واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بی صاحبقسمت اول ( متزن گرشتاین )قسمت دوم:
هیاهوی خارج شدید و شدیدتر میشد و توجه او را به نور قرمز رنگی که از اصطبلهای شعلهور بیرون زده بود جلب کرد. نیم نگاهی به بیرون انداخت و دوباره نگاهش به سمت تصویر داخل تابلو گره خورد که ناگهان در همان لحظه، با تعجب فراوان دریافت که سر حیوان غول پیکر در طی فاصله برگرداندن نگاهش از تابلو تغییر وضعیت داده است. گردن حیوان که قبل از آن از روی همدردی نسبت به صاحب خود به پایین خم شده بود، اکنون راست شده و به طرف بارون جوان برگشته بود! چشمانش که تا چند لحظه ی پیش دیده نمیشد، اکنون حالتی نیرومند و انساننما به خود گرفته بود و با برقی ملتهب میدرخشید. لبهای از هم باز شدهاش، دندانهای نفرتانگیزش را که از سر خشم به هم ساییده میشد نمایان میکرد. بارون در حالی که از شدت وحشت مبهوت مانده بود، تلوتلوخوران به طرف در رفت.هنگامیکه در را گشود، درخشش آن نور سرخ رنگ از دوردست به درون اتاق تابید و پرتوی آن، تابلوی لرزان را به وضوح هرچه بیشتر نشان داد. مرد جوان که در آستانه ی در همچنان ایستاده بود، ناگهان بر خود لرزید. او با چشمان خود دید که پرتو سرخ رنگ آن روشنایی، درست روی آن قسمت از تابلو منعکس شده که قاتل یکی از افراد خانواده ی برلی فیتزینگ را نشان میدهد. بارون برای نجات خود از آن وضعیت و آرام کردن روحش، خود را به هوای آزاد بیرون رساند. در همان هنگام جلوی در اصلی قصر، با سه مهتر برخورد کرد که با دشواری بسیار در حالی که جان خود را به خطر انداخته بودند سعی میکردند جلوی حرکات پرشتاب و تشنج آمیز اسب عظیمالجثه ای را که رنگ غیرطبیعی همچون آتش داشت، بگیرند.چشمانش که تا چند لحظه ی پیش دیده نمیشد، اکنون حالتی نیرومند و انساننما به خود گرفته بود و با برقی ملتهب میدرخشید. لبهای از هم باز شدهاش، دندانهای نفرتانگیزش را که از سر خشم به هم ساییده میشد نمایان میکرد. بارون در حالی که از شدت وحشت مبهوت مانده بود، تلوتلوخوران به طرف در رفت.بارون بلافاصله متوجه شد که این حیوان سرکش، همان اسب خشمگین داخل تابلو است که اکنون در جلوی او قرار دارد. آنقدر وحشت زده شده بود که با صدایی پرخاش جویانه و خشن قریاد زد: «این اسب متعلق به چه کسی است؟ آن را از کجا پیدا کرده اید؟» یکی از مهترها پاسخ داد: «این اسب متعلق به شماست عالیجناب، زیرا هیچ کس ادعای مالکیت آنرا نکرده است. ما آنرا در حالی که دود از بدن اش بلند میشد و کف بالا آورده بود، در حال فرار از قصر برلی فیتزینگ گرفتیم و چون تصور کردیم که این باید متعلق به آخور اسبهای خارجی کنت پیر باشد، آنرا به آنجا بردیم، اما در آنجا همه ی پیش خدمتها اظهار داشتند که این اسب را نمیشناسند، اما آثار سوختگی روی بدن اش نشان میدهد که او در همان اصطبل مشتعل بوده است و به طور حتم معجزه ای او را از مرگ حتمینجات داده است.» یکی دیگر از مهترها ادامه داد: «سه حرف (و. ف. ب.) با آهنی گداخته روی پیشانی اش حک شده است. ما به این نتیجه رسیدیم که اینها، حروف اول ویلهلم فون برلی فیتزینگ است، اما همه ی افراد کاخ تأیید کردند که این اسب را هرگز ندیدهاند.»
بارون جوان با قیافهای مضطرب و پریشان و در حالی که متوجه مفهوم کلمههایش نبود، گفت: «شگفت آور است، اسب اعجاب آور و قابل توجهی است، گرچه سرکش است. آنرا جزو یکی دیگر از اسبهای خودم قبول میکنم.»سپس افزود: «شاید یک سوارکار ماهر مانند فردریک دو متزن گرشتاین، بتواند این شیطان اصطبل برلی فیتزینگ را مهار کند.»مهتران در حالی که متعجبانه به یکدیگر نگاه میکردند، گفتند: «عالیجناب، اشتباه میکند... همانطور که گفتیم تصور نمیکنیم این اسب متعلق به اصطبل کنت باشد. ما به وظیفه ی خود آشنایی کامل داریم، اگر غیر از این بود نباید آنرا به حضور شما میآوردیم.»ادامه دارد...ادگار آلن پو/ سید حبیب گهری رادتنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 271]