تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا و روزقيامت ايمان دارد،بايد ميهمانش راگرامى دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1849896108




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کاش فرمانده نبودم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: کاش فرمانده نبودمبرگرفته از رمان نفیس نان سرخ، نوشته ی محمدرضا محمدی پاشاک / کتاب شهید علی بینا
کاش فرمانده نبودم
گفتم: یک شهادت طلب می خواهم برود بالای خاکریز.جوانکی از زمین جوشید و پیش من ظاهر شد. فرصت نکردم بپرسم از کدام گردان آمده. جست زد و بالا رفت. تیری به طرفش شلیک نشد. لبخندی زد و پرید پایین. به خود گفتم: علی بینا، دیدی؟بلند گفتم: برادرها...بچه ها جفت جفت خیز برداشتند تا به خاکریز بعدی برسند. سوت خمپاره ای به گوشم رسید. نمی توانستم خم شوم، دمر بیفتم و گوشم را بگیرم. باید شق و رق می ایستادم و گلوله پیش و پیشتر می آمد و می افتاد و خاک و گل و نی های خشک و چولان را در هم می پیچد و بوی باروت تا مغز استخوانم رسوخ می کرد. خمپاره، آتش به جان جوانک زد و شعله کشید. قفل زبانم باز شد و گفتم: یا زهرا، بچه ی مردم را کشتند. میثم گوشی بی سیم را به من رساند. داد زدم: خاموش کنید؛ خاک ... آب، پتو، امدادگر. بچه ها دور آتش می چرخیدند و خاک می ریختند. با کلاه آهنی ام خاک جمع کردم و روی جوانک پاشیدم. فقط همان لظحه ی اول جنبیده بود؛ زمانی که گلوله او را بلند کرد و کوبید زمین. میثم گوشی را به دستم داد. میرحسینی بود؛ می خواست الحاق انجام بگیرد.جوان پیش چشمم سوخت. دود و زبانه ی آتش و رقص چفیه ی جوان و بوی کتانی و موی سر و گوشت و استخوان و خاک سوخته و رنگ کلاه آهنی و نان و باد سوزدار هور و غرش گلوله ها و دویدن و های و هوی و افتادن و دویدن...بدر، بدر... نه توپخانه ی ما می توانست کار کند و نه توپخانه ی آن ها. قرار بود هوانیروز پشتیبانی کند. می شد بعد از سوختن جوان برگشت. می شد سینه خیز رسید به آب، شنا کرد، لابه لای نیزار نفس تازه کرد. وسایل اضافی را دور انداخت، روی تخته پاره ای از یونولیت دمر افتاد و نم نمَک دست و پا زد و پیش رفت و رسید به قایقی که راننده اش نشسته شهید شده بود و دهانش باز بود برای گفتن یک کلمه، و چشمانش فریاد می زد: برادرها، خانواده ی شهدا منتظرند، به دشمن امان ندهید.خیلی از بچه ها به خاکریز بعدی رسیده بودند. با میثم دویدم. آرزو داشتم پاهایم را روی زمینی مطمئن بگذارم، مثل دشت عباس، لوت دوساری.دکل های برق زیر هزار رنگ نور و آتش دیده می شد. رسیدیم به باتلاقی که از جنازه پر بود. وقتی متوجه شده بودم که از روی چند تا گذشته بودم.چراغ قوه ام را روشن کردم و دنبال جای پا گشتم. کاش فرمانده نبودم و می توانستم نعره بزنم و چفیه ام را از کمرم باز کنم و جلوی چشمانم را بگیرم. سمندری پابرهنه ایستاد جلوی کسی که قوز کرده بود.داد زد: این زنده است.دستش را پیش برد.داد زدم: چه کار می کنی؟گفت: ایرانیه یا عراقی؟لوله کلاش را گذاشت روی سینه اش و هلش داد و گفت: مُرده، مُردن شان هم مثل آدمیزاد نیست...مطلب مرتبط :داغ ترین روز های زندگیمنبع :ماهنامه شمیم عشق





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 314]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن