واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: دلم قرص است. دلم به فردایی كه میآید قرص است؛ به فردایی كه خورشید به شكل دیگری طلوع میكند و گرمایی متفاوت به زمین میبخشد. دلم به رفتن ما و آمدن او قرص است. دلم به گرمای نگاه آدمها قرص است وقتی كه بیدریغ می بخشند، بیدریغ مهربانی می كنند و بیواهمه با دشواریها روبهرو میشوند و میدانم درست همین وقتهاست كه او هم دلش برای آمدن میتپد و مطمئنم همین وقتها خدا از آفرینش خود، حس خوبی دارد؛ این وقتها صفت احسنالخالقین او تجلی آشكارتری دارد. دلم قرص است. دلم به فردایی كه میآید قرص است؛ به فردایی كه آدم بزرگها از لبخند ساده بچههای كوچك به روی همه موجودات تعجب نمیكنند؛ فردایی كه آدم بزرگها، راحت دوست شدن كودكانشان را با گربه و مورچه و ناراحتی و گریهشان را برای از دست دادن جوجه و ماهی كوچكشان میفهمند. دلم قرص است. دلم به فردایی كه میآیی قرص است؛ به فردایی كه تصویر لبخند مهربان خدا، در دلها تكثیر میشود و همه میفهمند كه انتقام خدا رنگ دیگری دارد و از جنس انتقامی كه ما میشناسیم نیست. همه درمییابند مجازاتی كه خدا وعده داده است، چیزی جز كارهای زشت و سیاهیهایی نیست كه بعضی از آدمها، آن را برای دنیای دیگران میخواهند و خدا همه را دراین دنیا و آخرت به خودشان برمیگرداند. وقتی به فردا فكر میكنم، میبینم چه بار سنگینی به دوش و چه راه سخت و بلندی درپیش داریم. گاهی تلخیها و دشواریهای امروز، گاهی درشتیها و نامهربانیهای امروز هم به آن راه سخت و بلند اضافه میشود و میخواهد دلسردم كند. این جور وقتها، حس میكنم نوعی احساس تنهایی دارد در وجودم رخنه میكند تا مرا از رفتن بازدارد. حس میكنم كه نوعی ناامیدی میخواهد وجودم را تسخیر كند؛ اما همین كه به آمدنت فكر میكنم؛ وقتی به فردایی كه میآیی فكر میكنم؛ وقتی از روزن حضور تو به دنیا نگاه میكنم؛ تحمل این بار سنگین و گذشتن از این راه سخت، شیرین به نظر میرسد. اين روزها فكر ميكنم اگر تو نبودي، اگر تو نباشي، اگر نتوانم دلم را به نگاه گرم تو گره بزنم، اگر به اميد آمدنت قدم برندارم، اگر صداي تو را گم كنم، اگر خدا تو را براي فردا و فرداهاي ما نگه نداشته بود؛ چه ميشد؟ نميدانم بي بودن تو، بي دلگرم شدن به آمدن تو، ميتوانم خودم را پيدا كنم؟ ميدانم رد نگاه خدا را كجا جستوجو كنم؟ ولي خوشحالم كه ميتوانم از همه اين فكر و خيالهاي مبهم بگذرم و تو را همين نزديكي حس كنم. خوشحالم كه ميشود حضور مهربان تو را همين دوروبر حس كرد يا به قول سلمان هراتي، تو را پشت غروبهاي روستا، همراه مردان كار يا بر بورياي محقر مردم ميتوان ديد. وقتي وصف ديدن تو را از زبان سلمان ميخوانم، هم لذت ميبرم و هم حسرت مي خورم. چه خوب تو را ميبيند و نشان ميدهد: «او همه جا هست/ در اتوبوس كنار مردم مينشيند/ با مردم درددل ميكند/ و هركس كه وارد اتوبوس ميشود/ از جايش برميخيزد/ و به او تعارف ميكند/ و لبخند فروتنش را به همه می بخشد/ او کار میکند، کار، کار/ و عرق پیشانی اش را/ با منحنی مهربان انگشت نشانه پاک میکند/ ... خدا کند ما را تنها نگذارد/ و گرنه امیدی به گشودن پنجره بعدی نیست/ او یعنی روشنایی، یعنی خوبی/ او خیلی خوب است/ خوب و صمیمی و ساده و مهربان/ من میگویم تو میشنوی/ او خیلی مهربان است/ او مثل آسمان است/ او در بوی گل محمدی پنهان است» ولي همين حسها به من اميد ميدهد تا اين روزها تلاش كنم كه همه نگاهم را به خط نگاه تو بدوزم، همه وجودم را گوش كنم كه صداي تو را از دست ندهم، تمام چشم شوم كه تو را ببينم، كه تو را حس كنم. اين روزها با احساس مهرباني و ديدن لبخند فروتن تو سعي ميكنم راهم را از بيراهههاي پيچ در پيچ باز كنم كه شايد به تو برسم، شايد در مسيري كه تو پيش ميروي راه بروم. اين روزها حس ميكنم جاماندهام و سادگي و مهرباني آسمانيات به كمك ميآيد و تواني به من ميدهد كه فكر كنم بايد خودم را براي فردايي كه ميآيي بيشتر آماده كنم؛ بايد توشه جديتري بردارم و جديتر پا به راه بگذارم... منبع:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 258]