تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس مى خواهد دعايش مستجاب شود و غمش از بين برود بايد گره از كار گرفتارى باز كند....
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806678435




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آخرین پرنده، آخرین سنگ


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آخرین پرنده، آخرین سنگابرهه، پادشاه یمن با سپاهی عظیم به سمت مکه پیش می‏تازد. اسب‏هایی راهوار، فیل‏هایی تنومند و سپاهی چابک، مجهز به کلاه‏خود و سپر و نیزه و شمشیر، ابرهه را برای حمله به خانه خدا همراهی می‏کنند.
ابرهه
زمین، زیر پای سپاه وحشت انگیز ابرهه می‏لرزد و آسمان از غبار گام‏هایشان تیره و تار می‏شود.سپاه، به دستور ابرهه، هر مانعی را از پیش رو بر می‏دارد، شهرها و روستاهای بین راه را غارت می‏کند، هر گونه مقاومتی را در هم می‏شکند و پیش می رود. خشم و کینه‏ی ابرهه نسبت به کعبه چنان است که جز با نابود کردن آن فرو نمی‏نشیند.او از اینکه کعبه، مرکز توجه مردم خداپرست قرار گرفته است. احساس حسادت می‏کند. او از اینکه بازرگانان بزرگ، حجاز را به خاطر وجود کعبه، مرکز تجاری خود ساخته‏اند و به یمن بی‏توجه مانده‏اند. عذاب می‏کشد.او چندی پیش، برای مقابله با کعبه، معبدی بزرگ و مجلل در «صنعا» بنا کرده تا به واسطه آن، مردم و بازرگانان را به یمن بکشاند.اما این معبد نه تنها توجه مردم و بازرگانان را به خود جلب نکرده، که پس از مدتی آتش گرفته و فرو ریخته است. این حادثه نیز آنچنان به آتش خشم ابرهه دامن زده است که با خود عهد کرده تا ویرانی خانه‏ی کعبه از پای  ننشیند.اکنون سپاه عظیم ابرهه، به نزدیکی مکه رسیده است.ابرهه دستور می‏دهد که سپاه توقف کند و اردو بزند.ابرهه شنیده است که عبدالمطلب، بزرگترین و محترم ترین مرد عرب است: کلید دار کعبه و سرور و آقای مکه است. مردی است که همه دوستش دارند، همه به او احترام می‏گذارند و همه از او فرمان می‏برند.ابرهه دستور می‏دهد که تا سپاه استراحت کند و آماده حمله شود، قاصدی به مکه برود و عبدالمطلب را برای مذاکره دعوت کند.
عبدالمطلب
او همان قدر که نسبت به کعبه حسادت دارد، چشم دیدن عبدالمطلب را ندارد. تا قاصد به مکه برود و عبدالمطلب را خبر کند، او درون چادر فرماندهی‏اش راه می‏رود، دندان می‏ساید و با خود حرف می‏زند: - من جلال و شکوه و عظمت دارم. قصر پادشاهی دارم. تمام یمن، زیر سلطه‏ی من است. فرماندهانم، وزیرانم، کارگزارانم و همه‏ی این مردم از من می‏ترسند و فرمان می‏برند، ولی می‏دانم که هیچ کدام مرا دوست ندارند.این عبدالمطلب کیست که بی‏هیچ قدرت و اقتداری این چنین محبوب مردم است؟ اما من این عزت را در هم می‏شکنم. من این عظمت را فرو می ریزم.او قطعاً از من خواهش می‏کند که از حمله به خانه‏ی خدا منصرف شوم.اگر خواهش را بپذیرم، او و تمامی ساکنان مکه را برای همیشه زیر بار منت خود گرفته‏ام. اگر هم نپذیرم و به کعبه حمله کنم که خواری و شکست را نصیبشان کرده‏ام. به هر حال، خواهش و خفت عبدالمطلب، دیدنی است.ابرهه همچنان خشمگین و غضبناک در چادر فرماندهی‏اش راه می‏رود و با خود حرف می‏زند.دیری نمی‏گذرد که سر و صدا و ازدحام بیرون چادر او را به خود می‏آورد.از لای چادر نگاه می‏کند.سربازان، برای عبدالمطلب و یارانش راه باز می‏کنند.ابرهه لحظاتی محو چهره‏ی عبدالمطلب می‏ماند:- عجب صلابتی دارد این مرد!ماموری وارد می‏شود و برای ورود عبدالمطلب و همراهانش اجازه می‏خواهد.ابرهه به سمت تخت خود می‏رود و اشاره می‏کند که وارد شوند.دو نیزه‏دار که مقابل ورودی چادر ابرهه ایستاده‏اند، راه را برای ورود عبدالمطلب باز می‏کنند. سید مهدی شجاعیتنظیم: بخش کودک ونوجوان******************************************************مطالب مرتبطقهرمان محلّه میم مثل مورچه لطف بی‏کران امام! مردی که کمک خواست پیامبری در شکم ماهی (2) پیامبری‌ در شکم ماهی(1)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 262]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن