واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری:نويسندگان و شاعران افغان، هميشه در ايران موفق بودهاند از محمدكاظم كاظمي گرفته كه با شعر معروف «پياده آمده بودم، پياده خواهم رفت» حتي تا بنيانگذاري شيوهاي نو در غزل فارسي پيش رفت تا محمدحسين محمدي و محمدآصف سلطانزاده كه با همان يك مجموعهداستان «در گريز گم ميشويم» ناگهان از كارگري در خياطيهاي ايران به زندگي در فضاي روشنفكري دانمارك رسيد و حالا كتاب سومش «اينك دانمارك» به بازار آمده است. نويسندگان و شاعران افغان در ايران هميشه موفق بودهاند؛حتي شايد موفقتر از همنسلان ايراني خود. براي اين موفقيت البته ميتوان دلايل زيادي يافت اما بدون شك يكي از آنها زبان ويژه ادبيات افغاني و نيز نگاه متفاوت آنها به مسائل روز كشورشان است؛ مسائلي كه اگرچه تا حدي با مسائل ما مشابهند اما جنبههاي تازهاي نيز براي خوانندگان و منتقدان ايراني دارند. افغانستان حالا ديگر گل سرسبد كشورهاي مسئلهدار جهان نيست و عراق حرف اول را ميزند، با اين حال هنوز هم شيوه زندگي خاص افغانها، چهرههاي منحصر به فردشان، قبيلههاي عجيب و درگيريهاي عجيبترشان، كشت آزاد و مصرانه خشخاش و صدور ترياك به همه جهان، محدوديتهاي اعجابآور براي زنان و... آن قدر جذاب هست كه هر كسي را به سمت خود جذب كند. اين جذابيت، شايد همان نكتهاي است كه سبب ميشود كتابهاي نويسندگان افغان، فينفسه براي ايرانيها كنجكاوي برانگيز باشند. براي همين است كه تقريبا در همه آثار اين نويسندگان، جنگ و فقر و محدوديت، موضوعات تكرارشوندهاند. محمدجواد خاوري برخلاف ديگر نويسندگان افغان، جهت بسيار متفاوتي را برگزيده است. اين جهت متفاوت خود شايد پيش از هر چيز ازگذار افغانستان به دنياي ديگري حكايت دارد. دنيايي كه ويژگيهاي ديگري هم جز جنگ و اسلحه و خشخاش و زنان بدبخت دارد. اين دنيا اما به لحاظ جذابيتهاي موضوعي، چيزي كم از سوژههاي گذشته ندارد. افغانستان آنچنان كه ميتوان حدس زد، پر از باورها، افسانهها و خرافههايي است كه زندگي مردم را كاملا احاطه كرده و شكل ميدهد. خاوري بدون توجه به جنگ و خشخاش، اين سوژهها را برگزيده است و سعي كرده تصوير ديگري از افغانستان نشان دهد. در اين تصوير، كسي سلاح ندارد، زنها روبنده نميكنند، كودكان گرسنه نيستند و ترياك حرف اول را نميزند. در اين تصوير، افسانهها و باورهاي شگفتانگيز و جذاب، زندگي را پيش ميبرد و مردم به دور از همه درگيريهاي سياسي، مشغول زندگي، با همه ابعاد آن هستند. خاوري در 9 داستان «گل سرخ دلافگار»، منطقه ثابتي را با شخصيتهاي ثابت در نظر گرفته است كه همه داستانها در همان رخ ميدهد. اين منطقه، نمونه كوچكي از تمام افغانستان است و مينياتوري از همه جنبههاي زندگي، تيپهاي مختلف و مسائل زندگي را به تصوير ميكشد. در اين مينياتور، البته مثل هميشه، مجادلات قبيلهاي و نژادي حرف اول را ميزند و خاوري، در سراسر كتاب، اين موضوع را در نظر گرفته است. بيآنكه حتي ذرهاي به نقد آن علاقه نشان دهد. درواقع نويسنده در كتاب خود، توصيف را برگزيده است و از تحليل يا نقد زندگي و شخصيتها، كاملا غافل است. اين غفلت البته عامدانه و آگاهانه است، چرا كه خاوري، به وضوح بيش از هر چيز، توصيف و معرفي زندگي در افغانستان را آنچنان كه هست، برگزيده است، نه آنچنان كه ميتواند يا بايد باشد. خاوري براي اين توصيف، سراغ باورها و افسانههاي افغانستان رفته و آنها را با روايتي تازه، بازنويسي كرده است. اين نكته، يعني روايت تازه، اساس كار مجموعهداستان «گل سرخ دلافگار» است و سبب شده است داستانها در حد حكايتهاي كهن باقي نمانند. همان آسيبي كه مجموعههاي مشابهي چون «اژدهاكشان» يوسف عليخاني را با بيشترين انتقادات مواجه كرده است. به بيان ديگر، اژدهاكشان در پاسخ به اين پرسش كه چه چيزي به قصهها و حكايتهاي فولكلور مردم يك منطقه اضافه كرده است، پاسخ درخوري ندارد. حكايتها و افسانهها در فرهنگعامه مردم همه مناطق ايران، بهويژه نقاطي كه بافت مدرن كمتري دارند، وجود دارند و تنها كسي را ميخواهد كه رنج جمعآوري آنها را تحمل كند و بنويسد. يوسف عليخاني اين رنج را به شكل تحسينآميزي تحمل كرده اما پس از آن، خود را تا سطح يك پژوهشگر مردمشناس تنزل داده است، چرا كه از 3 منظر، چيزي به آنها اضافه نكرده است: 1) تكنيك: بدون شك، از ابتداي تاريخ ادبيات داستاني در تمام جهان، آنچه يك داستان را در گستره ادبيات قرار ميدهد، بهگونه غيرقابل اجتنابي، تسلط به تكنيكهاي پرداخت داستاني است. اين تكنيكها از ساختار آغاز شده، در زبان گسترش مييابد و نهايتا به پرداخت ميرسد. خاوري از اين منظر، داستانهايي را خلق كرده است كه در گام نخست و تنها به سبب تسلط به تكنيكهاي داستاني، در سطح حكايتهاي عاميانه باقي نميمانند و صرفنظر از سرچشمه قصهاي خود، به دنياي داستان گام مينهند. هرچند كه هر 9داستان مجموعه، از اين نظر در يك رده قرار نميگيرند و دست كم در 2 داستان اول، به سلامت از دنياي تكنيك خارج نميشود. به جز اين 2 داستان و اندكي نيز داستان آخر، باقي داستانها، چيزي فراتر از تعريف ساده و خطي حكايتهاي افغانياند و گاه تا سطح داستاني بسيار خوشساخت و لذتبخش بالا ميروند. نظير اتفاقي كه در داستان «چهار طرف قبله است» كه با ساختاري 4وجهي، داستاني را با خطوط متقاطع گوناگون پديد ميآورد كه ديگر هيچ شباهتي به حكايت يا قصه عاميانهاي كه هر كسي ميتواند از لابهلاي باورهاي مردم افغان بيرون بكشد، ندارد. اما در حوزه زبان، عملكرد بهناگزير خاوري نيز مثل نويسندگان افغان ديگر، گام بلندي براي دستيابي به دنيايي بيبديل است. اين دنيا كه بالذات، ناشي از زباني بيبديل است، روح بيبديلي را به پيكره داستان ميدمد. روحي كه ميتواند به بهترين وجه جمله حكيمانه مارتين هيدگر را اثبات كند كه: «زبان خانه وجود است». در مجموعه خاوري كه براي نوشتن آن نيازي به تلاش مجدانه براي استفاده از زباني متفاوت نداشته است، با زباني مواجهيم كه در فاصله بين فارسي و بيگانه قرار ميگيرد و بيآنكه نويسنده به شعبدهبازيهاي مرسوم نويسندگان ايراني رو آورد، بهوجودي فراتر از آنچه ميشناسيم دست مييابد. اين، همان دنيايي است كه نويسندگان براي ترسيمش، تمام آنچه را دارند به كار ميگيرند و گاه، بيش از آنكه وجود مورد نظرشان را پديد آورند، دنيايي معماگونه و غامض خلق ميكنند كه چيزي جز سردرگمي خواننده را به بار نميآورد. اما مزيت بزرگ نويسندگان افغان- كه بدون شك يكي از علتهاي موفقيت آنها در فضاي ادبيات داستاني ايران بوده است- در استفاده از زباني كه نه فارسي مرسوم ايران است و نه نياز به ترجمه دارد، به سهولت اين دنيا را براي مخاطب ترسيم ميكند. با اين همه، خاوري، گويي خود از اين مزيت آگاه نبوده است، چرا كه واژهنامه ناقص و كوچكي را در پايان كتاب گذاشته است تا آنچه را كه زبان ميسازد، خراب كند! هرچند كه جدايي آن از متن اصلي كتاب، خوشبختانه سبب شده است اين اقدام تا حد زيادي ناكام بماند. 2) تخيل: اگرچه تنها روايت واقعيت با تكنيكهاي داستاني (كه بيش از همه ساختار است)، منجر به خلق داستان خواهد شد اما آنچه به جز تكنيك، مرز ميان حكايتها و قصههاي عاميانه را روشنتر ميكند، دنياي خيال است. نويسندگان بزرگ، بزرگترين و ماهرترين دروغگوهاي روي زمينند. باورهاي عاميانه، منبع بزرگ و بيانتهايي از دروغهاي زيبايي است كه در بافت خود، واقعيتهاي انكارناپذير بينهايت محكمند. بنابراين روايت آنها آنچنان كه هستند، روايت واقعيت، آنچنان كه هست است. تا جايي كه راوي مردمشناس، چون گزارشگر مطبوعات، تنها منتقلكننده واقعيتهاست اما نويسنده، خالق دنياهاي تازهاي است در خانه زبان، بهگونهاي كه نتوان مخلوقات او را خيالي فرض كرد. خاوري براي روايت دوباره حكايتهاي قديمي مردمش، تنها به بازسازي آنها آنچنان كه هستند (نظير يوسف عليخاني ما) اكتفا نكرده است. او دروغهاي خود را نيز در لابهلاي تكنيكهاي داستانياش وارد كرده و دنيايي به دست ميدهد كه مثل هر داستان موفقي، آميختهاي از واقعيت و خيال است؛ واقعيت افسانه و خيال نويسنده. نتيجه، داستانهايي چون «عشقبازي» و «خواب پادشاهي»اند كه در كنار «چهار طرف قبله است»، بهترين داستانهاي مجموعه او را ميسازند. 3) تفكر: اما براي خلق يك داستان بزرگ، تكنيك و تخيل به تنهايي هنوز ناكافياند. نويسنده متفكري است كه بيفكري همان قدر ميتواند كوچكش نگه دارد كه نابلدي تكنيك يا ناتواني در خيالپردازي. هرچند كه اين نكته، بيشتر در دنياي فكري رمان معنا مييابد، اما در هر داستاني ميتواند 3 عنصر را رديابي كرد: حرف ويژه، حس ويژه و لحظه ويژه. در رمان، حسها و لحظههاي خاصي را ميتوان در تكصحنهها و موقعيتهاي طول داستان يافت و حرف ويژه نويسنده را در كليت اثر. اما در داستان كوتاه، نويسندگان به سختي ميتوانند حرف درخوري بزنند و بيشتر بر تصوير و توصيف حس يا لحظهاي بكر و ويژه متمركز ميشوند و اين درست لحظهاي است كه دنياي افسانهها و باورهاي عاميانه را براي تبديل شدن به داستان، با چالش بزرگي روبهرو ميسازد. در اين دنيا، آنچه اهميت دارد، حكايتي عجيب و شگفتآور و البته شيرين است. چنان كه در ژانرشناسي اين نوع از داستانها، بيش از همه ميتوان ژانر واقعگراي شگفتآور را برايشان در نظر گرفت. بنابراين، در مرحله نخست تفكر و در مراحل بعد، حس و لحظه، به عناصري ناياب در اينگونه آثار بدل ميشوند كه خواننده اينگونه آثار نبايد انتظارشان را داشته باشد. حال تنها يك پرسش باقي ميماند: بدون اينها، داستان حتي با وجود تكنيك و تخيل بيهمتا، ميتواند از مرز قصههاي شگفتآور، فراتر رود و به خلق، آنچنان كه شايسته ادبيات است، دست يابد يا تنها در محدوده بازسازي مدرن قصههاي غيرمدرن باقي ميماند؟ پرسشي كه ميتوان براساس آن، يك بار ديگر «گل سرخ دلافگار» را مطالعه و بررسي كرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 275]