واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: مادر كه مرد، پدر عادت عجيبي پيدا كرد. البته نه دقيقاً بعد از آن اتفاق. اولش رفتار او هم درست مثل ما بود. كافي بود سر شام يا وقت تماشاي تلويزيون، يكنفر بزند زير گريه تا او با آن سبيلهاي يكي در ميان سفيدش منقلب شود و مثل بچهها اشك تمام صورتش را خيس كند. گاهي هم البته، مثل ما خواهر و برادرها چيزي از گذشتهها ميگفت، حرفي يا خاطرهاي. بعد از آن اما ناگهان شروع به عوضشدن كرد. كمكم ديگر گريه نكرد و جز در موارد لازم يا وقتهايي كه كسي چيزي از او ميپرسيد، حرفي نزد. يك دوره طولاني سكوت و بعد از آن هم، آن عادت عجيب. ناگهان سوتزدن، جزء جداييناپذير زندگي پدر شد. در زمان زندهبودن مادر، كسي نشنيده بود پدر سوت بزند. ولي حالا تقريباً تنها كاري كه ميكرد، همين بود. مينشست روي مبل جلوي تلويزيون و دكمه صدا قطعكن را ميزد. بعد همانطور كه چشم به تصوير بيصدا دوخته بود، شروع ميكرد به سوتزدن. غروبها ميايستاد پشت پنجره و يك دست، ستون چانه و به دستي سيگار، رو به منظره بيرون سوت ميزد. حتي وقتي سرك ميكشيد به آشپزخانه تا براي خودش چاي بريزد يا ميوهاي بردارد، سوتزنان كارش را ميكرد و ميآمد بيرون. هر از گاهي به ياد گذشتهها روي مبلهاي نيمدايره شكل پذيرايي مينشستيم و از مادر حرف ميزديم. اينطوري جاي خالياش را با خاطرهاش پر ميكرديم و نبودنش كمتر اذيتمان ميكرد. دعوا ميكرديم سر اين كه او كداممان را بيشتر دوست داشت يا اين كه اگر زنده بود، الان پيش كي مينشست. پدر هيچوقت چيزي نميگفت و معمولاً با لبخندي كمرنگ نگاهمان ميكرد و فقط گوش ميداد. گاهي هم با لبهاي جمعشده، سرگرم نواختن سوتي تازه ميشد. سوتي آرام و بيآزار كه در پس زمينه جاري ميشد و در همهمه صحبتها تقريباً كسي آن را نميشنيد. مردم فكر ميكنند همه سوتها شبيه هماند، ولي سوتهاي پدر هيچكدام تكراري نيستند. سوت لب پنجرهاش با سوت وقت روزنامهخواندن فرق دارد. وقتي صورتش را اصلاح ميكند، سوتش يكجور است و سوت زمان بيكارياش، يكجور ديگر. انگار كه سوت به جاي كلمه نشسته باشد، هر كدام از سوتها معنا و حس خاصي را منتقل ميكنند. ديگر لازم نبود صورت پدر را ببينم تا بفهمم در چه حالي است. از روي سوتها ميفهميدم چهكار ميكند و بو ميبردم كه مثلاً دلتنگ است يا در فكر. خواهر و برادرهايم فكر ميكنند اينها فقط زائيده تصورات و تخيلات من است. آنها فقط صداي يك سوت كاملاً معمولي را ميشنوند و هربار ميگويند: «سوت، سوت است ديگر!». به نظرشان آدمها حوصلهشان كه سر رفت، شروع ميكنند به سوتزدن و به همين دليل سوتزدن پدر هم هيچ معني ديگري نميتواند داشته باشد. مهم نيست آنها چه فكر ميكنند. من مثل كسي كه زبان پرندهها را ياد گرفته، تكتك سوتها را ميشناسم. شبها وقتي همه خوابند و پدر هنوز تا تمام شدن آخرين سيگارش روي مبل پذيرايي نشسته، ميتوانم صداي نامرئي سوتش را بشنوم. يك سوت ممتد كه تا روي هم افتادن پلكهايم، همينطور كش ميآيد. منبع:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 321]