واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: میگل د- اونامونو (1936-1864) فیلسوف، شاعر و درامنویس اسپانیایی، بررسی سرنوشت و شخصیت انسانی را وجه نظر خود قرار داده است و هر نوع عنوان ثابت و جزمگرایی را در باب انسان رد میکند. او در باب سرنوشت انسان نگران و دلواپس است و میگوید: «انسان موجودی است که متولد میشود، درد میکشد و میمیرد». فلسفه اونامونو عکسالعملی در برابر مفاهیم کلی و جزمگراهاییهای تغییرشکل یافته مانند گذشتهگرایی افراطی است. او با توجه به ارزشهای اصالت شخصیت، در عمق وجود خود حقایق ذاتی را احساس میکرد، به آنها بها می داد و از رویکردهای انتزاعی تبری می جست. اونامونو، بالطبع فلسفۀ اصالت وجود انسانی خود را در قالبهای حاکم عصر خود چون: اصالت فرد، اصالت حیات، اصالت احساس، احساس خلاف امر عقلی و اصالت صلاح عملی بیان داشته است. اونامونو به عنوان طرفدار فلسفۀ اصالت وجود خاص انسانی، دارای شخصیتی پرخلجان و دردمند بود، به عبارت دیگر او هرگز میان آنچه آرزو میکرد و آنچه داشت، توافقی پیدا نکرد. او همواره آرزومند، مضطرب و شکاک بود. برای مثال او مولد خود، بیلبائو را چون شهری رامنشدنی و بدون آرامش توصیف میکند و در واقع با این مشی روحیۀ ضد سکون و سنتی خود فیلسوف را منعکس میسازد. او با این احوال، میخواهد برنامۀ مقصد خود را در میان وسیعترین امکانات پیدا کند و در میان امکان وجود خاص خود، به دورترین نقطۀ ممکن برود. این روحیه، وحشت او را از تکرار و یکنواختی و تحجر آشکار میکند. او یکی از پیشوایان مذهب اصالت وجود خاص انسانی است و مانند کی یر کگارد و هایدگر میخواهد انسان را در حالت واقعی و در «اینجا و اکنون» مطالعه کند. بهعبارت روشنتر او سعی دارد از سرنوشت انسان انضمامی و انسان رگ و پوستی و با گوشت و استخوان ملموس آگاهی یابد. کی یرکگارد و اونامونو، هر دو با صمیمیت کامل سعی کردهاند انسان را در واقعیت اصیل و غیرقابل تبدیل خود دریابند. ضمن همین شهود انضمامی است که متوجه می شویم هر چیزی تا حدودی که برای او میسر است، سعی دارد در خود تدوام یابد و باقی بماند. در فلسفۀ اونامونو، خصیصۀ ذاتی انسانی که از خود بیگانه نشده، این است که میخواهد خودش باشد. یعنی میخواهد خود را به نحو کاملاً مشخصی و اختصاصی بسازد. اقتضای چنین گرایشی این است که انسان از دیگران تقلید نکند و هیچکس را نباید به عنوان نمونۀ کاملی تلقی کند که برای هر انسانی قابل تقلید باشد. در تفکر اونامونو اطمینان کامل به شایستگی انسان وجود دارد. انسان در هستی خود پایانناپذیر و کاملاً اختصاصی است. این استعداد انسانی او را مشمول سرنوشت خود میکند و او را وادار میکند که همه چیز را مورد آرزو قرار دهد. این آرزومندی و خواهندگی انسان در حقیقت نوعی غرور است؛ غرور خواستن به خاطر تحقق. روش اونامونو از روش سایر اصحاب فلسفه اصالت وجود انسانی متفاوت است، روش او کاملاً شخصی است. مثلاً در قلمرو واقعیت، او یک واقعگرای فعال، طرفدار تطور و تحول و بهبود واقعیت است. برحسب نظر وی، انسان یک سلول ساده هیئت اجتماعی نیست، او خصوصیات خود را حتی در ظلمت تودة مردم حفظ میکند. اونامونو در طریق اصالت معنی در تنگنای اصالت خود نمیافتد. این نظر اونامونو وضعیت خاص انسان را نشان میدهد، یعنی وجود او را درجهان و در ارتباط حتمی با دیگری آشکار میسازد؛ اصلی که تمام اصحاب فلسفههای اگزیستانس با آن موافقت دارند. بدین ترتیب فیلسوف اسپانیایی همواره با انسان انتزاعی و مفهومی مخالفت دارد که این انسان توسط بعضی از فیلسوفان ساخته شده و از هر نوع حساسیت ناتوان و محروم است. به نظر اونامونو، انسان مشترک با هر انسان دیگر یعنی انسانی کلی «که نه در اینجا و نه در آنجاست، نه در این عصر است و نه در عصر دیگر، نه جنس دارد و نه وطن، در واقع یک معنی محض است» قابل درک نیست. مسلم است که اونامونو هرگز از تأمل و تفکر در باب انسان، انسان انضمامی و ملموس صرفنظر نکرده است. بر حسب نظر او هر کاوش و پژوهش در قلمرویی که امکان تحلیل اشیا و اشخاص به روش صحیح و محسوس فراهم نکند، کاملاً بیفایده است. به عبارت دیگر تمام شاکلههای منطقی و معنای کلی فیلسوفان اهل انتزاع – که در جستجوی جوهر اصلی هستند – همگی اموری بینام و نشان و خارج از وصف زنده امور هستند. بین نظرات اونامونو و کییرکگارد تجانس خاصی وجود دارد، یعنی هر دو فیلسوف با پشتکار و استقامت، برای نجات روح غیرقابل تبدیل انسان و طبیعت جسمانی و زمانی او تلاش میکنند. در نتیجه هگل، فیلسوف طرفدار معانی مجرد که اصل مشهور در هر معقولی واقع است و هر واقعی معقول است را مطرح میکند، نمیتواند مورد قبول و موافقت آن دو قرار گیرد. تلاش اونامونو در برگشت به سوی امر انضمامی است که کاملاً با امور انتزاعی در تقابل است و درواقع گرایشی به سوی فلسفههای اصالت وجود خاص انسانی است. اونامونو، برعکس فلسفه و حکمت مربوط به حقیقت شیء میخواهد منزلتی خاص به حساسیت و عمل انسانی داده شود، بالاخره به نظر وی قابل قبول نیست که اشیاء و تصورات ثابت و متحجر نسبت به انسان ترجیح داده شوند و شناخت وی تابع آنها شود. نقش انسان در تمام زمینهها ارجحیت دارد، همین نکته معنی اصالت شخصیت و انساندوستی اونامونو را نشان میدهد. در فلسفة اونامونو کششها وتمایلات طبیعی اهمیت فراوان دارند، زیرا بررسی این تمایلات امکان آگاهی کامل و اگزیستانس را نسبت به احوال انسان، قبل از بیگانهشدن از طبیعت جسمانی و زمانی خود، میسر میسازند، درواقع آگاهی واقعی و توأم با احساس، نمیتواند از تأثیر تمایلات طبیعی خالی باشد. برای شناخت کامل و منطبق با واقعیت انسانی، لازم است که به اوضاع و احوال محیط بر انسان توجه شود، به همین جهت است که اونامونو با ایمان کامل میگوید: «ای انسان، جدا از آنچه در جامعه هستی، چیز دیگری نیستی». در نتیجه برای ابراز عدم اعتماد خود به امور انتزاعی، میخواهد همه چیز را – البته به طور نسبی – به جامعه شناسی مرتبط سازد. اونامونو با این گفتهها نوعی اصالت معنی را بیان می دارد، ولی او در شخص خود متحجر نمیشود و به صورت جدی ارتباط با وجود دیگری را مورد تأیید قرار میدهد و از ایدهآلیسم و رئالیسم میگذرد و وضع پدیدار شناسانه به خود میگیرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 407]