تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر بنده‏اى بخواهد چيزى بخواند يا كارى انجام دهد و بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820422487




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خسرو گلسرخی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : خسرو گلسرخی S.A.R.A23-04-2007, 03:29 PMخسرو گلسرخی زاده دوم بهمن 1322 - درگذشته ۲۹ بهمن ۱۳۵۲شاعر و نویسنده مارکسیست ایرانی و از فعالان سیاسی چپگرا بود.گلسرخی در دوران حکومت محمد رضا پهلوی به همراه کرامت الله دانشیان محاکمه و اعدام شد. محاکمه و سخنرانی افشاگرانه او در این محاکمه در همان زمان به طور ناقص از تلویزیون پخش شد و در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷, در سالگرد اعدام او و تنها چند روز پس از وقوع انقلاب, به طور کامل پخش شد و شهرت بسیاری یافت. گلسرخی از آن پس از چهره های شناخته شده چپ بوده و بسیاری یادش را گرامی می دارند. گرچه در زمان خود او اشعارش به صورت کتاب چاپ نشدند, پس از مرگ چندین کتاب مختلف در بزرگداشت او و از جمله مجموعه اشعار او به چاپ رسیدند. وی در روز دوم بهمن1322 در شهر رشت زاده شد. در سال 1348 باعاطفه گرگین شاعر و نویسنده ازدواج کرد که حاصل آن فرزند پسری به نام دامون بود. زندگی در کنار عاطفه و هم‌اندیشی با وی او بر آثار گلسرخی تأثیر گذاشت، طوری که دوران شکوفایی فکری و خلاقیت او را در سالهای ۴۸ تا ۵۲ می‌‌دانند. البته هیچ اثری از خسرو در زمان حیاتش، به جز آنچه در مطبوعات و جنگ‌ها انتشار یافت به صورت کتاب چاپ نشد. او در سحرگاه روز ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به جرم شرکت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی و عليرغم آن كه به خاطر بودن در زندانِ ساواك هرگز نمي‌توانست در طرح گروگان گيري رضا پهلوي شركت داشته باشد، به همراه دوست همرزمش کرامت‌الله دانشیان به خاطر عقاید مارکسیستی و دفاع از عقایدش و محکوم کردن شاه و اعمال رژیمش در دادگاه نظامی به اعدام محکوم و در میدان چیتگر تهران تیرباران شدند. او هم اکنون به همراه تنی چند از دیگر مبارزان زمان شاه مانند کرامت الله دانشیان ( دوست و همرزمش که با او اعدام شد), محمد حنیف نژاد, سعید محسن, علی اصغر بدیع زادگان (از پایه‌گذاران سازمان مجاهدین)، و علی میهن دوست (از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین) و گروه بیژن جزنی که به همراه 8 نفر دیگر از همراهانش در ۳۰ فروردین ۵۴ در تپه‌های اوین کشته‌شدند‌, در قطعه سی و سه بهشت زهرا به خاک سپرده شده‌اند. دفاعیه او در دادگاه مشهور شد. این دفاعیه با سانسور در همان زمان رژیم شاه از تلویزیون پخش شد ولی بار دیگر به صورت کاملتر در اولین روزهای سقوط شاه در پنجمین سالگرد اعدام او در شب 29 بهمن ۱۳۵۷ از تلویزیون سراسری ایران پخش شد. او در دادگاه از عقاید مارکسیستی خود و تأثیر پذیری‌اش از اسلام سخن گفت و رژیم شاه را به شدت محکوم کرد. بخش‌هایی از این دفاعیه: - «ان الحیاه عقیده و جهاد>> سخنم را با گفته‌ای از مولا حسین شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز میکنم. من که یک مارکسیست- لنینیست هستم برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم . هنگامی که مارکس میگوید: «در یک جامعه طبقاتی ثروت در سویی انباشته می‌شود و فقر و گرسنگی و فلاکت در سویی دیگر در حالیکه مولد ثروت طبقه محروم است.» و مولا علی می‌گوید: «قصری بر پا نمی‌شود مگر آنکه هزاران نفر فقیر گردند.» در این دو گفته نزدیکی بسیاری وجود دارد و در این تاریخ می‌توان از مولا علی به عنوان نخستین سوسیالیست جهان نام برد و از سلمان فارسی و اباذر غفاری. در ایران انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه می‌کنند. این نوع برخورد با یک جوان یادآور انکیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است. در تاریخ ۱۸/۱۱/۱۳۸۵ ساعت 23:۱۵ از شبکه سوم سیمای جمهوری اسلامی ایران فیلم دادگاه خسرو گلسرخی در برنامه‌ای به نام «فوق‌العاده» با حذف بخش‌هایی پخش شد. کتاب‌شناسی گلسرخی عمده آثار خود را با نام مستعار منتشر می‌کرد. در زیر به برخی آثار وی اشاره شده است: - ای سرزمین من مجموعه اشعار به کوشش کاوه گوهرین - سیاست هنر، سیاست شعر با نام خ. گلسرخی -نیما و حقیقت خاکی با نام خسرو تهرانی - ادبیات تودهبا نام خسرو تهرانی- واپسین دم استعمار نوشته فرانتس فانون - ترجمه با نام خسرو کاتوزیان. همچنین وی آثاری را با نام‌های مستعاری نظیر دامون و خ. گ. منتشر کرده‌است. S.A.R.A23-04-2007, 04:09 PMتا آفتابی دیگر رهروان خسته را احساس خواهم داد ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد چشم ها را باز خواهم کرد خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت گوش ها را باز خواهم کرد آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد S.A.R.A23-04-2007, 04:10 PMصبح دگر صبح اسن و پایان شب تار است دگر صبح است و بیداری سزاوار است دگر خورشید از پشت بلندی ها نمودار است دگر صبح است دگر از سوز و سرمای شب تاریک ، تن هامان نمی لرزد دگر افسرده طفل پابرهنه ، از زبان ما در شب ها نمی ترسد دگر شمع امید ما چو خورشیدی نمایان است دگر صبح است کنون شب زنده داران صبح گردیده نخوابید ، جنگ در پیش است کنون ای رهروان حق ، شب تاریک معدوم است سفیدی حکم و در دادگاهش هر سیاهی خرد و محکوم است کنون باید که برخیزیم و خون دشمنان تا پای جان ریزیم دگر وقت قیام است و قیامی بر علیه دشمنان است سزای حق کشان در چوبه ی دار است و ما باید که برخیزیم دگر صبح است چنان کاوه درفش کاویانی را به روی دوش اندازیم جهان ظلم را از ریشه سوزانده ، جهان دیگری سازیم دگر صبح است دگر صبح است و مردم را کنون برخاستن شاید نهال دشمنان را تیغ ها باید که از بن بشکند ، نابودشان سازد اگر گرگی نظر دارد که میشی را بیازارد قوی چوپان بباید نیش او ببندد اگر غفلت کند او خود گنه کار است دگر صبح است دگر هر شخص بیکاری در این دنیای ما خوار است و این افسردگی ، ناراحتی ، عار است دگر صبح است و ما باید برافروزیم آتش را بسوزانیم دشمن را که شاید همره دودش رود بر آسمان شیطان و یا همراه بادی او شود دور از زمین ها دگر صح است دگر روز تبه کاران به مثل نیمه شب تار است S.A.R.A23-04-2007, 04:10 PMمرد خاکی مردی درون میکده آمد گفت : کشمکش پنجاه و پنج از پشت پیشخوان مردی به قامت یک خرس دستی به زیر برد تق چوب پنبه را کشید و بی خیال گفت : مزه ... ؟ مرد گفت : خاک دستی به ته کفش خویش زد الکل درون کبودی لیوان ، ترانه خواند وقتی شمایل بطری از سوزش عجیب نگهداری و بوی تند رها شد آن مرد بی قرار دست خاکی خود در دهان گذاشت ناگاه از تعجب این کار سی و هشت چشم نیمه خمار بسته باز شد و شگفتی و تحسین خویش را مثل ستون خط و خالی سیگار در چین چهره ی آن مرد گرم خالی کرد ناگاه مردی صدای بمش را بر گوش پیشخوان آویخت میهمان من ، بفرمایید چند لحظه سکوت ، بعد صدای پر هیبت مردی دگر فضای دود کافه را شکافت من شرط را باختم به رفیقم میهمان من ، بفرمایید حساب شد در اوج اضطراب میکده آن مرد خاکی ساکت پولی مچاله شده بر چشم پیشخوان گذاشت و در دو لنگه ی در ، ناپدید شد S.A.R.A23-04-2007, 04:11 PMخواب یلدا شب که می اید و می کوبد پشت را به خودم می گویم من همین فردا کاری خواهم کرد کاری کارستان و به انبار کتان فقر کبریتی خواهم زد تا همه نارفیقان من و تو بگویند فلانی سایه ش سنگینه پولش از پارو بالا میره و در آن لحظه من مرد پیروزی خواهم بود و همه مردم ،‌ با فدکاری یک بو تیمار کار و نان خود را در دریا می رزیند تا که جشن شفق سرخ گستاخ مرا باز لال خون صادقشان بر فراز شهر آذین بندند و به دور نامم مشعل ها بفروزند و بگویند خسرو از خود ماست پیروزی او دربست بهروزی ماست و در این هنگام است و در این هنگام است که به مادر خنواهم گفت غیر از آن یخچال و مبل و ماشین چه نشستی دل غافل ، مادر خوشبختی ، خوشحالی این است که من و تو میان قلب پر مهر مردم باشیم و به دنیا نوری دیگر بخشیم شب که می اید و می کوبد پشت در را به خودم می گویم من همین فردا به شب سنگین و مزمن که به روی پلک همسفرم خوابیده ست از پشت خنجر خواهم زد و درون زخمش صدها بمب خواهم ریخت تا اگر خواست بیازارد پلک او را منفجر گردد ، نابود شود من همین فردا به رفیقانم که همه از عریانی می گریند خواهم گفت گریه کار ابر است من وتو با انگشتی چون شمشیر من و تو با حرفی چون باروت به عریانی پایان بخشیم و بگوییم به دنیا ، به فریاد بلند عاقبت دیدید ما ما صاحب خورشید شدیم و در این هنگام است و در این هنگام است که همان بوسه ی تو خواهم بود کز سر مهر به خورشید دهی و منم شاد از این پیروزی به حمیده روسری خواهم داد تا که از باد جدایی نهراسد و نگوید هوای سردی است حیف شد مویم کوتاه کردم شب که می اید و می کوبد پشت در را به خودم می گویم اگر از خواب شب یلدا ما برخیزیم اگر از خواب بلند یلدا ، برخیزیم ما همین فردا کاری خواهیم کرد کاری کارستان S.A.R.A23-04-2007, 04:11 PMزخم سیاه که ایستاده به درگاه ... ؟ آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار بر گونه های تو ایا شیارها زخم سیاه زمستان است ... ؟ در رزیش مداوم این برف هرگز ندیدمت زخم سیاه گونه ی تو از چیست ؟ آن شال سبز را ز شانه خود بردار در چشم من همیشه زمستان است S.A.R.A23-04-2007, 04:12 PMای پریشانی مردی که آمد از فلق سرخ در این دم آرام خواب رفته پریشان شد ویران و باد پرکند بوی تنش را میان خزر ای سبز گونه ردای شمالی ام جنگل اینک کدام باد بوی تنش را می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت که شهر به گونه ی ما در خون سرخ نشسته است .... ؟ آه ای دو چشم فروزان در رود مهربان کلامت جاری ست هزاران هزار پرنده بی تو کبوتریم بی پر پرواز S.A.R.A23-04-2007, 04:14 PMسروده های خفته 1 در رودهای جدایی ایمان سبز ماست که جاری است او می رود در دل مرداب های شهر در راه آفتاب خم می کند بلندی هر سرو سرفراز 2 از خون من بیا بپوش ردایی من غرق می شوم در برودت دعوت ای سرزمین من ای خوب جاودانه ی برهنه قلبت کجای زمین است که بادهای همهمه را اینک صدا زنم س در حجره های سکت تپیدن آن ؟ 3 در من همیشه تو بیداری ای که نشسته ای به تکاپوی خفتن من در من همیشه تو می خوانی هر ناسروده را ای چشم های گیاهان مانده در تن خک کجای ریزش باران شرق را خواهید دید ؟ اینک میان قطره های خون شهیدم فوج پرندگان سپید با خویش می برند غمنامه ی شگفت اسارت را تا برج خون ملتهب بابک خرم آن برج بی دفاع 4 این سرزمین من است که می گرید این سرزمین من است که عریان است باران دگر نیامده چندی است آن گریه های ابر کجا رفته است ؟ عریانی کشت زار را با خون خویش بپوشان 5 این کاج های بلندست که در میانه ی جنگل عاشقانه می خواند ترانه ی سیال سبز پیوستن برای مردم شهر نه چشم های تو ای خوبتر ز جنگل کاج اینک برهنه ی تبرست با سبزی درخت هیاهوست 6 ای سوگوار سبز بهار این جامه ی سیاه معلق را چگونه پیوندی است با سرزمین من ؟ آنکس که سوگوار کرد خک مرا ایا شکست در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟ 7 این سرزمین من چه بی دریغ بود که سایه ی مطبوع خویش را بر شانه های ذوالکتاف پهن کرد و باغ ها میان عطش سوخت و از شانه ها طناب گذر مرد این سرزمین من چه بی دریغ بود 8 ثقل زمین کجاست ؟ من در کجای جهان ایستاده ام ؟ با باری ز فریادهای خفته و خونین ای سرزمین من من در کجای جهان ایستاده ام ... ؟ S.A.R.A23-04-2007, 04:15 PMملاقاتی آمد دستش به دستبند بود از پشت میله ها عریانی دستان من ندید اما یک لحظه در تلاطم چشمان من نگریست چیزی نگفت رفت کنون اشباح از میانه ی هر راه می خزند خورشید در پشت پلک های من اعدام می شود S.A.R.A23-04-2007, 04:16 PMبا این غرور بلندت در بقعه های سکت بودن همراه خوب من آن شال سبز کبر را بدرود بیفکن و با تمامی وسعت انسانیت بگو که ما باغی این باغی چنان بزرگ و سبز که دنیا در زیر سایه اش خواب هزار ساله ی خود را خمیازه می کشد در بقعه های خامش بودن از جوار ضریح چندی است طنین ضربه ی برخاستن بزرگ ترا نمی شنوم همراه خوب من از پله های بلند غرورت بگیر دست مرا تا قلب شب بشکافیم و با ردای سپیده به رقص برخیزیم همراه خوب من با این غرور بلندت در سرزمین یائسه ها تو تمامی خود نرفته ای بر باد اینک به رزیش رگبار سرخگونه ی خنجر دست مرابگیر تا از پل نگاه صادقانه ی مردم به آفتاب سفر کنیم S.A.R.A23-04-2007, 04:16 PMتو تن تو کوه دماوند است با غرورش تا عرش دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز ماری افتد از پشت تن تو دنیای از چشم است تن تو جنگل بیداری هاست هم چنان پابرجا که قیامت ندارد قدرت خواب را خک کند در چشمت تن تو آن حرف نایاب است کز زبان یعقوب پسر جنگل عیاری ها در مصاف نان و تیغه ی شمشیر میان سبز خیمه می بست برای شفق فرداها تن تو یک شهر شمع آجین که گل زخمش نه که شادی بخش دست آن همسایه است که برای پسرش جشنی برپا دارد گل زخم تو ویران گر این شادی هاست تن تو سلسله ی البرز است اولین برف سال بر دو کوه پلکت خواب یک رود ویران گر را می بیند در بهار هر سال دشنه ی دژخیمان نتواند هرگز کاری افتد از پشت تن تو دنیایی از چشم است S.A.R.A23-04-2007, 04:17 PMپرنده ی خیس می دانی پرنده را بی دلیل اعدام می کنی در ژرف تو اینه ایست که قفس ها را انعکاس می دهد و دستان تو محلولی ست که انجماد روز را در حوضچه ی شب غرق می کند ای صمیمی دیگر زندگی را نمی توان در فرو مردن یک برگ با شکفتن یک گل یا پریدن یک پرنده دید ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم ایا شود که باز درختان جوانی را در راستای خیابان پرورش دهیم و صندوق های زرد پست سنگین ز غمنامه های زمانه نباشند ؟ در سرزمینی که عشق آهنی ست انتظار معجزه را بعید می دانم باغبان مفلوک چه هدیه ای دارد ؟ پرندگان از شاخه های خشک پرواز می کنند آن مرد زردپوش که تنها و بی وقفه گام می زند با کوچه های ورود ممنوع با خانه های به اجاره داده می شود چه خواهد کرد سرزمینی را که دوستش می داریم ؟ پرندگان همه خیس اند و گفتگویی از پریدن نیست در سرزمین ما پرندگان همه خیس اند در سرزمینی که عشق کاغذی است انتظار معجزه را بعید می دانم S.A.R.A23-04-2007, 04:18 PMپرنده و طناب پشت پنجره ام را کوبید گفتم که هستی ؟ گفت : آفتاب بی اعتنا طناب را آماده کردم پشت پنجره ام را کوبید گفتم که هستی ؟ گفت : ماه بی اعتنا طناب را آماده کردم پشت پنجره ام را کوبیدند گفتم که هستید ؟ گفتند همه ی ستارگان دنیا بی اعتنا طناب را آماده کردم پشت پنجره ام را کوبید گفتم که هستی ؟ گفت : یک پرنده آزادی من پنجره را با اشتیاق باز کردم S.A.R.A23-04-2007, 04:18 PMمن شکستم در خود من شکستم در خود من نشستم در خویش لیک هرگز نگذشتم از پل که ز رگ های رنگین بسته ست کنون بر دو سوی رود آسودن باورن کن نگذشتم از پل غرق یکباره شدم من فرو رفتم در حرکت دستان تو من فرو رفتم در هر قدمت ، در میدان من نگفتم به ذوالکتاف سلام شانه ات بوسیدم تا تو از این همه ناهمواری به دیار پکی راه بری که در آن یکسانی پیروزست من شکستم در خود من نشستم در خویش S.A.R.A23-04-2007, 04:19 PMسفر تو سفر خواهی کرد با دو چشم مطمئن تر از نور با دو دست راستگو تر از همه ی اینه ها خواب دریای خزر را به شب چشمانت می بخشم موج ها زیر پایت همه قایق هستند ماسه ها در قدمت می رقصند من ترا در همه ی اینه ها می بینم روبرو در خورشید پشت سر شب در ماه من تو را تا جایی خواهم برد که صدایی از جنگ و خبرهایی کذایی از ماه لحظه هامان را زایل نکند من ترا از همه آفاق جهان خواهم برد س همسفر با منی تو سفر می کنی اما تنها صبح صادق و همه همهمه ی دستان ره توشه ی تو این صمیمی هر ستاره پسته ی خندان راه تو باد جفت من سفری می کنیم اما دست های خود را به بهاری بخشیم که همه گل های تنها را با صداقت نوازش باشد چشم خود را به راهی بخشیم که برای طرح بی بک قدم ها ستایش باشند تو سفر خواهی کرد من تو را در نفسم خواهم خواند وقتی آزاد شوند از قفس کهنه کبوترهایم در جوار همه ی گنبدها به زیارتگاه چشمانت می ایم و در آن لحظه ماه در دستم خواهد خواند زندگی در فراسوی همه زنجیر ست روح من گسترده ست تا قدم بگذاری در خیابان صداقت هایش و بکاری کاج دستانت را در هزاران راهش روح من گسترده ست تا که آغاز کنی فلسفه ی رخصت چشمانت را به همه ضجه ی جاوید برادرهایم تا که احساس کنی برگی دستانم تا که آگاه شوی از قفس واژه که آویزان است ؟ سوختن نزدیک است تو سفر خواهی کرد من تو را از صف این آدمکان چوبی خواهم برد S.A.R.A23-04-2007, 04:19 PMدر خیابان در خیابان مردی می گرید پنجره های دو چشمش بسته ست دست ها را باید به گرو بگذارد تا که یک پنجره را بگشاید در خیابان مردی می گرید همه روزان سپدیش جمعه ست او که از بیکاری تیر سلیمانی را می شمرد در قدم های ملولش قفسی می رقصد با خودش می گوید کاش می شد همه ی عقربک ساعت ها می ایستاد کاش تردید سلام تو نبود دست هایم همه بیمار پریدن هایی از بغل دیوارست کاش دستم دو کبوتر می بود در خیابان مردی می گرید S.A.R.A23-04-2007, 04:20 PMخون لاله ها گل های وحشی جنگل اینک به جست و جوی خون شهیدان نشسته اند جنگل کجاست جای قطره های خون شهیدان ؟ ایا امسال خواهد شکفت این لاله های خون ؟ ایا پرندگان مهاجر امسال با بالهای خونین آن سوی سرزمین گرفتاران آواز می دهند ... ؟ ایا کنون نام شهیدان شرقی ما را آن سوی مرزها تکرار می کنند ؟ امسال جای پایشان بارانی از ستاره خواهد ریخت ؟ امسال سال دست های جوان است بر ماشه های مسلسل امسال سال شکفتن عدالت مردم امسال سال مرگ دشمنان و هرزه درایان امسال دست های تازه تری شلیک می کنند جنگل پیراهن محافظ در ستیز خلق باران بی امان شمالی اگر بشوید خون خون مبارزان این لاله های شکفته در رنج و اشک ها در برگ های سبز تو هر سال زنده است آوازهای خونین امسال زمزمه ی ماست اما در چشم ما نه ترس و نه گریه خشم بزرگ خلق در هر نگاه ساکت ما شعله می کشد S.A.R.A23-04-2007, 04:21 PMستی چشمه ی پیری است در انتهای راه کویر باید گذشت از این راه ؟ این مرد راه صبوری و تسلیم جاری ست در رگش بر هوتیان کلافه ی تنهایی باید ز راه مانده ، گذشتن باید که سرافراز به چشمه رسیدن این چشمه در انتظار عبث نیست S.A.R.A23-04-2007, 04:21 PMروا مدار غروب فصلی این کفتران عاصی شهر به انزوای سکت آن سوی میله های بلند هرگز طلوع سلسله وار شبی در اینجا نیست و تو بسان همیشه ، همیشه دانستن چه خوب می دانی که اینصدای کاذب جاری درون کوچه و کومه در این حصار شب زده ی تار بشارتی ست بشارت ظهور جوانه جوانه های بلند که رنگ اناری میله با آن شتاب و بداهت دروغ بزرگ زمانه خود را در اوج انزجار انکار می کنند S.A.R.A23-04-2007, 04:22 PMدر سنگر تو فاتحی دستان تو سرگرم ساختن سنگر مشغول کاشتن بذر دوستی است تو فاتحی تو فاتحانه فردای سرخ و زرد اعلام می کنی آغاز تولد خود را با هزار آفتاب در چین چهره ی اسارت شرق ما شکوفه ی دستان بی زوال تو را آب می دهیم S.A.R.A23-04-2007, 04:22 PMسرخ تر ، سرخ تر از بابک باش روح بابک در تو در من هست مهراس از خون یارانت ، زرد مشو پنجه در خون زن و بر چهره بکش مثل بابک باش نه سرخ تر ،‌ سرخ تر از بابک باش دشمن گرچه خون می ریزد ولی از جوشش خون می ترسد مثل خون باش بجوش شهر باید یکسر بابکستان بگردد تا که دشمن در خون غرق شود وین خراب آباد از جغد شود پاک و گلستان گردد S.A.R.A23-04-2007, 04:23 PMدشمن و خلق او سوار آریا - بنز است تو بر دوچرخه تکیه گاه اوست غربی تکیه گاه توست خلق اوست یک تن تو هزاران ، صد هزاران تن پا بزن پا بزن ای قدرت خلق پا بزن بر چرخ و بر دنده انتهای ره تویی پیروز اوست بازنده S.A.R.A23-04-2007, 04:23 PMنمایش ناتمام در میدان های سکوت آدم های بی دفاعی را دار می زدند و داروها و آدم های آویخته شان در گاهواره ی مرگ چو سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 407]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن