واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: چه سود افسونگري اي دل، که در دلبر نمي گيرد
درباره پرونده فيلم «آتش سبز» مجموعه مطالبي که پيش رو داريد و به همت همکار پيشکسوت مان زاون قوکاسيان فراهم آمده، هدفي جز حرمت گذاشتن به دومين فيلم بلند سينمايي محمدرضا اصلاني پژوهشگر و کارشناس تاريخ و تاريخ هنر ايران و - بعد - سينماگر باسابقه ولي بسيار کم کار ندارد. در حال و وضعي که حتي همنشيني نام بقيه فيلم هاي روي پرده - «چارچنگولي» و «دلداده» و «خواستگار محترم» و «دلشکسته» - با «آتش سبز»، حتي پيش از دانستن چند و چون فيلم ها، از اختلاف سطح شديد اين اثر با هنجارهاي حاکم بر سينماي کنوني ما خبر مي دهد، مکث بر کار و انديشه اصلاني را به منزله نوعي مسووليت فرهنگي، برخود و روزنامه واجب دانستيم.اما اين بدان معنا نيست که رويکرد اصلاني در رويارويي با منتقدان آثارش يا حتي نوع اشاره هاي او به کار همکارانش را به طور مطلق تاييد کنيم يا با اين مجموعه، قصد تاييد محض او و نگرش اغلب متکبرانه را داشته باشيم.
شخصاً معتقدم آنچه اغلب موجب واکنش منفي تند ناقدان حمله ور به فيلم او شده، آن گونه که خود اصلاني و ستايشگرانش مي پندارند، ناشي از پيچيدگي خود اثر يا سهل پسندي اين ناقدان نيست. اينها همان نسلي از منتقدان اند که همين چند ماه پيش در همين روزنامه، برخلاف نسل هاي قبلي که شيفته سادگي نئورئاليسم و وسترن ها و ساتياجيت راي بودند و «جاده» فليني را به «هشت و نيم »اش ترجيح مي دادند، دو فيلم بسيار پيچيده «درخشش ابدي ذهن بي آلايش» و «جاده مالهالند» را در جايگاه فيلم هاي محبوب شان از سينماي بعد از شروع هزاره سوم برگزيدند؛ و بعيد مي دانم تحليل هاي چند لايه و پيچيده هر کدام شان در باب اين فيلم ها، براي اصلاني و اطرافيانش سهل الوصول باشد. چنان که روايت خود فيلم ها نيز با وجود اين همه ناسزا که اصلاني نثار سينماي معاصر مي کند و به نظر مي رسد بيشتر حاصل فيلم نديدن است تا هر دانش و بينشي، نبايد براي او چندان در دسترس باشد. همان گونه که او منتقدان را ناتوان از دسترسي به مفاهيم فيلمش مي خواند.در عوض، به جاي دست نيافتني بودن مفاهيم ارزشمند «آتش سبز»، من همين نوع برخورد را عامل آن صف کشي هاي خشمگينانه در برابر فيلم او تصور مي کنم.
در همين گفت وگو، در کنار نکات سودمند فراوان، مي توان موضع اصلاني را نسبت به ديگران ديد که چگونه هر فيلم ديگر سينماي ايران را در نهايت «محدود به قصه گويي با مضاميني گاه اجتماعي و گاه روانشناسانه» مي داند و با صراحت، فيلم خودش را بحري لايتناهي از مفاهيم و معاني مي خواند، که چه راحت به جاي کارگردان، بر صندلي «تفسيرگر» اثرش مي نشيند و با بياني يادآور دبيران سال هاي مدرسه که مي خواستند حافظ و فردوسي را برايمان «معنا» کنند، آن هم اين همه سال پس از ديدگاه درخشان «عليه تفسير» سوزان سانتاگ و حاکميتش بر نقد سينماي پويا و منعطف امروزي، تصاوير و آدم هاي فيلمش را معني کند، که چه عجيب در حرف هايش تاکيد مي کند که بدانيم برخلاف بقيه، براي تفريح کتاب نخوانده و از نوجواني با اساطيري که در فيلم تصوير کرده، آشنايي داشته و کلاً آدمي «کتابي» است، که با چه اصراري خودش علناً مي گويد کارهايي که در فيلم کرده، خيلي خيلي مهم و بزرگ است و تا به حال در اين سينما و اين کشور نشده است و... کوشيديم همه اين برخوردها، همه اين تحقير سايرين و همه اين ستايش اثر خود را عامل موجد آن واکنش هاي انکاري نکنيم. گله ها را به همان رويکرد شفاهي ايشان منحصر کرديم و به همين مقدمه، بسنده. باقي هر چه هست، واکاوي خود اثر است، بي تاثير اين شيوه برخورد.با چاپ اين مجموعه کوشيديم در نقد اثر، نقد اخلاقيات مولف را مبنا قرار ندهيم.امير پوريا ( اعتماد)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 328]