تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 11 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):خوشى و آسايش، در رضايت و يقين است و غم و اندوه در شكّ و نارضايتى.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819838366




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چند حکایت از تذکره الاولیاء


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: چند حکایت از "تذکرة الاولیاء"
از تذکرة الاولیاء
تذکرة الاولیاء، کتابی عرفانی در شرح احوال بزرگان اولیا و مشایخ صوفیه به فارسی نوشته فریدالدین عطار نیشابوری. این کتاب از یک مقدمه و 72 باب تشکیل شده است که هریک به زندگی حالات اندیشه‌ها و سخنان یکی از عارفان اختصاص دارد. ● حکایتی از ذوالنون مصری نقل است که جوانی بود و پیوسته بر صوفیان انکار کردی. یک روز شیخ انگشتری خود به وی داد و گفت: "پیش فلان نانوا رو و به یک دینار گرو کن". انگشتری از شیخ بستد و ببرد. به گرو نستدند. باز خدمت شیخ آمد و گفت: "به یک درم بیش نمی گیرند". شیخ گفت: "پیش فلان جوهری بر تا قیمت کند." ببرد. دو هزار دینار قیمت کردند. باز آورد و با شیخ گفت. شیخ گفت: "علم تو با حال صوفیان، چون علم نانواست بدین انگشتری". جوان توبه کرد و از سر آن انکار برخاست.  ****************● حکایتی از بایزید بسطامی نقل است که شیخ را همسایه ای گبر بود و کودکی شیرخواره داشت و همه شب از تاریکی می گریست، که چراغ نداشت. شیخ هر شب چراغ برداشتی و به خانه ایشان بردی، تا کودک خاموش گشتی. چون گبر از سفر باز آمد، مادر طفل حکایت شیخ باز گفت. گبر گفت: "چون روشنایی شیخ آمد، دریغ بُوَد که به سر تاریکی خود باز رویم".  حالی بیامد و مسلمان شد.***************● لطف(یحیی معاذ) گفت: "الهی لطف و کرم تو با کسی که اَنَا رَبُّکُمُ الاَعلی گوید(یعنی فرعون) این است، لطف و کرم تو با کسی که سبحانَ رَبّیَ الاَعلی گوید چه خواهد بود؟"*************** ● روسیاهی «جنید» را در بصره مریدی بود. روزی در خلوت، اندیشه گناهی کرد و در آینه نگریست و روی خود سیاه دید. متحیر شد. هر حیله که کرد، سود نداشت. از شرم، روی به کس ننمود. چون سه روز برآمد، آن سیاهی پاره پاره کم شد. ناگاه یکی در زد. گفت؛«کیست؟» گفت؛«از جنید نامه آورده ام». نامه برخواند. نوشته بود؛« چرا در حضرت عزت با ادب نباشی؟ سه شبانه روز است که گازری (شست و شو) می کنم تا سیاهی رویت به سپیدی بدل شود!»   جهت سفارش اشتراک کتاب تبیان کلیک کنید





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3430]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن