واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: "تلاش نکن!" سنگ نوشته ی قبر یک نویسندهبدانیم درباره چارلز بوکوفسکی
همین طور که شعرهایت پیش می روند تا به هزارتا برسندمی فهمی که خیلی کم آفریده ای.شعرهایت همه شده اند وصف باران و نور خورشید وترافیک خیابان و شب و روزهاییک سال و چهره ها.ترک کردن همه ی اینها که بسیار ساده تر از زندگی کردنشانخواهد بود، الان نوشتن یک خط بیشتردرست مثل همین پخش آهنگ پیانوی مردی است از رادیو،بهترین نویسنده ها اغلببسیار کم گفته اند وبدترینشاناوه، تا دلت بخواد. چارلز بوکوفسکی یکی از مشهورترین شاعران و داستان نویسان امریکاست؛ از پدری آمریکایی و مادری آلمانی. او در سال 1944 نخستین داستانش را به چاپ رساند و در 35 سالگی نوشتن شعر را آغاز کرد.نویسنده ی پرکار، بوکوفسکی ، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و 6 رمان ، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رساندهاست.با آثارش از یک سو خشم منتقدین را برانگیخت و از سوی دیگر تحسین نویسندگانی چون «ژان پل سارتر» و «ژان ژنه » را. رئالیسم خشن ، بی پرده و گزنده «بوکوفسکی »، هر فرم و ساختاری را پس می زند و عریان از هرگونه پیچیدگی لفظی و ساختاری ، به خواننده هجوم می آورد. همه چیز، حتی خود شاعر هم در شعر او به مسخره گرفته می شود.بوکوفسکی عاشق سلین و داستایوسکی است و از شکسپیر متنفر است .او را شاعر سیه روزان آمریکا می دانند؛ سراسر زندگیش به قول خودش در نکبت بوده .اولین رمان بوکوفسکی همانطور که خود وی می گوید از ترس 100 دلار حقوق ماهانه اش نوشته می شود .
در ایران مجموعه داستانی از چارلز بوکوفسکی به نام موسیقی آب گرم با ترجمه بهمن کیارستمی، سوختن در آب غرق شدن در آتش، گزیده اشعار بوکوفسکی توسط نشر چشمه با ترجمه پیمان خاکسار، عامه پسند باز هم توسط نشر چشمه و با ترجمه پیمان خاکسار، پرنده آبی، مجموعه اشعار توسط نشر ثالث و ترجمه فرزاد ویسی و یک شعر ، توسط نشر شهر خورشید و با ترجمه ثنا ولدخانی منتشر شده است. بوکوفسکی در جایی گفته است: «روزی کسی از من پرسید: چطور مینویسی؟ چطور خلق میکنی؟ گفتم: من خلق نمیکنم. من حتی سعی هم نمیکنم و مهم این است که سعی نکنید، چه برای خلق کردن، چه برای جاودانه شدن. شما انتظار میکشید و اگر اتفاقی نیفتد، باز هم انتظار میکشید. مثل سوسکی که کسی او را از بالای دیوار تماشا میکند. وقتی سوسک به اندازه کافی به شما نزدیک شد، دستتان را دراز میکنید و لهاش میکنید و یا اگر از آن خوش تان آمد، نگهاش میدارید.»بوکوفسکی در سن 74 سالگی در شهر سن پدرو درگذشت. بسیاری بر این باورند که او تاثیرگذارترین شاعر آمریکا در نیمه دوم سده بیستم میلادی بوده است. علت مرگ او سرطان خون بود . مراسم تدفین او بوسیله راهبان بودایی انجام شد. بر روی سنگ قبر او این عبارت خواند میشود: «Don"t Try» تلاش نکنید به قول «لیندا لی بوکفسکی» منظور از سنگ نوشته قبر شوهرش چیزی شبیه به این گفتهاست: «اگه شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همه آن چیزی که انجام دادید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش بدید.»از بوکوفسکی، شش رمان به چاپ رسیدهاست: پُستخانه (1971)هزارپیشه (1975)- زنها (1978)- ساندویچ ژامبون با نان چاودار (1982)- هالیوود (1989)- عامه پسند(بوکوفسکی) (پالپ) (1994) درباره رمان عامه پسند از زبان پیمان خاکسار مترجم این اثر:این ششمین و آخرین رمانی است که بوکوفسکی در زندگی خود نوشته و منتشر کرده است. وی این کتاب را در سال 1994 و با نام اصلی «Pulp» به چاپ رسانده.این کتاب ماجرایی پلیسی دارد و میتوان آن را در رده ادبیات پلیسی قرار داد. با این وجود با سایر رمانهای پلیسی تفاوت دارد. در آن هیچ جنایتی اتفاق نمیافتد و برخلاف سایر رمانهای پلیسی، شخصیت کارآگاه در این رمان انسانی زیرک و توانا نیست. بلکه پیرمردی کمتوان است و فقط به کمک شانس و دیگران موفق میشود وظیفه خود را انجام دهد.شخصیت داستانی «هنری چیناسکی» که در سایر رمانهای بوکوفسکی وجود دارد، در این رمان تنها در یک صحنه کوتاه به داستان میآید و شخصیت اصلی داستان فرد دیگریست. بوکوفسکی به سبک معمول خود در این رمان هم نویسندههای بزرگی چون فاکنر، همینگوی و توماس مان را به سخره میگیرد. خود او نیز هرگز درگیر سبکهای ادبی نبوده است و همانطور که از نام این کتاب پیداست، «عامه پسند» رمانی ساده، با نثری کاملا عامه فهم و قابل درک است. بوکوفسکی همچنین در این رمان از اصطلاحات عامیانه فراوانی استفاده کرده که این مسئله ترجمه رمان او را وقتگیر و مشکل کرد.رمان «عامهپسند» را میتوان در عبارت «هجو نویسی» خلاصه کرد. تم اصلی این رمان، همانند بسیاری دیگر از آثار و داستانهای این نویسنده، «هجویات» است و رگههایی از طنز در آن دیده میشود. بوکوفسکی در این رمان هم شخصیتی شبیه به خودش را به تصویر میکشد و این خود اوست که در موقعیتهای مختلف داستانی حاضر میشود و ماجرا میآفریند.جملاتی از این کتاب: «... روز بعد باز دوباره برگشته بودم دفتر . احساس بیهودگی می کردم، رک حرف بزنم . حالم از همه چیز به هم می خورد. نه من قرار بود به جایی برسم ، نه کل دنیا . همه ی ما فقط ول می گشتیم و منتظر مرگ بودیم . در این فاصله هم کارهای کوچکی می کردیم تا فضاهای خالی را پر کنیم . بعضی از ما حتی این کارهای کوچک را نمی کردیم . ما جز نباتات بودیم . من هم همین طور . فقط نمی دانم چه جور گیاهی بودم . احساس می کردم که ...یک شغلمم ....» « بعضی وقتها فکر میکنم که اصلاً نمیدانم کی هستم. خیله خب، من نیکی بلان هستم. ولی خیلی هم مطمئن نباش. ممکن است یک نفر توی خیابان داد بزند: "هی هری! هری مارتل" من هم احتمالاً جواب میدهم چیه؟ چی شده؟»فرآوری: زهره سمیعی- بخش ادبیات تبیانمنابع:ویکی پدیاخبرگزاری کتاب ایرانروزنامه اعتماددانوشوبلاگ ادبیات یخ زدهانجمن ایران تراک
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 276]