واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: سینمای ما - امیرحسین جلالی: اولین خاطره ام از مهران مدیری بر می گردد به یکی از آیتم های مجموعه "ساعت خوش" که باید پانزده سالی از عمرش گذشته باشد، حمید لولایی داشت با نامزدش از کمالات اخلاقیش حرف می زد و می گفت که اصولا ما خانوادگی سنگین و رنگین هستیم و متانت جزو ذات ماست، در همین اثناء رسیدند به محل اجرای مسابقه محله(یادتان که هست؟) و یکدفعه لولایی پرید وسط مسابقه و گفت که می خواهد شیرین کاری کند و…کات به چهره بهت زده نامزد بیچاره. کسی که در آن روزگار تمرکز اصلیش در طنزپردازی را بر معضل همیشه و هنوز مردم ما یعنی "هزار چهرگی" قرار داده بود در تمام این سالها تفاوتش با دیگران را حفظ کرد و آنقدر پیش رفت تا رسید به "مرد هزار چهره". مدیری در این مدت مجموعه های زیادی را نوشت و کارگردانی کرد که در همه آنها می شد یک خط مشترک را پیدا کرد: طنز مهران مدیری به تعریف واقعی و استاندارد طنز در دنیا وفادار است، او چهره کاریکاتورگونه بعضی آدمها و سنتها و باورهای جامعه اش را تمام قد ترسیم می کند و می گذارد جلوی چشم مردم و این از هر کلام و موقعیتی مسخره تر و در نتیجه خنده دارتر است. این همان کاری است که در جوامع فرنگی تحت عنوان طنز و فکاهی انجام می شود و در تعریف جامعه شناسان روی دیگر سکه انتقاد است. جایی می خواندم که "آرنولد توین بی" بزرگ زمانی در انتقاد از یک چهره محترم انگلیسی آنقدر پیش رفته بود که مورد اعتراض بعضی از همکارانش قرار گرفته و در جواب گفته بود که شماها معنای انتقاد را با تعارفهای خاله زنکی اشتباه گرفته اید.(نقل به مضمون) و این همان کاری است که مدیری نکرد و تاجاییکه شرایط به او اجازه می داد بی رحمانه به نقد تابوهای الکی بزرگ و مقدس شده مردم ما پرداخت. آدمهای یک مجلس خواستگاری که دارند از فضایل نداشته شان می گویند و برق منزل که به ناگهان قطع می شود و زمانی که دوباره وصل می شود…(یاد داوود اسدی به خیر که چندبار نقش خواستگار این آیتم ساعت خوش را بازی کرد و معلوم نیست چرا در 38سالگی باید سکته قلبی می کرد و در روزهای اول سال می رفت زیر خاک.)، روستاییانی که به محض ورود به شهر پوست می اندازند و حتی لهجه های عجیب و غریبشان نیز تغییر می کند(و این جنس طنزچقدر با جوک های قومیتی رایج دربین مردم فرق دارد)، سنت کهن و ریشه دارچاپلوسی و زیرآب زنی برای آدمهای قدرتمند و ثروتمندتر(و اصطلاح درخشان پاچه خواری که ما را از به کارگیری معادلهای غیرپاستوریزه اش خلاص کرد!)، دختر بی کار و بی هنری که خیال می کند شاعر است و اشعار نوی یاس منگولایی می سراید، دختر دیگری که مثل خیلی از جوانهای آن دوران و خانواده هایشان خیال می کرد صرف قبول شدن در دانشگاه حتی در رشته مسخره ای چون کتاب گذاری به منزله شکستن شاخ غول و گذر از هفت خوان رستم است و اورا مستحق هرگونه امتیاز و احترامی می کند، جامعه ای عجیب و غریب و پیش بینی ناپذیر که گرچه هیچیک از اصول اخلاقی را رعایت نمی کنند حس ناسیونالیستی شدیدی دارند و نه تنها خود را مرکز همه دنیا می دانند که آدمهای نرمال غیر بومی را ازته دل و با اعتقاد کامل تمسخر و تحقیر می کنند(یکی از مهمترین وجوه این آدمهای عجیب و غریب پروسه ازدواجشان بود، درست عین مردم خودمان)، آدمهای سودجو و فرصت طلبی که خود را پشت نامها و القاب خانوادگی و ثروت آباء و اجدادیشان پنهان کرده اند و با ورود یک خانواده معمولی که اصلا اهل ادا درآوردن و تعارف کردن نیستند پوسته ضخیمشان می شکند و احساسات و عقاید واقعیشان رو می شود. اینها همه از ترواشات مغز و دل آدمی است که با خودش روراست است و به کاری که می کند سخت معتقد است و ایمان دارد و این آدم حالا رسیده به "مرد هزار چهره"، مجموعه ای که این بار در عنوان و تیتراژ هم آیینه تمام نمای موضوع همیشگی آثار مولفش است. یک آدم معمولی(بخوانید مفلوک) در زیرزمین اداره ثبت احوال شیراز مشغول کار است(اگر حجم این یادداشت زیاد نمی شد می توانستم کلی دراین باره بنویسم که چرا اداره ثبت احوال و چرا شیراز) و بسیار شریف، خانواده دار و اهل رعایت قانون و نظم است. مسعود شصت چی تا وقتی اینگونه است هیچکس نیست، هفده سال در آن زیرزمین تاریک با صداقت و شرافت کار کرده ولی اصلا کسی خبر ندارد که کسی با چنین مشخصاتی درآن اداره کار می کند. ولی به محض اینکه اتفاقا این آدم درگیر یک قضیه جعل عنوان می شود ناگهان تمام درهای موفقیت به رویش گشوده شده و یک شبه راهی صدساله می پیماید. "مرد هزارچهره" به واقع درخشان ترین کار طنز در تمام تاریخ این کشور است(با توجه به آن تعریف استانداردی که گفتم) و می شود و باید به اندازه چند پرونده برایش نوشت و از آن سخن گفت، این یادداشت را تنها یک تشویق ساده از مردی بدانید که می داند در این دوره و زمانه باید از چه چیزی بگوید و نه تحلیل مجموعه ماندگار "مرد هزار چهره". باید در مورد آن فال حافظی که پدر مسعود برایش می گیرد کلی حرف زد، یا درباره آن خانواده طبیبیان که همه شان دکتر هستند و حتی در خانه و سر میز شام نیز به جای اینکه اسم هم را صدا کنند دکتر دکتر از دهانشان نمی افتد( وای که چه قدر درخشان بود آن جایی که یکیشان می گفت: ببخشید آقای دکتر! و وقتی دیگری می گفت بله طرف با لحن خاصی جواب می داد: با شما نبودم! و این همه آن چیزی بود که باید درباره چنین آدمهایی گفت و به تصویر کشید.)، یا در مورد اشتباه گرفته شدن آدمی با خصوصیات مسعود شصت چی با شخصیتی در حد و اندازه های سرهنگ غفاری، آن هم در مجموعه نیروهای پلیس و آن تکه عالی ریختن چای روی بدن و فاز عصبانیت گرفتن، یا راجع به آن محفل روشنفکری که علیرغم تکراری بودن اصلش( البته در کارهای قبلی خود مدیری) به نظرم درخشان ترین قسمت مجموعه بود، به خصوص آن منتقد سینمایی که شدیدا یادآور یکی از اساتید "غیر کافی شاپی" خودمان بود و نیز شخصیتی که سروش صحت نازنین بازیش می کرد(استاد مورچه خورت ملقب به "چه"). "مرد هزار چهره" درباره جوگیر شدن است، درباره چهره عوض کردن، دروغ گفتن و درباره اینکه ما مردم تا وقتی خودمانیم و مطابق علایق و باورهای واقعیمان عمل می کنیم " نه کسی ما را می بیند و نه برای کسی مهمیم، هرچند شریف باشیم و از قانون پیروی کنیم"، انگار که داریم در زیرزمینی به عمق و تاریکی زیرزمین اداره ثبت احوال شیراز کار که نه بیگاری می کنیم، درباره اینکه "ما اشتباهی هستیم،ما بی دفاعیم، ما مانده ایم و بار سنگین تاوان این همه اشتباه دیگران و بازیگوشی خودمان" و درباره اینکه داریم در جامعه ای زندگی می کنیم که خودبودن یعنی دیده نشدن و به حساب نیامدن و هزارچهره بودن یعنی یک شبه به همه جا رسیدن… پی نوشت: هنوز که هنوز است از پایان سریال در حیرتم، منظورم لحظه برخورد رشیدپور و مدیری است. آیا مهران مدیری تصویری که از خودش ساخته شده است را هم غیر واقعی می داند؟ فرق بین مهران مدیری واقعی و آن مهرانی که رضا رشیدپور می خواهد به آن "مراسم" ببرد چقدر است؟ چرا اینقدر کم حرفید آقای مدیری؟ چرا شعر نمی گویید، دائم با مجلات و روزنامه های این طرفی و آن طرفی مصاحبه نمی کنید و دیوان شعر بزرگان را چپکی "روایت" نمی کنید؟ پس چطور می خواهید جواب سوالات ما را بدهید؟ بله؟ منبع خبر : سینمای ما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 675]