تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين سخن، آن است كه قابل فهم و روشن و كوتاه باشد و خستگى نياورد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828066358




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حيواناتي براي اندرز دادن


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: در متون كهن ادب ايران زمين خصوصا ‌آثاري كه در زمره ادبيات تعليمي قرار دارند فابل از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است. فابل يا همان نقل داستان از زبان جانوران به گفته استاد محمدتقي بهار در كتاب گران‌سنگ سبك‌شناسي به اين دليل گوي سبقت از ساير انواع ادبي ربوده كه پندگويان و ناصحان در هيچگاه سخن را پوست باز كرده و راستا راست و صريح در موعت و نصح بزرگان و مخاريم نگفتند و آن را بي‌اثر پنداشتند و بهتر آن مي‌دانستند كه هر پند و نصيحتي را در لباس كنايات و استعارات و تماثيل يا از زبان ديگران به‌ويژه جانوران ادا كنند. اگر همين گفته سزاوار استاد را از ديدگاه جامعه‌شناسي مورد واكاوي قرار دهيم به نكاتي ارزشمند دست مي‌يابيم كه مي‌تواند ما را در نقد متون تعليمي در ادبيات كهن رهنمون باشد و دستگيرمان در تحليل حكاياتي نغز در لابه‌لاي كتب به جاي مانده از اين نوع ادبي. سخن در لباس كنايات و استعارات گفتن و آن را پوست باز كرده و راستا راست بيان نكردن در دوره‌اي از تاريخ بيانگر اوضاع و احوال سياسي و اجتماعي آن دوره و قدرت‌مداري افرادي است كه اصولاً با نقد و طبقه منتقد جامعه تعامل خوبي نداشتند و پذيراي نقد روياروي و صريح نبودند. از طرفي مطالعه تاريخ فرهنگي ايران حضور اهل علم و يا به تعبير امروزي روشنفكران در دستگاه قدرت را طي دوره‌هاي مختلف تأييد مي‌كند و نكته شگفت كه اين به ظاهر متناقض‌نما را حل مي‌كند هنروري انديشمندان و نويسندگان ايراني است هسته اصلي شكل‌گيري ادبيات تعليمي است كه مي‌كوشد پند و اندرز را اين چنين زيبا و آراسته به مخاطب عرضه دارد تا لطف و شيريني سخن باعث پذيرش موعظه و پند شود. نكته مهم‌تري كه در نقد ادبيات تعليمي بايد بدان اشاره كرد اين است كه در اين نوع ادبي شيوه سهل و ممتنع آن است كه داستان‌ها و حكايات به اين شيوه گزارش مي‌شوند كه از لحاظ ساختار داراي لايه‌هاي متفاوت و گوناگوني است كه اين لايه‌ها به تناسب فهم طبقات مختلف اجتماعي شكل مي‌گيرد و همين باعث مي‌شود كه عوام و روشنفكران جامعه هر يك به فراخور فهم خود از آن سود ببرند. در اين ميان آنچه باعث ژرفاي ادب تعليمي شده استفاده به‌جا و خردمندانه آفرينندگان آن از نمادها و رمزهاست. بحث نمادها در ادبيات ايران كه با مكتب سمبوليسم اروپا پهلو مي‌زند، در واقع به كارگيري واژه‌ها و تعابيري است كه ذهن مخاطب را وا مي‌دارد تا از معناي لغت‌نامه‌‌اي آن فراتر رود و از كمترين واژه به بيشترين معنا و مفهوم دست يابد، مانند به كاربردن واژه‌هايي چون شراب، ساقي و ميخانه، در ادبيات غنايي و عرفاني كه خواننده با تحليل سزاوار آن به معاني روحاني كه در وراي آنها تعبيه شده دست مي‌يابد؛ در واقع نمادها سبب مي‌شوند تا مخاطب جدا از فضاي ظاهري و واژگاني اثر با فضاي فراواژگاني آن نيز ارتباط برقرار كند. اينجاست كه بحث تحليل فضا در ادبيات شكل مي‌گيرد. سزاوار است كه براي آشكارترشدن موضوع به متون كهن سري بزنيم و براي نمونه حكايتي از كتاب كليله و دمنه و حكايتي نيز از كتاب مرزبان‌نامه را مورد تحليل و بررسي قرار دهيم. از كتاب ارزشمند كليله و دمنه حكايت آشناي شير و خرگوش را برمي‌گزينيم؛ حكايتي كه شايد در ذهن اكثر مخاطبان جاي گرفته و با كليت آن آشنا باشند، اما براساس سخني كه پيش از اين رفت قصد داريم به بازنگري اين حكايت پرداخته و آن را مورد نقد و تحليل قرار دهيم. حكايت شير و خرگوش بارها به شيوه‌هاي گوناگون بر اقشار مختلف جامعه عرضه شده اما سزاوار است كه نخست به بازخواني متن اصلي داستان بپردازيم: آورده‌اند كه مرغزاري كه نسيم آن بوي بهشت را معطر كرده بود و عكس آن روي فلك را منور گردانيده، از هر شاخي هزار ستاره تابان و در هر ستاره هزار سپهر حيران يُضاحِكُ الشمسَ مِنها كوكَبٌ شَرقٌ مــُؤزَّرٌ بَعيــم البَّنــتِ مُكتَهــلُ سحاب گويي ياقوت رخت بر مينا نسيم گويي شنگرف بيخت برزنگار بخار چشم هوا و بخور روي زمين زچشم دايه باغ است و روي بچه‌خار وحوش بسيار بود كه همه بسس چراخور و آب در خصب و راحت بودند، لكن به مجاورت شير آن همه منغص بود. روزي فراهم آمدند و جمله نزديك شير رفتند و گفتند: تو هر روز پس از رنج بسيار و مشقت فراوان از ما يكي شكار مي‌تواني شكست و ما پيوسته در بلا و تو در تكاپوي و طلب. اكنون چيزي انديشيده‌ايم كه تو را در آن فراغت و ما را امن و راحت باشد. اگر تعرض خويش از ما زايل كني هر روز موظف يكي شكاري پيش ملك فرستيم. شير بدان رضا داد و مدتي بران آمد. يك روز قرعه بر خرگوش آمد. ياران را گفت: اگر در فرستادن من توقفي كنيد من شما را از جور اين جبار خونخوار باز رهانم. گفتند: مضايقتي نيست. او ساعتي توقف كرد تا وقت چاشت شير بگذشت، پس آهسته نرم نرم روي به سوي شير نهاد. شير را دل تنگ يافت. آتش گرسنگي او را بر باد تند نشانده بود و فروغ خشم در حركات و سكنات وي پديد آمده، چنان‌كه آب دهان او خشك ايستاده بود و نقص عهد را در خاك مي‌جست. خرگوش را بديد، آواز داد كه از كجا مي‌آيي و حال وحوش چيست؟ گفت: در صحبت من خرگوشي فرستاده بودند، در راه شيري از من بستد، من گفتم «اين چاشت ملك است»، التفات نكرد و جفاها راند و گفت در اين شكارگاه و صيد آن به من اولي‌تر كه قوت و شوكت من زيادت است». من بشتافتم تا مَلِك را خبر كنم. شير بخاست و گفت: او را به من نماي. خرگوش پيش ايستاد و او را به سر چاهي بزرگ برد كه صفاي آن چون آينه‌اي شك و تعيين صورت‌ها بنمودي و اوصاف چهرة هر يك برشمردي. چَموم قد تنمُّ عَلَي التَفداهِ و يُظهِرُ صَفرها سِرَّ الحَصاهِ و گفت: در اين چاه است و من از وي مي‌ترسم، اگر ملك مرا در برگيرد او را نمايم. شير او را در برگرفت و به چاه فرو نگريست، ‌خيال خود و از آن خرگوش بديد، او را بگذاشت و خود را در چاه افكند و غوطي خورد و نفس خون خوار و جان مردار به مالك سپرد. نخستين چيزي كه در واكاوي ادبيات فابل يا جانورمدار مهم جلوه مي‌كند تحليل شخصيت‌هاست كه براساس سخني كه گفتيم هر كدام مي‌توانند نماد يك طبقه اجتماعي باشند چه اگر قائل به تعهد اجتماعي روشنفكران و نويسندگان گذشته خود باشيم بايد بپذيريم كه ايشان به‌طور قطع اثر خود را آيينه‌اي براي جامعه قرار داده و مشكلات و پيچيدگي‌هاي آن‌را باز نماينده‌اند. پس در اين اثر هر شخصيت مي‌تواند يك گروه اجتماعي باشد اينجاست كه نقد اجتماعي در ادبيات ظهور مي‌كند. در حمايت مورد بحث همچون دسته‌اي از حكايات در ادبيات جانور محور با شخصيتي مانند شير برخورد مي‌كنيم و شير در ادبيات جانور‌محور همواره نماد و نشانه قدرت و حاكميت است. در انواع ديگر ادبي نيز از جمله ادب عرفاني شير نمادانان تكامل‌يافته و داراي قدرت روحاني و دروني است. مولانا فرمود: جان و گرگان و سگان از هم جداست متحد جان‌هاي شيران خداست يعني انسان‌هاي پست و فرومايعه هستند كه درون خود دچار تضاد دوگانگي هستند ولي انسان‌هاي عالي مقام به وحدت و قدرت دروني رسيده‌اند. سعدي نيز شير را در مقابل روباه قرار مي‌دهد و آن‌را مظهر قدرت و سعي و غلبه مي‌داند. بـرو شيــر درنـده باش‌اي دغــل مپيندار خـود را چـو روبـاه شـل چنان سعي كن كز تو ماند چو شير چو روبه مباش از به جا مانده سير اما در اينجا روي ديگر سكه را نيز بايد ديد و آن پيامدهاي منفي قدرت است. شير سلطان جنگل است. ما اين جمله را از كودكي در داستان‌ها شنيده‌ايم و براي كودكانمان نيز باز مي‌گوييم. در اين گزاره سخن از سلطه‌اي است كه از قدرت حاصل مي‌شود. دقت در اين نكته بسيار مهم است كه سلطنت با حكومت فرق دارد. حكومت اجراي امور براساس قوانين و هنجارها است اما سلطنت به دستگيري امور و اجراي آن با گفتمان سلطه و قدرت‌مداري مطلق است و در اين فضا نقد و اصولاً شنيدن صداي جامعه جايگاهي ندارد. شير نماد زورگويي، قدرت‌طلبي و زياده‌طلبي است؛ قدرتي مستبد كه جانداران ديگر را در رنج و عذاب افكنده و هر روز به طلب صيد موجب وحشت آنان مي‌شود و اين همه نشانه استبداد خودكامگي است. بايد دانست كه استبداد يك رابطه دوسويه ميان حاكميت زورمندانه و جامعه است. دوسويه از اين جهت كه علاوه بر حاكميت زور با جامعه‌اي روبه‌رو هستيم كه اين استبداد و خودكامگي را مي‌پذيرد كه در داستان شير و خرگوش نيز اين پذيرش زور از سوي جامعه نمايان است تا جايي كه جانوران به جاي مقابله با زياده‌طلبي شير به او پيشنهاد مي‌دهند كه هر روز يكي از ما به قرعه به نزد تو بياييم و غذاي تو باشيم. در اينجا يعني در اين جامعة تن به استبداد سپرده قهرمان داستان؛ يعني خرگوش ظهور مي‌كند. خرگوش در ادب كهن ما نماد زيركي، دانايي و هوش است كه سزاوار مي‌نمايد او را نماينده طبقه روشنفكر و فهميدة جامعه قلمداد كنيم. طبقه‌اي با فاصله گرفتن از عوام در مقابل استبداد و ظلم مي‌ايستد و با شجاعت نه مي‌گويد و به‌اصطلاح ساز مخالف مي‌زند. خرگوش مي‌فهمد كه داوطلبانه در سفره شير نشستند ننگ و خواري و ذلت است. از نظر متون ادبي اينجاست كه گره داستان شكل گرفته و رويارويي قهرمان و ضد قهرمان‌آغاز مي‌شود. خرگوش به‌عنوان قهرمان داستان ساير حيوانات را به همكاري فرا مي‌خواند و اين موضوع را باز مي‌توان مورد نقد اجتماعي قرار دارد. همواره در انقلاب‌هاي اجتماعي و سياسي اين روشنفكر است كه پيشاپيش جامعه حركت مي‌كند و ساير اقشار به پيروي از وي مي‌پردازند. از طرفي مي‌توان با توجه به ساختار داستان آن‌ را طبق نظريات ماركس نيز مورد تحليل قرار داد. ماركس درونماية انقلاب‌ها را دياكتيك مي‌نامد؛ به اين مفهوم كه حكومت اوليه را تز و نظريه مخالف آن‌را آنتي تز و حاصل رويارويي و تعامل اين دو را سنتز مي‌خواند. در اينجا نيز رويارويي شير و خرگوش (حكومت استبداد و روشنفكر) منجر به دگرگوني يا انقلاب مي‌شود؛ همين رويارويي و درحقيقت گره افكني داستان آن‌را به نقطه اوج خود مي‌رساند. خرگوش با همكاري ساير حيوانات ديرتر به نزد شير مي‌رود و زمينه را براي رويارويي با او آماده مي‌سازد (گره داستان) شير از تأخير خرگوش علت را جويا مي‌شود، خرگوش مي‌گويد من و دوستم به نزد تو مي‌آمديم كه شير سلطه‌جويي راه ما را سد كرد وقتي او از وجود تو آگاه شد به خشم آمد و گفت تمام اين شكارگاه و صيد آن به من تعلق دارد. در حقيقت خرگوش به‌عنوان نماد طبقه روشنفكر به نقد مستقيم حكومت استبداد نمي‌پردازد و از نمونه‌اي همانند سخن مي‌گويد و آن‌را مورد نقد قرار مي‌دهد تا علاوه بر آنكه انعطاف‌پذيري حكومت در‌مقابل نقد بالا برود مستبدان را به نقد خود فرا ‌خواند و به عبارتي زشتي‌شان را در برابر ديدشان قرار مي‌دهد. شير با شنيدن اين حكايت از زبان خرگوش بر شدت خشماش افزوده مي‌شود و از خرگوش مي‌خواهد كه آن شير را به او نشان دهد. خرگوش شير را به بالاي چاه مي‌برد و عكس‌اش را در آب افتاده نشان مي‌‌دهد. شير نيز براي نابود كردن آن به درون چاه پريده و هلاك مي‌شود. اينجا نقطه اوج داستان و محلي براي تأمل و نتيجه‌گيري نهايي است. شير به‌عنوان نماد يك حكومت مستبد به واسطه عمل روشنفكرانه خرگوش با خود روبه‌رو مي‌شود. روشنفكر چهره حكومت مستبد را به‌خود او نشان مي‌دهد؛ يعني عمل روشنفكر شفاف‌سازي و گزارش روشن احوال درون حكومت به خود قدرتمندان است. در اين داستان آب و چاه آب نماد روشنايي و شفافيت و حقيقت و آنچه در آب ديده مي‌شود مصداق محض حقيقت است. شير استبداد و ستم خود را در آب مي‌بيند و با حمله به آن هلاك مي‌شود. اما مرزبان نامه در باب اول مرزبان‌نامه نيز حكايتي است كه در آن چون حكايت پيشين سخن درباره رهايي ظلم و درازدستي به مدد زيركي و هوشياري است. زيركي و هوشياري جانمايه سياست بوده و مي‌تواند رهنمون تعامل جامعه و حكومت باشد و مانع تعاول قدرتمندان مستبد شود. باري، حكايت در مرزبان‌نامه چنين آمده است كه داستان گرگ خنيانگر دوست با شبان ملك‌زاده گفت: شنيدم كه وقتي گرگي در بيشه‌اي وطن داشت. روزي در حوالي شكارگاهي كه خواستگاه رزق او بود بسيار بگشت و از هر سو كمند طلب مي‌انداخت تا باشد كه صيدي در كمند افكند، ميسر نگشت و آن‌روز شباني به نزديك موطن او گوسفند گله‌اي مي‌چرانيد. گرگ از دور نظاره مي‌‌كرد. چنانكه گرگ گلوي گوسفند گيرد، غصة حمايت شبان، گلوي گرگ گرفته بود و از گله به جز گرد نصيب ديده خود نمي‌يافت، دندان نياز مي‌افشرد و مي‌گفت: اََراي ماءً و بي‌عطشٌ شديدٌ و لكن لا سبيلَ الي الوُروُد زين نادره‌تر كجا بود هرگز حال من تشنه و پيش من روان آب زلال شبانگاه كه شبان گله را از دشت سوي خانه راند، بزغاله‌اي باز پس ماند. گرگ را چشم بر بزغاله افتاد چون خود را در انياب نوايب اسير يافت، دانست كه وجه خلاص جز به لطف احتيال نتوان انديشيد. در حال گرگ را به قدم تجاسر استقبال كرد و مُكْرَها لاَبطلاً در پيش رفت و گفت مرا شبان به نزديك‌ تو فرستاد و مي‌گويد امروز از تو به ما هيچ رنجي نرسيد و از گله ما عادت گرگ‌ربايي خود به جاي بگذاشتي. اينك ثمره آن نيكو سيرتي و نيك سگالي و آزرمي كه ما را داشتي مار كَلَحمٍ عَلَي وَضَمٍ مُهيا و مُعنا پيش چشم مرا و تو نهاد و فرمود كه من ساز غنا بركشم و سماعي خوش آغاز نَهم تا تو را از عزت و نشان آن به وقت خوردن من غذايي كه به كار بري، ذوق را موافق‌تر آيد و طبع را بهتر سازد. گرگ در جوال عشوه بزغاله رفت و گفتاروار بسته گفتار او شد، فرمود كه چنان كند. بزغاله در پرده در واقعه و سوز حادثه نالة سينه را آهنگ چنان بلند كرد كه صداي آن از كوهسار به گوش شبان افتاد، چوبدستي محكم برگرفت‌، چون باد به سر گرگ دويد و آتش در خرمن تمناي او زد. گرگ از آنجايي كه به گوشه‌اي گريخت و خائباً خاسِراً سر بر زانوي تفكر نهاد كه اين چه امحال جاهلانه و اهمال كاهلانه بود كه من ورزيدم. ناي و چنگي كه گربه گان دارند موش را خود برقص نگذارند من چرا بگذاشتم كه بزغاله مرا برگيرد تا بدمد كه چنين گزافي عنان نِهمَت از دست من فروگرفت و ديو عزيمت مرا در شيشه كرد. پدر من چون طعمه‌اي بيافتي و به كهنه فراز رسيدي او را مُطربان خوش‌زخمه و مغنيان غزلسراي از كجا بودندي كه پيش او الحان خوش سرائيندي و بر سر خوان غزل‌هاي خسروانه زدندي. و عاجِزٌ الرايِ مِضياعٌ لُِفرصَهِ حتي اِذا فاَتَ اَمْرٌ عَاتَبَ القَدَراء تفاوت اين دو حكايت آن است كه در اينجا به جاي شير، گرگ صاحب قدرت است و اين قدرت با درندگي همراه است و باز هم در مقابل اين نماد قدرت، طبقه ضعيف و فرودست مشاهده مي‌شود. بزغاله‌اي كه در داستان تنها و بدون حمايت چوپان رها شده مي‌تواند گزارش از احوال همين طبقه اجتماعي باشد كه گاه از حمايت‌هاي لازم حكومت محروم بوده و به دست گرگ‌صفتان گرفتار مي‌آيند. براساس فن تحليل داستان در اينجا بزغاله نماينده قشر ضعيف و قهرمان و گرگ نماد طبقه زورمند و به‌عنوان ضدقهرمان قلمداد مي‌شود. نخستين گره داستان اينجا است كه بزغاله از گله جدا مي‌ماند و گرفتار گرگ مي‌شود. در تحليل اين گره مي‌توان گفت گله نماد وحدت و يكپارچگي اجتماعي است و گسست آن زمينه را براي تجاوز و درازدستي زورمندان فراخ‌تر مي‌كند. گرگ آهنگ بزغاله مي‌كند و بزغاله او را مي‌فريبد كه چوپان مرا پيش تو فرستاد كه‌سازي‌ نوازم تا تو هنگام خوردن من لذت بيشتري ببري. اينجا باز هم با عقل و هوش فرودستان جامعه مواجه مي‌شويم كه گاه به واسطه آن از تنگناهاي ظلم و فشار مي‌رَهَند. نكته ديگري حرص و طمع‌ورزي و در عين حال جهت صاحبان قدرت است. گرگ طمع مي‌ورزد و فريفته نحن بزغاله مي‌شود و از او مي‌خواهد نوايي ساز كند تا لذت درندگي برايش دو چندان شود، بزغاله نيز چنين مي‌كند و با اين ترفند چوپان را به ياري مي‌طلبد. اينجا شخصيت اصلي يعني گرگ و بزغاله و چوپان به هم متصل مي‌شوند و داستان به اوج خود مي‌رسد و به‌اصطلاح گره‌هاي آن گشوده مي‌شود و چوپان از راه سيده و سزاي به عمگي گرگ را مي‌دهد. منبع:




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 274]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن