واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شعر طنز با مسخره بازي فرق دارد
البته اين را ميدانم که طنز با فکاهه فرق دارد و اين دوتا با آن دوتا برادر خلافکارشان يعني هزل و هجو فرق دارند و لابد اين را هم ميدانم که شعر طنز با طنز منظوم فرق دارد. تازه فرق خيلي چيزهاي ديگر را نيز ميدانم که تواضع ميکنم و بر زبان نميآورم؛ هم چنان که فرق خيلي چيزها را نميدانم و درباره شان حرف ميزنم و مطلب مينويسم و شعر ميگويم و براي خودم دردسر ميسازم! اما در اين نوشته ميخواهم شعر طنز را به همين معناي متعارف به کار برم، زيرا قصد دارم در اين نکته تأمل کنم که شعر چه قابليت هايي براي طنزپردازي دارد. به زبان ساده تر عناصر شعري مثل وزن و قافيه و بديع و بيان و معاني و قالبهاي شعري چه کمکي به طنزپرداز ميکنند. کتاب «املت دسته دار» را که مجموعة شعرهاي طنز ناصر فيض است، مناسب اين بحث ديدم؛ چون هم کتاب جامعي ست و هم شاعر اين مجموعه آدم باجنبه اي است و اگر در داوريهاي عالمانه ام خطايي بر قلمم رفت، فردا که مطلب را ديد مثل برخي دوستان باظرفيت اخم نميکند و حالم را نميگيرد. به نظرم تصوير روي جلد کتاب نمونة مناسبي ست براي شناخت طنز. تصويري تر و تميز که در نگاه اول يک آدم حسابي را نشان ميدهد که قاشق و چنگال به دست پشت ميز نشسته و بشقاب غذا روبهروي اوست، اما وقتي به غذاي داخل بشقاب نگاه ميکني ميبيني که املت دسته دار اين غذا ترکيبي است از يک تخم مرغ شکسته با پوست، قفل، فندک، گيرة لباس، مداد، نوار تفلون و خيلي چيزهاي ديگر. همين ويژگي در مقدمه و متن کتاب نيز ديده ميشود. اما قرار ما اين است که در متن کتاب جست وجو کنيم و ببينيم شعر چه خدمتي به طنز کرده است. 1ـ قافيه و الزامات آن به ويژه هنگاميکه مجموع ابيات و قافيه هاي قبلي به تداعي قافيه طنزآميز کمک ميکنند:
زندگي يک مسير طولاني ست در حقيقت شبيه سوسيس است از قضا زندگي بدون غذا مثل مرگ است، دشنه در ديس است در همين کوچه هاي شهر شلوغ گاه صغريبگم فرنگيس است کاش صغريبگم نميدانست پايتخت فرانسه سوئيس است آخرين قافيه در اين قطعه به نظر ميرسد که جرجيس است *** اي دوست، اي آيينة بي رنگ و خالص! دوستت دارم در خانه، در کوچه، خيابان، در مجالس دوستت دارم هرچند نامت نام زيبا و ظريفي نيست، باورکن حتي اگر نام تو باشد گونزالس دوستت دارم اي شخص اول، شخص دوم،شخص هرچندم که ميخواهي فعلا به عنوان مثال اي شخص ثالث! دوستت دارم من اصفهاني نيستم، اما تو را اي دخترِ خاله! با اين که خُلقت مثل خُلقِ گندِ خاله س، دوستت دارم ... ديگر ندارم قافيه، با هر بهانه دوستت دارم همين الزام قافيه و امکان حدس زدن قافية بعدي که در بديع به آن ارصاد و تسهيم ميگويند گاهي کمک ميکند که حرفهاي غيربهداشتي به شکل پوشيده بيان شوند. حالا به ضرورت آوردنِ شاهد مثال از «املت دسته دار» بيرون ميرويم و شعري از ابوالفضل زرويي نصرآباد متخلص به ملانصرالدين را به ياري ميطلبيم:
کنون که خسته و درمانده ام منِ درويش چه سازم ار نگشايم به مدح جانان نيش؟ تو حق به جانبي ار ناز ميکني، اي دوست! که نيست مثل تو در چين و گينه و اتريش لبان سرخ تو شيرين و گفته ات دلچسب در آن مکان که تو باشي چه حاجتي به سريش؟ ... اگر وصال تو گردد ميسر، اي محبوب! مرا به مشرق و مغرب گشاده گردد نيش ولي دريغ، ندارم پشيزي اندر جيب به گور فقر ببارد از آسمان آتيش ... درِ سراي بزرگان دگر مزن، «ملّا»! که بهر آب گر آنجا گرو گذاري ريش به آب مرحمتي مر تو را غريق کنند چنين کنند بزرگان چو کرد بايد... کار! 2ـ چنان که ملاحظه فرموديد اين سرودةابوالفضل زرويي نصرآباد نقيضه اي بود بر غزلي از حافظ. نقيضه سازي يعني شوخي کردن با شعرهاي مشهور، يکي از مهم ترين قابليت هاي شعر طنز است که از فرط شهرت نيازي به ذکر مثال ندارد. در اين موضوع شاعر بزرگ روزگارمان مهدي اخوان ثالث کتابي فراهم آورده بسيار ارجمند و خواندني به نام نقيضه و نقيضه سازان که لابد اهل شعر و طنز آن را خوانده اند. اگر نخستين بار است که نام آن را ميشنويد، خجالت بکشيد و صدايش را درنياوريد و در اولين فرصت اين کتاب را بخوانيد که بعيد است آدم شاعر و طنزپرداز باشد و اين کتاب را نخوانده باشد! ادامه دارد... اسماعيل امينيتنظيم براي تبيان : زهره سميعي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4018]