واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: زبان سرخ + سر سبز= چشم کبود!
یاچگونه زبان سرخ سرسبز را آباد می کندهیچ دقت کرده اید که انسان ها تنها حیواناتی هستند که در اغلب موارد زبان همدیگر را نمی فهمند. عده ای معتقدند که این مسئله بابت حوزه گسترده لغات و واژه های زبان های انسانی در مقایسه محدودیت زبان حیوانی که منحصر به تلفظ های مختلف «بع بع» و «معومعو» یا حداکثر «قوقولی قوقوقو» می شود، است. بعضی ها معتقدند که انسان به خاطر تداخل دائمی غرایز و عقلش دچار کج فهمی دائم است. فعلاً ماجرای زیر را بخوانید تا برویم سر اصل مطلب: در مرکز پنتاگون به کامپیوتری یک سری اطلاعات برای تحلیل دادند، کامپیوتر ناطق پس از چند لحظه بررسی پاسخ داد: «بله» ژنرال مسئول پروژه پرسید: «خب ... بله که چی؟» و کامپیوتر پاسخ داد: «بله قربان»فلسفه زبان عرفی«لودویگ ویتگنشتاین» و هم فکرانش در دانشگاه آکسفورد در میانه قرن بیستم رسما اعلام کردند که تمام مشکلات و معضلات کلاسیک فلسفه – از قبیل اراده آزاد، جبرگرایی و غیره – صرفا به خاطر زبان لاینحل مانده اند.بنابراین تأکید داشتند که وظیفه اصلی فلاسفه گشودن گره های زبانی، طرح پرسش ها در شکلی تازه و حل معماهای هستی و چیستی است. به طور مثال دکارت در قرن هفدهم اعلام کردکه وجود انسان ها از ذهن و جسم تشکیل شده و ترکیب آن دو را به وجود شبحی در ماشینی مکانیکی تشبیه کرد. برای سال ها فلاسفه درگیر بحث در باره ماهیت این شبح بودند تا این که گیلبرت رایل یکی از مریدان ویتگنشتاین و بنیان گذار مکتب فلسفه زبان عرفی که معتقد بود وظیفه فسلفه کشف منابع بدفهمی های مداوم زبان است، این گونه به نقد آن پرداخت: «به یک فرد خارجی که از دانشگاه آکسفورد برای نخستین بار بازدید کرده، شماری از دانشکده ها، کتابخانه ها، میادین بازی، گروه های علمی و دفاتر اداری را نشان دادند. در پایان او برگشت و پرسید «خب همه اینها جالب بود... اما دانشگاه کجاست؟» همان گونه که این فرد خارجی نفهمید که مفهوم دانشگاه یک موسسه موازی با مجموعه دانشکده ها، آزمایشگاه ها و اداراتی است که او دیده است. دکارت نیز متوجه نشده که معرفی آدمی که به عنوان شبحی در یک ماشین پنهان است، از این استدلال ناشی می شود: از فرد بیابانگردی که برای نخستین بار به جنگل سفر کرده بود، نظرش را در مورد جنگل جویان شدند، او پاسخ داد: «حقیقتش درخت ها اونقدر زیاد بودند که نتونستم جنگل رو ببینم.»رابل معتقد بود بعضی ا زجملات که دروجه اخباری بیان می شود، با این که معنا دار یا حتی درست هستند، اما در همین حال می توانند گمراه کننده باشند. این جمله ها در زمان مراودات عادی روزمره در جای خود به کار می رود و کسی که آنها را به کار می برد، می داند که میخواهد چه بگوید. اما وقتی همین جمله ها در یک تحلیل فلسفی وارد می شود، ممکن است موجب اعتقاد به وجود اشیای غیرواقعی و غیر تجربی شود، پس درست آن است که به ظواهر دستوری اعتماد نکنیم.دکارت نیز متوجه نشده که معرفی آدمی که به عنوان شبحی در یک ماشین پنهان است، از این استدلال ناشی می شود:از فرد بیابانگردی که برای نخستین بار به جنگل سفر کرده بود، نظرش را در مورد جنگل جویان شدند، او پاسخ داد: «حقیقتش درخت ها اونقدر زیاد بودند که نتونستم جنگل رو ببینم.»--->زوج جوانی به آپارتمانی جدید نقل مکان کردند و تصمیم گرفتند که کاغذ دیواری اتاق ناهارخوری را عوض کنند. آنها از همسایه ای که یک اتاق ناهارخوری به همان اندازه داشت، پرسیدند: وقتی ناهارخوریتون رو کاغذ کردین، چند رول کاغذ دیواری خریدین؟ او پاسخ داد: هفت تا.زوج جوان هفت رول کاغذ دیواری گران خریدند و شروع به کار کردند، وقتی به پایان چهارمین رول رسیدند. دیوارهای ناهارخوری کاملاً کاغذ شد. زوج جوان آزرده به سراغ همسایه رفتند و گفتند: ما به توصیه ات گوش کردیم و رفتیم کلی پول کاغذ دیواری دادیم، اما حالا سه رول اضافی رو دستمون مونده... چرا به ما چیزی نگفتی؟ و همسایه با لحن حق به جانب گفت: شما فقط از من پرسیدین که چند رول کاغذ خریدم، نه این که چند رول کاغذ مصرف کردم.--->وقتی گرترود استاین شاعر در بستر مرگ بود، «آلیس کاتوکلس» هم خانه اش در گوش او زمزمه کرد: گوترود جواب چیه؟ و استاین با آخرین نفس هایش پاسخ داد: سؤال چیه؟و این هم ماجرای آخر در مورد نقش اختلاف زبانی در ایجاد سوء تفاهم زبانی:--->گلدفینگر در حال سفر با کشتی تفریحی اقیانوس پیما بود. شب نخستین سفر او کنار مسیو فالو فرانسوی نشست. مسیو فالو لیوانش را – که طبعا در آن چیزی جز نوشابه انرژی زا نبود !!– به افتخار گلدفینگر بالا برد و گفت: بون اپتیت. و گلدفینگر هم متقابلا لیوانش را بالا برد و پاسخ داد: گلدفینگر!این داستان چند وعده غذایی دیگر هم پیدا کرد تا این که گارسنی برای گلدفینگر توضیح داد که بون اپتیت در زبان فرانسه معنی نوش جان را دارد. گلدفینگر تصمیم گرفت اشتباهش را تلافی کند. بنابراین در شام مشترک بعدی پیش دستی کرد، لیوانش را بالا برد و گفت:- بون اپتیت.و مسیو فالو پاسخ داد:- گلدفینگر!! عده ای فسلفه زبان عرفی را به خاطر بازی صرف با کلمات مورد انتقاد قرار دادند، اما ویتگنشتاین اصرار داشت که اشتباه گرفتن چهارچوب های زبانی با یکدیگر می تواند منجر به اشتباهات جبران ناپذیری شود.
--->بیلینگسلی به دیدار دوستش هیتفیلد رفت که در بیمارستان و در بستر مرگ بود. وقتی بیلینگسلی کنار تخت دوستش آمد، حال خراب او بدتر شد و او که به خاطر ماسک اکسیژن قادر به حرف زدن نبود، با حرکات دست و صورت از بیلینگسلی به او یک قلم و کاغذ داد و هیتفیلد آخرین توانش استفاده کرد تا یادداشتی بنویسد. به محض این که نوشتن را تمام کرد، نفس آخر را کشید و مرد. بیلینگسلی که از شدت غم و غصه به شدت اشک می ریخت، کاغذ را در جیب کتش گذاشت تا سر فرصت آن را بخواند.روز بعد در مراسم تشییع جنازه هیتفیلد، بیلینگسلی در حین صحبت با اعضای خانواده هیتفیلد یاد آن کاغذ افتاد و با غصه گفت: «هیث درست قبل از مرگش به یادداشت به من داد. من هنوز اونو نخوندم، ام مطمئنم با آخرین کلماتش می خواسته چیز مهمی رو به همه ما که دوستش داشتیم، بگه.»بعد کاغذ را از جیبش در آورد و با صدای بلند متن آن را خواند: «احمق! پاتو از روی لوله اکسیژن من بردار.»اگر فکر می کنید در ماجرای قبلی بیلینگسلی صرفاً دچار سوء تفاهم ادراکی شده، گاروود را در ماجرای بعدی در نظر بگیرید: --->گاروود پیش یک روانکاو رفت و گله کرد که هیچ دختری حاضر نیست با او ازدواج کند.روانکاو به او گفت: تعجبی نداره... تو واقعاً بو گند می دی.گاروود گفت: این به خاطر شغلمه، من تو سیرک دنبال فیل ها می دوم و فضولاتشون رو جمع می کنم. هر چقدر هم خودمو می شورم بوشون نمی ره.روانکار توصیه کرد: پس شغلت رو عوض کن و برو دنبال یه شغل خوشبوتر.گاروود با ناراحتی گفت:اما من کار تو عرصه نمایش رو جداً دوست دارم.در مثال بالا گاروود دچار اشتباه عدم تمایز نفس کار و محیط کار شده است. ذات شغل گاروود، مستراح پاک کنی و نظافتچی بودن است و عرصه نمایشی که او به آن اشاره می کند، تنها برای ستارگان صحنه عرصه نمایش است، نه برای خدمه و نظافتچیان آن.به زعم فلاسفه زبان عرفی، زبان بیش از یک کاربرد دارد و به صورت متفاوت در متون و بافت های مختلف و متفاوت به کار می رود. جان آستین، فیلسوف برجسته آکسفورد اشاره کرد که به طور مثال جمله «من قول می دهم» به صورت اساسی کارکرد زبانی متفاوتی با جمله «من نقاشی می کنم» دارد. گفتن «من نقاشی می کنم» برابر و ما به ازای مستقیم و آنی نقاشی کردن نیست. در حالی که «من قول می دهم» ما به ازای مستقیم و آنی قول دادن است. از این رو و استفاده از زبانی که مناسب یک چهارچوب زبانی مشخص است، در چهارچوب زبانی متفاوت دیگر بابت خلق شبه معماها و پیچیدگی ها فلسفی می شود.نویسنده : حسین یعقوبی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 684]