد که نيز تصرف نکني.» استاد امام جواب باز فرستاد که «اوقاف در دست ماست، در دل ما نيست» شيخ ما جواب باز فرستاد که «ما را مي‏بايد که دست شما چون دل شما باشد!»(6)از خاقانياي به هزار جان دلم مست وفاي روي توخانه‏ي جان به چار حد وقف هواي روي تومس ملکت، زر از آن گشت که وقف کف اوستکيميايي که ز فتح و ظفر آميخته‏اندخاک بالين رسول الله همه حرز شفاستحرز شافي بهر جان ناتوان آورده‏اموقف بازوي من است اين حرز، نفروشم به کسگرچه ز اول نام دادن بر زبان آورده‏امخانه‏ي دل به چار حد، وقف غم تو کرده‏امحد وفا همين بود، جور زحد چه مي‏بري؟کنم دفتر عمر وقف قناعتنويسم به هر صفحه‏اي لا يباعياز تاريخ بيهقمسجد آدينه‏ي قصبه‏ي سبزوار در روزگار حمزة بن آذرک الخارجي خراب گشته بود و مردم نماز جمعه و اعياد به خسروجرد رفتندي، و زني بود به زاد برآمده [مساوي فرتوت] و مالدار در قصبه. روزي اهل خسروجرد را با اهل قصبه نزاعي افتاد و گفتند: ما را امروز عيد نيست و در رؤيت هلال اختلافي افتاده بود. مشايخ رقم بر زدند و گفتند: باغاين مستوره‏ي متموله اين کار [مساوي بناي مسجد] را شايد، برخاستند و به در سراي او رفتند، صرير دوک او شنيدند، گفتند: «از وي حسابي بر نتوان گرفت.» پس حال عرض دادند، آن پير زن، رحمهاالله، گفت: «چندان که مسجد را مي‏بايد، خط بر بايد کشيد تا من بر وفقنامه گواه گيرم، و درخت بسيار است در اين باغ، ببايد بريد و سقف مسجد را از آن ترتيب بايد کرد، و مزد اجرا و عمله، چندان که بايد، من مي‏دهم.» مردمان گفتند: «شکر الله سعيک... اما با چنان همت و ديانت، فاتحه‏ي مصحف جواني خواندن و جامه‏ي نشاط حب دنيا دوختن و از آخر نامه با عنوان آمدن و با چندين همت و مروت اين دوک رشتن چيست؟» گفت: «حديثي از مصطفي، صلوات الله عليه، به من رسيد... بدان حديث تبرک واجب دانسته‏ام و ديگر که غايت صلاح زنان، نشستن است و هيچ کار نبود که معين بود بر نشستن، الاغزل.(7)از حديقة الحقيقهجان و تن را به کردگار سپارتا درون سراي يابي بارکانکه شد پاسبان خانه و رزچون کليدان بماند در پس درجان و اسباب از او عطا داريپس دريغش از او چرا داري؟جان و اسباب در رهش در بازبر ره رود و سيل خانه مسازوقف کن جسم و مال را بر غيبتا بوي چون کليدش اندر جيب (8)از سفرنامه‏ي ناصرخسروو چون از شهر [مساوي بيت المقدس] به سوي جنوب، نيم فرسنگي بروند و به نشيبي فرو روند، چشمه‏ي آب از سنگ بيرون مي‏آيد، آن را «عين سلوان» گويند. عمارات بسيار بر سر آن چشمه کرده‏اند و آب آن به ديهي مي‏رود و آنجا عمارات بسيار کرده‏اند و بستانها ساخته و گويند هر که بدان آب سر و تن بشويد، رنجها و بيماريهاي مزمن از او زايل شود و بر آن چشمه وقف‏ها بسيار کرده‏اند.و بيت‏المقدس را بيمارستاني نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند که از وقف، مرسوم ستانند.(9)از رساله‏ي بدايت هدايتاز جمله‏ي آنچه حرام محض باشد، آن است که از اوقاف خورند نه بر وفق شرط واقف. پس آن کس که به تفقه اشتغال ندارد، آنچه از مدارس مي‏گيرد حرام است و آن کس که مرتکب معصيتي مي‏شود که بدان سبب شهادت وي را نپذيرند، آنچه را به اسم صوفيه - از وقف يا جز آن - ستاند حرام است، و ما مداخل شبهات و حلال و حرام را در کتابي مفرد از کتب احياء علوم‏الدين ياد کرده‏ايم؛ پس بر توست که آن را طلب کني، چون معرفت حلال و طلب آن - مثل نمازهاي پنجگانه - بر هر مسلمان فرض است (10)از الهي نامه (واقف زرتشتي)يکي گبري که بودي «پير» نامشکه جدي بود در گبري تمامشيکي پل او ز مال خويش کردهمسافر را نکو انديش کردهمگر سلطان دين محمود پيروزبدان پل در رسيد از راه، يک روزپلي بالاي رودي سوي ره ديدکه هم نيکو و هم بر جايگه ديدکسي را گفت کاين خيري بلند استکه بنياد چنين پل او فکنده‏ست؟بدو گفتند: «گبري پير نامي»ز غيرت کرد شاه آنجا مقاميبخواندش گفت: «تو پيري وليکنگمانم آنکه هستي خصم مومنبيا هر زر که کردي خرج پل توبهاي آن ز من بستان به کل توکه چون گبري تو جانت بي‏درود استتو را چون اين پلي آن سوي رود است»زبان بگشاد آن گبر آشکارهکه «گر شخصم کند شه پاره پارهنه بفروشم، نه زر بستانم اين راکه اين بنياد کردم بهر دين را»شهش محبوس کرد و در عذابشنه ناني داد در زندان نه آبشبه آخر چون عذاب از حد برون شددل آن گبر خاک افتاد و خون شدبه شه پيغام داد و گفت:«برخيزدرآور پاي اين ساعت به شبديزيکي استاد با خود بر گراميکه اين پل را کند قيمت تمامي»از اين دلشاد شد شاه زمانهسوي پل گشت با خلقي روانهچو شاه آنجا رسيد و خلق بسياربر آن پل ايستاد آن گبر هشيارزبان بگشاد و آن که گفت: «اي شاهتو اکنون قيمت اين پل زمن خواه!هلاک خود بدين سر پل کنم سازجواب تو بدان سر پل دهم بازببين اينک بها،اي شاه عالي!»بگفت اين و در آب افتاد حاليچو در آب اوفکند او خويشتن راربودش آب و جان درباخت و تن راتن و جان باخت و دل از دين نپرداختچو آن بودش غرض، با اين نپرداختدر آب افکند خويش آتش پرستيکه تا در دين وي نايد شکستيولي تو در مسلماني چنانيکه بربوده‏ست آبت جاودانيچو گبري بيش دارد از تو اين سوزمسلماني پس از گبري بياموز (11)از تفسير حدائق الحقائقخواهي که بيابي نظري از دل مايا بر تو گشايند دري از دل مااز هر دو جهان درگذر و نزد حق آيشايد که بيابي خبري از دل ماو با خود چنين گوييم که نفس را خريد و دل را در بيع داخل مگردانيد، زيرا که دل وقف محبت اوست و بيع وقف جايز نيست.اي درويش، خريد و فروخت ميان کساني است که در مقام محبت استوار نيستند و در طريق مودت به سر حد کمال نرسيده‏اند، که اگر محبت بکمال بودي، نفس و مال باقي نماندي، هر که صاحب نفس و مال است در دعوي محبت صادق نيست.(12)از تاريخ بخارا (ذکر جوي موليان و صفت او)در قديم، اين ضياع جوي موليان، ملک طغشاده بوده است، و وي هر کسي از فرزندان و دامادان خود را حصه‏اي داده است، و امير اسماعيل ساماني، رحمة الله عليه، اين ضياع را بخريد از حسن بن محمد بن طالوت که سرهنگ المستعين بن المعتصم بود.و امير اسماعيل به جوي موليان سراي‏ها و بوستان‏ها ساخت و پيشتر بر مواليان وقف کرد و هنوز وقف است، و پيوسته او را از جهت مواليان خويش دل مشغول بودي، تا روزي امير اسماعيل از حصار بخارا به جوي موليان نظاره مي‏کرد، سيماء الکبير [مولاي] پدر او [پيش او] ايستاده بود، او را به غايت دوست داشتي و نيکو داشتي. امير اسماعيل گفت: «هرگز بود که خداي تعالي سببي سازد تا اين ضياع را از بهر شما بخرم و مرا زندگاني دهد تا ببينم که اين [ضياع] شما را شده [است] از آنکه اين ضياع از همه ضياع بخارا بقيمت‏تر است و خوشتر.» خداي تعالي روزي کرد تا جمله بخريد و بر مواليان داد تا جوي مواليان نام شد و عامه‏ي مردم «جوي موليان» گويند (13)از سخن شاعراندادار جهان ملک جهان وقف تو کرده است بر وقف خدا هيچ کسي را نبود دستمنوچهري‏مخرام و مشو خرم از اقبال زمانهزيرا که نشد وقف تو اين مرکز غبراناصر خسروعشق جز بخشش خدايي نيستاين به سلطاني و گدايي نيستعشق وقف است بر دل پر دردوقف در شرع ما بهايي نيست.عطارتوانگران را وقف است و نذر و مهمانيزکات و قطره و اعتاق و هدي و قربانيتو کي به دولت ايشان رسي که نتوانيجز اين دو رکعت و آن هم به صد پريشاني!سعدي (گلستان)پرستاران و نزديکان و خويشانکه بودند از پي شيرين پريشانچو ديدندش زمين را بوسه دادندزمين گشتند و در پايش فتادندبسي شکر و بسي شکرانه کردندجهاني وقف آتش خانه کردندنظامي (خسرو و شيرين)بيا که خرقه‏ي من گرچه وقف ميکده‏هاستز مال وقف نبيني به نام من درميحافظخانقاهي که به خرجش نکند دخل وفاصرفه‏ي وقف درآن است که ميخانه شود!مجذوب تبريزينرسد جز تو به کس گوهري از خاطر منکرده‏ام وقف تو اين بحر لبالب ز زلالاين زمان گرديده وقف عام ورنه پيش از اينغير «صائب» بلبلي در باغ و بستانت نبودصائبتا کسي بر لب نيارد دعوي خون «کليم»خون فرزندان خود هم وقف قاتل کرده‏امبهشت حق بني‏آدم است دل خوش‏دارکه ماند از پدر اين باغ وقف اولاد استبس که از آه من غبار گرفتسرزمين‏ها در آسمان دارمپيکرم وقف سنگ طفلان بادتا شکستن در استخوان دارمکليم کاشانيبه خير خلق مرا گشته دل دو صد پارهگليم وقف، بلي زود مي‏شود پاره!هادي رنجياز سوانح الافکار رشيديو مساکين که در مساکن ذل و هوان ساکن‏اند، تفقد کن و فرمان عمان خود را به طغراي (و يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا) موشح ساز. مال رعيت بر قانون قديم بستان، رضاي مولي بر جمله‏ي مهام، اولي شناس، توفيرات خزينه و طيارات ديواني از وجه مرضي و غير مرضي مستان، رسمهاي محدث از جرايد عمال ولايات حک کن و بدعتهاي قديم از صحايف اعمال ديواني بستر، اطماع مستأکله و تصرفات باطله از موقوفات مشاهد و رباطات و مساجد و مزارات منقطع گردان (14)از جامع التواريخ (فرمان سلطان محمود غازان)... ديگر چون استماع افتاد که بعضي عاقبت ناانديشان که ايشان را به شرط واقف، توليتي مي‏رسد، به سبب فريب بعضي طامعان، توليت خود به ديگري مي‏فروشند و تفويض مي‏کنند، و از آن خرابي و خلل حال آن وقف مي‏زايد، فرموديم تا هر که به شبهت تفويض موضعي وقفي را در دست دارد، از شرط واقف آن معاني احتياط کنند؛ اگر متضمن اجازت تفويض است، تعرض نرسانند، و الا آن تفويض را باطل گردانند و تفويض‏نامه را در طاس عدل بشويند، و بعد از اين هيچ آفريده را مجال تفويضي که شرط واقف متضمن جواز آن نباشد، ندهند و هر که مخالفت کند، تفويض کننده و قبول کننده و نويسنده را جمله مؤاخذت و تعزير کنند(15)... پادشاه اسلام [مساوي غازان خان]، خلد سلطانه، دو نوبت جمال خواجه‏ي کاينات، عليه افضل الصلوات و اکمل التحيات، به خواب ديده و... اميرالمؤمنين علي و حسن و حسين، عليهم‏السلام، با نبي، صلوات الله عليه، به هم بوده‏اند... و از آن تاريخ باز، دوستي او با اهل‏بيت نبوت، عليهم‏السلام، زيادت شد و همواره - مزار خاندان را زيارت کند و نذرها پذيرد و فرستد، و سادات را عزيز ومحترم دارد... و چون خانقاه و مدارس و مساجد و ديگر ابواب البر در هر موضعي مي‏ساخت و اوقاف معين مي‏فرمود و وظايف و مشاهرات هر طايفه‏اي در نظر آورد، و فرمود که «چگونه است که از آن فقها و متصوفه و ديگر طوايف هست و ازآن سادات نيست؟ از آن علويان نيز واجب است» و فرمود تا در تبريز و ديگر ولايات معظم در تمامت ممالک، در بلاد معتبر، چون اصفهان و شيراز و بغداد و امثالها دارالسياده سازند تا سادات آنجا فرود آيند و جهت مصالح ايشان، وجهي که مصلحت ديده، به موجبي که وقف‏نامه‏ها به ذکر آن ناطق است، معين فرمود تا ايشان نيز از خيرات او با بهره باشند.و همواره در عبارت آورد و فرمايد که «من منکر هيچ کس نيستم و به بزرگي صحابه معترفم، ليکن چون رسول را، عليه الصلوة و السلام، در خواب ديدم... هر آينه با اهل‏البيت دوستي زيادت مي‏ورزم... و فرمود تا جهت مشهد حسين، عليه‏السلام، نهري جاري گردانيدند؛ چنان که شرح آن بيايد، و همواره نعت خاندان فرمايد بي تعصب! چه بحمدالله و منه حکيم و کامل است...(16)از بيدل دهلويسير اين انجمنم وقف گدازي ست چو شمعبار دوش مژه بايد به تماشا برداشتخجالت صرف گفتارم، ندامت وقف کردارمسراپا انفعالم، دعوي نامرد را مانمچو ني هر که را حرف بر لب گره شدتأمل، شکر کرد وقف گلويشقد خم گشته را تا مي‏تواني وقف طاعت کنبه اين قلاب صيد ماهي درياي رحمت کناز نزهة القلوبشيراز، اقليم سيم است و شهر اسلام و قبة الاسلام آن ديار... شهر در غايت خوشي است... هوايش معتدل است... و اکثر اوقات روز بازارش از رياحين خالي نبود. آبش از قنوات است و بهترين آن کاريز رکن آباد است که رکن‏الدوله حسن بن بويه‏ي ديلمي اخراج کرده... جامع‏ها و خوانق و مدارس و مساجد و ابواب‏الخير که ارباب تمول ساخته‏اند بسيار است.همانا از پانصد بقعه درگذرد، و بر آن موقوفات بي‏شمار...(17)از وقف‏ نامه‏ي ربع رشيديو فايده‏ي ديگر، خيرات جاريه را آن است که صاحب آن، سال‏هاي بسيار، بعد از وفات خود حاکم مطلق مي‏باشد در آن امور، بر وجهي که هيچ يک از سلاطين و حکام هر عصري به هيچ وجه، تغيير حکم او نتوانند کرد، و آن حاکمي او بعد از وفات، به بسيار بسيار زيادت‏تر و قوي‏تر از آن باشد که در ايام حيات، و آنچ اسم مردم باقي ماند همين معني است. چه اسم نيز به زماني اندک و بيش، مرتفع شود، لکن اثر آن مخلد ماند، و او را حياتي باقي باشد؛ چنانک گفته‏اند:ذکر باقي را حکيمان عمر ثاني گفته‏انداين ذخيره بس تو را کالباقيات الصالحات...و بدين تقرير و برهين و مقدمات، معلوم و محقق شد که وقف کردن، که آن از خيرات جاريه است،... آن را ثواب و اجر عظيم بسيار است و هر که در آن طعني زند يا منکر باشد، آن از ناداني و غفلت باشد، و چون او را دست دهد که آن خيرات جاريه به جاي آرد، و در آن اهمال نموده باشد، زياني که او با خود کرده باشد، هيچ کس با او نتوانسته باشد کردن و دشمن حقيقي خود بوده باشد...و هر که او را حق تعالي هدايتي و توفيقي داده باشد... از خوردن و آشاميدن خود بازگيرد و در خيرات جاريه صرف کند، اجر ثواب او بيشتر متصور بود .پي نوشت : 1- گلستان، باب دوم.2- بوستان، چاپ دکتر يوسفي، انتشارات ققنوس، باب اول، ص 221، در بيت سوم «خاني» به معني چشمه است.3- همان، ص 234. در بيت دوم «خير روان» معادل «صدقه‏ي جاريه» يعني همان «وقف» است.4- ابوالفضل بيهقي، تاريخ بيهقي، چاپ دکتر فياض، ص 532.5- نجم‏الدين رازي، مرصادالعباد، چاپ شمس العرفا، ص 264 - 263.6- محمد بن منور، اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابي‏سعيد، چاپ دکتر شفيعي، ج 1، ص 280.7- ابوالحسن علي بن زيد بيهقي، تاريخ بيهق، چاپ احمد بهمنيار، ص 50 - 49.8- سنائي، حديقةالحقيقه، چاپ مدرس رضوي، ص 164.9- سفرنامه‏ي ناصرخسرو، چاپ دکتر دبير سياقي، ص 37.10- ابوحامد غزالي، رساله‏ي بدايت هدايت، (به نقل از زرين کوب) با کاروان انديشه، اميرکبير، چاپ دوم، ص 163.11- فريدالدين عطار، الهي‏نامه، چاپ فؤاد روحاني، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1364 ه ش، ص 77.12- معين‏الدين فراهي هروي، تفسير حدائق الحقائق، چاپ دکتر سيد جعفر سجادي، چاپ دوم، ص 349.13- ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي، تاريخ بخارا، ترجمه‏ي ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوي، چاپ مدرس رضوي، انتشارات توس، 1363 ه ش.14- رشيدالدين فضل‏الله همداني، سوانح‏الافکار رشيدي، چاپ محمد تقي دانش پژوه، انتشارات کتابخانه‏ي مرکزي و مرکز اسناد دانشگاه تهران، 1358 ه ش.15- رشيدالدين فضل‏الله همداني، جامع التواريخ، چاپ محمد روشن - مصطفي موسوي، ج 2 ص 1406.16- همان، ص 1359.17- حمدالله مستوفي، نزهة القلوب، (تأليف 740 ه ق) المقالة الثالثه، چاپ ليسترانج، افست دنياي کتاب، تهران، 1362، ص 115 - 114.18- رشيدالدين فضل‏الله همداني، وقف‏نامه‏ي ربع رشيدي، به کوشش مجتبي مينوي - ايرج افشار، (چاپ حروفي از روي نسخه‏ي اصل) انتشارات انجمن آثار ملي، ص 12، 8 و 14.منبع: ميراث جاويدان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 5058]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن