واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: در تکاپوي فهم قرآن
![قرآن](http://img.tebyan.net/big/1388/08/12216905221012822833121480266875143135.jpg)
...« حق بودن » يک صفت ممتاز است که تمام ابعاد قرآن را فرا ميگيرد: «والذي اوحينا اليک من الکتاب هو الحق » (فاطر/31): اين وحي خداوندي که بر تو شده است کتابي ميباشد که چيزي جز حق نيست و « بالحق انزلناه و بالحق نزل» (اسراء/105): ما آن را به حق نازل ساختيم و آن خود به حق نزول يافت. يعني چيزي که به حق است، به خاطر هدفي به حق نازل شده است. آيات آن آيات خداست و بر تو اي پيامبر بر حق تلاوت و خوانده شده است. « تلک آيات الله نتلوها عليک بالحق » (بقره/252 ) اخبار و تواريخ موجود در آن و حوادث و داستان هاي آن نه سمبليک است چنانکه پارهاي از دانشمندان مصري گفتهاند و نه دروغ و ساختگي که سراسر حق است و درست و راست : « نحن نقص عليک نباهم بالحق » (کهف/13) ما نقل ميکنيم اخبار اصحاب کهف را براي تو به حق و « نتلوا عليک من نبا موسي و فرعون بالحق » (قصص/30) : بر تو ميخوانيم خبر موسي و فرعون را به حق. مطالب آن معيار شناخت حق از باطل و جداکنندهي اين دوست : « انه لقول فصل و ما هو بالهزل» (طارق/14) : هيچ باطلکنندهاي در هيچ زماني بر آن قدرت غلبه ندارد و نميتواند آن را نابود کند و يا به گوشهاي از آن خدشهاي وارد سازد.در عصر حاضر بخاطر نفوذ اقتصاد و فلسفهي ماترياليسم ديالکتيک در تفکرات ما و پذيرفته شدن ضمني « تئوري ارزش کار» مارکسيسم ، بارها ديدهايم که آيهي شريفهي « و أن ليس للانسان الا ما سَعي» به همين معناي قبولشده از پيش تعبير و تفسير ميشود که « مالکيت تنها از راه کار به وجود ميآيد.» در صورتيکه دقت در آيات بعد و قبل آن نشان ميدهد آيه جز در مورد آخرت و نتايج اعمال انساني در آنجا سخني ندارداين قرآن است و ما بدان اينگونه اعتقاد ميورزيم.حق بودن قرآن چيزي جز ماندني بودن ، راست و درست بودن و معيار صحت بودن نيست. با توجه به اين مقدمات ، حال اگر ما با تفکري پيشساخته به حضور قرآن برويم و در تکاپوي فهم آن باشيم چه چيز به دست خواهيم آورد. البته حق موجود در قرآن که يک حق باطل ناشدني و از ميان نرفتني است به دست نميآيد . پيشداوري در برابر حوادث و چيزهاي ديگر ممکن است انسان را به اشتباه بياندازد اما پيشداوري در برابر حق محض به طور قطع ما را به ورطهاي هولناک از هلاکت درخواهد انداخت.مقصود ما از پيشداوري در اينجا همان چيزي است که به عنوان « تفسير به راي » در روايات ما وجود دارد. در هيچيک از اينگونه روايات که به تفصييل خواهيم ديد از تفسير نهي نشده و پيامبر و امام برخلاف آن چه برخي ميپندارند تفسير کردن را محکوم ننمودهاند پيامبر يا امام نميفرمايند هيچکس اجازهي تفسير ندارد تنها سخنشان اين است که تفسير به راي غلط ميباشد يا تفسيري که بر اساس علم نباشد صحيح نيست و به دوزخ ميکشاند.تفسير به رأي چيست؟آنچه ما در تعريف اين اصطلاح ميتوانيم بگوئيم در اين جمله خلاصه ميشود که آنگاه يک نفر قرآن را تفسير به راي کرده است که با پذيرفتن و درست شمردن يک فکر خاص که هيچگونه دليل قطعي براي آن وجود ندارد به تفسير قرآن مينشيند و ميکوشد که دليلي از قرآن براي راي و نظر خود بيابد و يا حتي ممکن است چون فکر خود را صحيح ميداند آنرا به هر نحو حتي بدون توجه در قرآن مييابد.اين در سوي شخص تفسيرکننده است اما اگر به واقع بنگريم او فکر خود را به قرآن کريم تحميل کرده است نه اينکه درصدد يافتن حقيقت زلال و خالص قرآني به پيشگاه آن رفته و از آن کسب نظر و راي کرده باشد. اينجا لازم است به يک مسئلهي بسيار طبيعي از ساختمان فکري و عملي انسان اشارت کنيم . آدمي بخاطر وجود عوامل گوناگون اجتماعي و فردي دلبستگيهايي پيدا ميکند و عقايدي خواهد پذيرفت که ممکن است صحيح يا غلط باشد اما بعد از به وجود آمدن دلبستگي و بعد از عشق ورزيدن به اعتقاد و عملي خاص ميکوشد آنچه بدان دلبسته است به نوعي توجيه کند و برايش دليل بيابد زيرا انسان همانطور که خويشتن را دوست دارد به هرچيز وابسته به خودش نيز عشق ميورزد و اين عشقورزي و محبت با پذيرش و قبول نوعي زيبايي و کمال در چيز مورد علاقه همراهي دارد يعني چون انسان آنرا زيبا و صاحب کمال شناخته يا پنداشته بدان دلبسته است اما اين زيبايي و کمال که آدمي در چيز مورد علاقهاش ميبيند و يا احيانا خيال ميکند که ديده است امکان دارد با حقيقت تلخ عيبها و نقصهاي آن برخورد پيدا کند و با طرح اين تضاد ذهن او را به يک جنگ دروني گرفتار سازد در اينجاست که شخص ميکوشد که آن چيز را توجيه کند و دليلي خارجي براي صحتش بيابد يا از رنج تضاد باطني رهايي يابد . انسان در اين شرايط سعي ميکند افکاري که هر لحظه به او هجوم ميآورد و غلط بودن و مخالف قرآن و اخلاق بودن فکر و عمل مورد علاقهاش را اثبات ميکند به هر وسيلهي ممکن رد کند يا بتواند با خيالي راحت و وجداني آسوده به دلبستهي خود بيانديشد يا بدان جامهي عمل بپوشاند. اين حوادث بطور طبيعي در زندگاني بشر معمولي وجود دارد.يک انسان مسلمان هم که به حقانيت قرآن اعتقاد ميورزد اگر فکر يا عملي مورد پسندش قرار گرفت ناگزير بهترين راه براي توجيه آنرا يافتن دليل قرآني ميداند. در اينجا او صحت يک فکر و عمل را در خارج پذيرفته به دنبال آن ميکوشد که دليلي از محکمترين مباني ديني يا قرآن کريم برايش بيابد يا بتواند با وجدان آسوده بکار خود ادامه دهد و ناچار نباشد از معشوق خود دست بکشد. بعنوان مثال: در عصر حاضر بخاطر نفوذ اقتصاد و فلسفهي ماترياليسم ديالکتيک در تفکرات ما و پذيرفته شدن ضمني « تئوري ارزش کار» مارکسيسم ، بارها ديدهايم که آيهي شريفهي « و أن ليس للانسان الا ما سَعي» (1) به همين معناي قبولشده از پيش تعبير و تفسير ميشود که « مالکيت تنها از راه کار به وجود ميآيد.» در صورتيکه دقت در آيات بعد و قبل آن نشان ميدهد آيه جز در مورد آخرت و نتايج اعمال انساني در آنجا سخني ندارد و ابدا در مورد کار اقتصادي و مالکيت اين جهاني بحث نکرده است ممکن است کسي به مالکيت براساس کار بيانديشد و بخواهد نظر اسلام را مورد آن بداند. اينچنين کسي بايد مجموعهي متون معتبر ديني : قرآن و سنت را بررسي کند آنگاه بدون هيچ پيشداوري نظر اسلام را از اين مجموعه به دست آورد. اينها ممکن است اما از آيهي مورد بحث چيزي در اين زمينه استنباط نميشود.حق بودن قرآن چيزي جز ماندني بودن ، راست و درست بودن و معيار صحت بودن نيست. با توجه به اين مقدمات ، حال اگر ما با تفکري پيشساخته به حضور قرآن برويم و در تکاپوي فهم آن باشيم چه چيز به دست خواهيم آورد؛ البته حق موجود در قرآن که يک حق باطل ناشدني و از ميان نرفتني است به دست نميآيد .در اعصار گذشته نيز « معتزليان» که به آزادي انسان به معناي غلط آن يعني تفويض معتقد بودند از قرآن کريم دليل ميآورند و در مقابل «اشعريان» که به شکل خاصي از جبر اعتقاد ميورزيدند باز به قرآن تکيه ميکردند.اين دو دسته به قرآن اعتقاد داشتند و بدان استدلال مينمودند ولي هر کدام رأي خاص خود را که با دلايل نا تمام بيروني بدان معتقد شده بودند به قرآن، کتاب خدا تحميل مي کردند و ناگزير به خاطر ساختمان خاص قرآن، در اين کتاب دلايلي که به ظاهر آنها را ياري کند مي يافتند، امّا آنگاه که به آياتي مي رسيدند که با نظرشان مخالف بود آن را به نوعي تعبير و تفسير مي کردند که با اصول پذيرفته شده شان تعارض نداشته باشد.اين عمل همان است که در روايات ما بدان تفسير به رأي نام مي نهند و از آن به شدّت نهي مي کنند.پانوشت:1) تفسير الميزان 19/50 و تفسير في ظلال القرآن 27/66 چاپ حجت الاسلام و المسلمين جاودانتنظيم براي تبيان: شکوري
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 556]