تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 28 اسفند 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه امساك از خوردن وآشاميدن نيست بلكه روزه،خوددارى ازتمامى چيزهايى است كه خداوندسبحان ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

دفترچه تبلیغاتی

خرید سی پی

قالیشویی کرج

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قالیشویی اسلامشهر

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1866325581




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حذف نظر گاه


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: داستان‌هاي نوجوانان و يادداشت جعفر توزنده‌جاني،‌مسئول بخش ناخن دخترك ايستاده بود آن‌جا و با چشم‌هاي گرد شده، خيره خيره نگاهشان مي‌كرد. - همه‌اش تقصير تو بود! اگر از همان اول نه مي‌گفتي، حالا اوضاعمان اين‌طور نبود! - كدام اوضاع؟ من كه نمي‌فهمم تو چه مي‌گويي! - نمي‌فهمي؟! به خاطر اين كه چشم‌هايت را بسته‌اي، كور شده‌اي، هيچ چيز نمي‌بيني! زن ايستاده بود و داشت تخم‌مرغ نيمرو مي‌كرد. مرد پشت ميز نشسته بود و با اخم‌هاي درهم خياري را پوست مي‌كرد. صداي جلزو ولز تخم‌مرغ و صداي تق و تق چاقويي كه داشت خيار را مي‌بريد، ميان فريادهاي پدر و مادر گم شده بود. دخترك انگشت شستش را در دهانش فرو برد. - دستت را از توي دهانت بيرون بياور! - چند وقتي است كه ناخن‌هايش را مي‌جود. برايش وقت روان‌پزشك گرفته‌ام. تصويرگري: فريبا ديندار، شهرري - وقت روان‌پزشك؟ براي يك بچه سه ساله؟! - بله، مثل اين كه اين بچه سه ساله فرزند ماست! - خب باشد! چند بار روي انگشتش فلفل بريزي ديگه ناخن نمي‌جود! - تو هم با اين افكار قديمي‌ات! ناخن خوردن ريشه رواني دارد! - ريشه رواني دارد؟ هه هه هه....! همه بچه‌ها ناخن مي‌جوند، چند بار كه دستشان را ببندي يا فلفل بريزي رويش، درست مي‌شود! - تو هميشه چشم‌هايت را روي همه چيز مي‌بندي! پيشرفت دنيا را هم نمي‌بيني! اصلاً... صلاً هر وقت بايد ببيني كور مي‌شوي!مثل آن قضيه... دخترك سرش را پايين انداخت و انگشت شستش را دوباره در دهانش فرو برد. رؤيا زنده بودي، خبرنگار افتخاري از شيراز حذف نظر گاه وقتی نویسنده‌ای در داستانش بیشتر از گفت‌وگو استفاده می‌کند، به این معنی است که نمی‌خواهد درباره شخصیتی نظر خاصی داشته باشد و قضاوت كند. او فقط نشان داده تا خواننده خودش طرف هرکسی را که می‌خواهد بگیرد و قضاوت کند و به دیگر سخن، نظرگاه حذف شده. در داستان« ناخن» گفت‌وگو نقشی اساسی دارد. نویسنده حضور چندانی ندارد و فقط در لحظه‌ای کوتاه آمده و بقیه روایت را به عهده گفت‌وگو گذاشته. نوشتن چنین داستان‌هایی تلاش بیشتری می‌طلبد. نویسنده باید با توانایی تمام، از پس نوشتن گفت‌وگو‌هايي که حتی جنیست آدم‌ها را مشخص می‌کند، بربیاید. خستگي فلسفه را هم از قفسه كتاب‌هايم بيرون مي‌آورم. بازش مي‌كنم، اما اين را هم نمي‌توانم بخوانم. نگاهي مي‌اندازم به كتاب‌هايي كه باز كرده بودم و نخواندمشان و بعد نگاهم روي كتاب‌هاي قفسه مي‌لغزد. حوصله هيچ‌كدام را ندارم. من ماندم و اين همه كتاب نخوانده و آزمون فردا. چه‌قدر دلم مي‌خواهد همه اين كتاب‌ها را ببندم و با خيال راحت به تماشاي ساعت بنشينم. خيره شوم به عقربه‌هاي ساعت و اصلاً هم برايم مهم نباشد كه زمان مي‌گذرد. چه‌قدر دلم مي‌خواهد از اضطراب اين كتاب‌هاي تست بيرون بيايم و به دغدغه‌هايي فكر كنم كه تا به حال فكر نكرده بودم. مي‌خواهم بي‌خيال شوم و خودم را بسپارم به دست باد. دلم مي‌خواهد همه چيز را آسان بگيرم اما... خورشيد غروب مي‌كند و شب از راه مي‌رسد، روزها شب مي‌شوند و من نمي‌توانم نشنيده بگيرم. صداي كسي را كه در گوشم مرتب زمزمه مي‌كند: كنكور! ياسمن رضائيان، خبرنگار افتخاري از تهران دوباره خورشيد به تير چراغ برق تكيه داده بود و زانوهايش را به پس سينه‌اش چسبانده بود. كاسه فلزي‌اش هم مثل هميشه جلوي پاهايش روي زمين قرار داشت. ملتمسانه به آنهايي كه از مقابلش مي‌گذشتند، مي‌نگريست. هوا گرم و گرم‌تر مي‌شد و برق آفتاب سرش را داغ كرده بود. در طرف ديگر خيابان، حدود 200 متر آن طرف‌تر، رستوران بزرگي بود. او كه دلش ضعف مي‌رفت، به تابلوي بزرگ رستوران كه عكس يك ديس برنج و دو سيخ كباب روي آن بود، چشم دوخت! ديگر چيزي نمانده بود كه گرسنگي او را از پا در آورد. ناگهان مردي با كفش‌هاي واكس زده و لباس اتو كشيده سد راه نگاهش شد. پرسيد: «به چي نگاه مي‌كني پسر كوچولو؟» تصويرگري: امير معيني ، خبرنگار جوان، تهران - هيچي آقا...! مرد سرش را برگرداند و تابلوي بزرگ رستوران را ديد. برگشت و گفت: «گرسنه‌اي؟!» پسر دست‌هايش را محكم به دور زانوهايش حلقه زد و خودش را جمع و جور كرد و با صدايي آرام گفت: «نه!» مرد خم شد و لبخندي به او زد. دستش را گرفت و گفت: «بلند شو! من هم گرسنه‌ام.» پسر نگاهش را به نگاه مرد گره زد. ترديد و كمرويي، جلوي تصميمش را گرفت، اما بالاخره بلند شد و كنار مرد ايستاد. قد كوتاهش به زور به كمر مرد بلند قامت مي‌رسيد.همين كه خواست برود، نور خيره‌كننده‌اي چشم‌هايش را آزرد! زمين را نگاه كرد.دوباره خورشيد كاسه خالي‌اش را نور باران كرده بود...! فريما منشور، خبرنگار افتخاري از كرج آدمك نشست پشت ميز سفال‌گري. كمي خاك را با آب مخلوط كرد و گل را گذاشت روي ميز و شروع كرد به پا زدن. بعد با دست‌هايش به گل حالت داد. گل كج مي‌شد، راست مي‌شد و شكل‌هاي عجيب و غريبي مي‌ساخت. شايد مثل هميشه مي‌خواست آدمك بسازد. باز هم يك گردي كوچك ساخت. بعد دو تا مستطيل در آورد . بعد هم يك بدنه بزرگ ساخت. آنها را به هم چسباند. بعد هم برايش چشم كشيد و از گل، بيني و دهان درست كرد... بعد آدمك گلي را توي كوره گذاشت تا بپزد. هنوز چند لحظه نگذشته بود كه صداي سوختم سوختم آدمك در آمد. آدمك را از كوره بيرون آورد... رفت تا به مردم سري بزند. دلش برايشان تنگ شده بود. اما آدمك تنها ماند. آدمك چشم دوخت به دختر آن سوي دشت و عاشقش شد. برگشت پيش آدمك. دلش نمي‌خواست تنها بماند، آخر او را از همه بيشتر دوست داشت. مطمئن بود اين يكي ديگر پيشش مي‌ماند و مثل بقيه نمي‌رود اما... آدمك مي‌خواست برود پيش عشقش و او را تنها بگذارد. آدمك رفت. او ماند و يك اتاق و يك ميز سفال‌گري و كمي خاك و يك دنيا تنهايي. خاكش داشت تمام مي‌شد. از ساختن آدمك‌ها پشيمان شد. نشست پشت ميز سفال‌گري. كمي خاك را با آب مخلوط كرد. گل را گذاشت روي ميز و شروع كرد به پا زدن. بعد با دست‌هايش به گل حالت داد. مي‌خواست باز هم آدمك بسازد. منبع:




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 292]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن