تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 16 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگز زمين باقى نمى ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى شن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

ترازوی آزمایشگاهی

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

خانه انزلی

تجهیزات ایمنی

رنگ استخری

پراپ فرم رابین سود

سایت نوید

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799651929




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مادر بزرگ‌ نامهربان‌ دوستت‌ دارم‌


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: برگرفته از سایت مجله راه زندگی براساس‌ نامه‌ خواهر سايه‌ ـ الف‌ از ساري‌ واژه‌ها بدون‌ پس‌ زمينه‌هاي‌ فكري‌ ما و معنايي‌ كه‌ به‌ آن‌ كلمه‌ها مي‌دهيم‌، فقط چند حرف‌ هستند. حروفي‌ بي‌معنا كه‌ هيچ‌ احساسي‌ را منتقل‌ نمي‌كنند.ولي‌ ما در دنياي‌ بزرگ‌ وجودمان‌ براي‌ هر كلمه‌اي‌ مفهومي‌ داريم‌. مفهومي‌ كه‌ گاه‌ با مهرباني‌ آغشته‌ است‌ و زماني‌ با كينه‌، گاهي‌ هم‌ بي‌تفاوتي‌ را در پي‌دارد. مادر بزرگ‌ از آن‌ دست‌ كلماتي‌ است‌ كه‌ براي‌ خيلي‌ها مترادف‌ مهرباني‌، عطوفت‌ و پاكي‌ است‌. بيشتر دوستان‌ و همكلاسي‌هاي‌ من‌، مادربزرگ‌هايشان‌ را مي‌پرستند و عشق‌ بي‌حد و مرز و دوستي‌ پاكشان‌ را تحسين‌ مي‌كنند. ولي‌ من‌ نسبت‌ به‌ اين‌ واژه‌، احساسي‌ تقريبا متضاد دارم‌. مادربزرگ‌ من‌ بيشتر وقت‌ها مظهر خوبي‌ و مهر ورزي‌ نبوده‌ است‌ و من‌ به‌ همين‌ خاطر گاهي‌ سعي‌ كرده‌ام‌ رفتارش‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ الگو، البته‌ الگوي‌نادرست‌، در نظر بگيرم‌ و دقيقا بر عكس آن‌ عمل‌ كنم‌ تا رفتاري‌ شايسته‌ داشته‌ باشم‌. راستش‌ را بخواهيد من‌ مادر بزرگم‌ را با تمام‌ ضعف‌هاي‌اخلاقي‌اش‌، بد دهني‌ و ايرادگيري‌اش‌ مقصر نمي‌دانم‌ و با وجود اين‌ كه‌ زندگي‌ خانواده‌ شش‌ نفره‌ ما را به‌ زندگي‌ در يك‌ جمع‌ اجباري‌ و تحميلي‌ تبديل‌كرده‌، سرزنشش‌ نمي‌كنم‌. اما دلم‌ مي‌خواهد، به‌ نوعي‌ به‌ اين‌ راه‌، خاتمه‌ بدهم‌ و لذت‌ زندگي‌ در جمع‌ خانواده‌اي‌ گرم‌ و صميمي‌ را به‌ مادر، پدر، دو برادرو مادر بزرگ‌ پير و خسته‌ام‌ بچشانم‌ و توانايي‌ دوست‌ داشتن‌ او را در دلم‌ ايجاد كنم‌... اگر بخواهم‌ ساده‌ و صريح‌ باشم‌ و سريع‌ سر اصل‌ مطلب‌ بروم‌، بايد بگويم‌ كه‌ مشكل‌ عمده‌ ما از حضور مادر بزرگ‌ در خانه‌مان‌ سرچشمه‌ مي‌گيرد.متأسفانه‌ او كه‌ مي‌توانست‌ مثل‌ خيلي‌ از افراد مسن‌ به‌ عنوان‌ يك‌ فرد با تجربه‌ و دنيا ديده‌، دست‌ مادر و پدر را بگيرد و آنها و ما را راهنمايي‌ كند، با رفتاربدش‌ تأثير نامناسبي‌ بر جمع‌مان‌ گذاشته‌ است‌. به‌ طوري‌ كه‌ برادر ده‌ ساله‌ام‌، بسيار بد دهن‌ و پرخاشگر شده‌ و اخلاق‌ او را عينا تكرار مي‌كند. مادر بزرگم‌، مادر مادرم‌ است‌. از وقتي‌ يادم‌ مي‌آيد مادر در تمام‌ مرافعه‌ها و مشاجرات‌ به‌ حمايت‌ او مي‌پرداخت‌ و آتش‌ دعوا را گرم‌تر مي‌كرد. اما اين‌اواخر حتي‌ فرياد او هم‌ در آمده‌ و از طرفداري‌ دست‌ برداشته‌ است‌. از همه‌ اينها بدتر اين‌ كه‌ بين‌ مادر بزرگ‌ و پدرم‌ از سالها پيش‌ شكرآب‌ است‌. مادربزرگ‌ نمي‌تواند دامادش‌ را به‌ دليل‌ پنهان‌ كردن‌ بيماري‌ عصبي‌اش‌ در آغاز ازدواج‌، ببخشد. او در طي‌ هفده‌، هيجده‌ سال‌ گذشته‌ هر روز اين‌ موضوع‌ رايادآور شده‌ و مدام‌ گفته‌ است‌ كه‌ پدر باعث‌ بدبختي‌ تنها دخترش‌ شده‌ است‌. او حتي‌ گاهي‌ مي‌گويد كه‌ پدر ما، قبلا همسر ديگري‌ داشته‌ و او را ترك‌كرده‌ است‌ و... راستش‌ را بخواهيد، من‌ در مقامي‌ نيستم‌ كه‌ بتوانم‌ راجع‌ به‌ اين‌ حرفها اظهار نظر كنم‌ و احتمالا كسي‌ را مقصر جلوه‌ دهم‌ اما اين‌ را مي‌دانم‌ كه‌ اخلاق‌ ورفتار پدرم‌ نسبت‌ به‌ سال‌هاي‌ قبل‌، خيلي‌ بهتر شده‌ است‌. او خيلي‌ بيشتر از گذشته‌ به‌ فكر ماست‌ و تمام‌ سعي‌ خود را براي‌ خوشبختي‌مان‌ به‌ كار مي‌برد.اين‌ موضوع‌ حتي‌ در نوع‌ رفتار پدر با مادر بزرگ‌ نيز تأثير گذاشته‌ است‌. فكرش‌ را بكنيد پدرم‌ اصولا جزء آدم‌هايي‌ است‌ كه‌ بسيار دير عصباني‌ مي‌شونداما خب‌ حتما مي‌دانيد كه‌ اين‌ دسته‌ افراد اگر زماني‌ طاقتشان‌ تمام‌ شود، چگونه‌ تمام‌ كاسه‌، كوزها را به‌ هم‌ مي‌زنند و بلوا به‌ پا مي‌كنند. پدر من‌ دقيقا چنين‌رفتاري‌ داشت‌. تا همين‌ دو سه‌ سال‌ پيش‌، وقتي‌ بهانه‌گيري‌هاي‌ مادر بزرگ‌ شروع‌ مي‌شد، مي‌نشست‌ و به‌ آرامي‌ حرفها را مي‌شنيد اما وقتي‌ كاسه‌ صبرش‌لبريز مي‌شد، بدجوري‌ ناراحتي‌اش‌ را خالي‌ مي‌كرد. به‌ طوري‌ كه‌ چند بار كار آنها ـ كه‌ به‌ خدا از گفتنش‌ شرم‌ دارم‌ ـ به‌ كتك‌ كاري‌ كشيد. اما اين‌ اواخر،درگيري‌ها كمتر شده‌ و پدر در موقع‌ عصبانيت‌ به‌ داد و فرياد و خارج‌ شدن‌ از خانه‌ اكتفا مي‌كند. از همان‌ آغاز ازدواج‌ پدر و مادر او همراه‌ ماست‌ امابدبختانه‌ در طي‌ اين‌ سالها، با طرز رفتار، نوع‌ لباس‌ پوشيدن‌ و جيغ‌هايش‌ كه‌ اگر اراده‌ كند صدايش‌ تا چند كوچه‌ بالاتر نيز شنيده‌ مي‌شد، كاملا آبروي‌ مارا برده‌ است‌. اين‌ وضع‌ موجب‌ شده‌ تا برادر هفده‌ساله‌ام‌، نتواند در كوچه‌مان‌ سرش‌ را بلند كند، با پسرهاي‌ همسايه‌ دوست‌ شود يا با آنها سلام‌ و عليكي‌داشته‌ باشد. او حتي‌ از آوردن‌ معدود دوستانش‌ به‌ خانه‌مان‌ دوري‌ مي‌كند و به‌ خاطر دلزده‌ شدن‌ از خانواده‌، بيشتر وقتش‌ را بيرون‌ صرف‌ مي‌كند. راستش‌ را بخواهيد، پدر و مادرم‌ كه‌ هر دو تحصيل‌ كرده‌ و به‌ قول‌ خودشان‌روشنفكر هستند، تا همين‌ يكي‌ دو ماه‌ پيش‌ مخالفتي‌ با رفتار برادرم‌ نداشتند. اما حالا به‌ دليل‌ غيبت‌هاي‌ مكرر و دير برگشتن‌هاي‌ او كه‌ گاهي‌ حتي‌ تانيمه‌ شب‌ هم‌ به‌ خانه‌ باز نمي‌گردد، شديدا نگران‌ شده‌اند. اما چه‌ سود كه‌ اين‌ نگراني‌ تنها به‌ اخذ تصميم‌هاي‌ بدون‌ عاقبتي‌ در مورد تغيير موقعيت‌خانواده‌مان‌ محدود شده‌ و فراتر نرفته‌ است‌. در اين‌ وضعيت‌، من‌ هم‌ شرايط روحي‌ بدي‌دارم‌. با وجود اين‌ كه‌ مدام‌ با احساساتم‌ مبارزه‌مي‌كنم‌ و به‌ خودم‌ مي‌گويم‌ كه‌ بايد مادر بزرگم‌ رادوست‌ داشته‌ باشم‌، ولي‌ گاهي‌ از او متنفرمي‌شوم‌. البته‌ بيشتر وقت‌ها هم‌ دلم‌ برايش‌مي‌سوزد. چون‌ تا جايي‌ كه‌ خبر دارم‌، گذشته‌سختي‌ داشته‌ است‌. او در جواني‌ همسر و پسرش‌را در فاصله‌ كوتاهي‌ از دست‌ داده‌ و از ازدواج‌دومش‌ فقط صاحب‌ يك‌ فرزند ـ مادرم‌ ـ شده‌است‌. اما اين‌ وصلت‌ هم‌ به‌ خوشبختي‌ متصل‌نگشته‌ چون‌ وقتي‌ مادرم‌ وارد دانشگاه‌ شد،پدربزرگم‌ يك‌ روز بي‌خبر از همه‌، آنها را ترك‌كرده‌ و به‌ دنبال‌ زندگي‌ خود رفته‌ است‌.نمي‌دانم‌؟ شايد او در اثر اين‌ حوادث‌ ناگوار دچارنوعي‌ بيماري‌ شده‌ و حالا مي‌خواهد انتقام‌ همه‌ناكامي‌هايش‌ را از ما بگيرد. مادر بزرگ‌ از كودكي‌ در گوش‌ من‌ و برادرانم‌مي‌خواند كه‌ پدر باعث‌ بيچارگي‌ همه‌ ما است‌.برادر كوچكترم‌ ـ سپهر ـ تحت‌ تأثير اين‌ سخنان‌،با پدرم‌ به‌ تندي‌ رفتار مي‌كند. به‌ طوري‌ كه‌ گاهي‌من‌ احساس‌ مي‌كنم‌ سرنوشت‌ و عاقبت‌ زندگي‌ مادر دستان‌ پيرزني‌ بي‌منطق‌ و كودكي‌ عصبي‌گرفتار شده‌ است‌. براي‌ برادر ديگرم‌ ـ سهيل‌ ـهم‌ متأسفانه‌ اين‌ كارها، هيچ‌ تفاوتي‌ ندارد. اصلاانگار براي‌ او و قلب‌ سنگي‌اش‌ هيچ‌ چيز مهم‌نيست‌. نه‌ گذشته‌، نه‌ حال‌ و نه‌ فردا. ما با هم‌روابط گرمي‌ نداريم‌ و من‌ واقعا نمي‌دانم‌ اودرباره‌ پدرمان‌ چه‌ نظري‌ دارد. ولي‌ خودم‌ فكرمي‌كنم‌ همه‌ حرف‌هاي‌ مادر بزرگم‌ دروغ‌ است‌.حتي‌ اگر به‌ فرض‌ هم‌ راست‌ باشد، بايد بپذيريم‌كه‌ همه‌ اينها در گذشته‌ اتفاق‌ افتاده‌ و ما امروز،براي‌ طي‌ مسير خوشبختي‌، نياز به‌ بخشش‌ آدم‌هاو فراموش‌ كردن‌ خاطرات‌ تلخ‌ زندگي‌مان‌ داريم‌.در حالي‌ كه‌ مادر بزرگ‌ مي‌خواهد ما به‌ انتقام‌گذشته‌، آينده‌ و حال‌ را قرباني‌ كنيم‌. همه‌ ما از اين‌ وضع‌ خسته‌ شده‌ايم‌ ونمي‌توانيم‌ اين‌ شيوه‌ زندگي‌ را تحمل‌ كنيم‌. دراين‌ ميان‌، من‌ نه‌ دلم‌ مي‌خواهد مثل‌ برادر بزرگم‌،راه‌هاي‌ گريز از خانه‌ و گذراندن‌ وقت‌ درخيابان‌ها را بيازمايم‌ و نه‌ مثل‌ برادر كوچكم‌ ازتك‌ تك‌ رفتار مادر بزرگ‌ الگو بردارم‌ و همه‌آنها را در زمان‌ ناراحتي‌ به‌ سوي‌ خود او نشانه‌بروم‌. شايد باور نكنيد، ولي‌ برادرم‌ با آن‌ سن‌ كم‌،آخرين‌ سدهاي‌ حرمت‌ بين‌ خود و مادر بزرگ‌ راشكسته‌ است‌. در اين‌ ميان‌، مادرم‌ هم‌ كه‌ ازخردسالي‌ با رفتار تند مادرش‌ سر كرده‌ است‌،دچار ناراحتي‌ عصبي‌ شده‌ و خيلي‌ زود از كوره‌ درمي‌رود. من‌ هم‌ كه‌ سعي‌ كرده‌ام‌ خودم‌ را واردمشاجره‌ها نكنم‌، گاه‌ و بيگاه‌ مجبور به‌ وساطت‌مي‌شوم‌ و بي‌آن‌ كه‌ بخواهم‌، درگير موضوع‌مي‌شوم‌. گاهي‌ فكر مي‌كنم‌ نزديك‌ است‌ من‌ هم‌مثل‌ سهيل‌، برادر بزرگم‌، از خانواده‌ ببرم‌ ولي‌مي‌ترسم‌ با اين‌ كار به‌ آينده‌ام‌ لطمه‌ بخورد. درواقع‌ تا حالا هم‌ به‌ اندازه‌ كافي‌ در ميان‌ در وهمسايه‌ بي‌آبرو شده‌ايم‌. احساسم‌ مي‌گويد كسي‌در آينده‌ حاضر به‌ وصلت‌ به‌ خانواده‌ ما نخواهدشد كه‌ اين‌ مشكل‌ هم‌ فقط ريشه‌ در رفتارنادرست‌ مادر بزرگم‌ خواهد داشت‌. اما بعد ازچنين‌ تصوراتي‌ پشيمان‌ مي‌شوم‌. در درگاه‌خداوند به‌ خاطر بي‌احترامي‌هايي‌ كه‌ گاه‌ و بيگاه‌نسبت‌ به‌ مادر بزرگم‌ روا مي‌دارم‌، توبه‌ مي‌كنم‌ وتصميم‌ مي‌گيرم‌ كه‌ رفتار خودم‌ و آنها را اصلاح‌كنم‌. اما تا به‌ حال‌، آن‌ طور كه‌ بايد و شايد ازتغيير خود راضي‌ نيستم‌. البته‌ توانسته‌ام‌ عكس‌ العمل‌هايي‌ مثل‌ فريادزدن‌ در زمان‌ عصبانيت‌ را كنترل‌ نمايم‌ و كلمات‌ركيك‌ به‌ كار نبرم‌ ولي‌ هنوز براي‌ رسيدن‌ به‌نقطه‌ مطلوب‌، كيلومترها راه‌ در پيش‌ دارم‌. پدرم‌تغيير رفتار مرا دوستانه‌ زير نظر دارد و تشويقم‌مي‌كند. او مي‌گويد كه‌ بايد به‌ فكر وجود خودم‌باشم‌ و بپذيرم‌ كه‌ تغير دادن‌ رفتار مادر بزرگ‌تقريبا غير ممكن‌ است‌ و فقط بايد مراعات‌ حالش‌را كرد. ولي‌ چطور، تا كي‌ و به‌ چه‌ قيمتي‌، خدامي‌داند.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 283]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن