پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848597884
يك متواضع مادرزاد
واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم آنلاين: فرانك مككورتي ، نويسنده ايرلندي آمريكايي متولد 1930 كه با كتاب پرفروش «خاكستر سرد آنجلا» توانست ميليون ها خواننده را به دوران كودكي خويش نزديك كند، هفته گذشته چشم از جهان فرو بست. مككورتي كه خوانندگان ايراني نيز با برخي از آثار وي نظير «خاكستر سرد آنجلا» و «خاطرات معلم» آشنا هستند، جوايز ادبي بسياري از جمله جايزه پوليتزر را در كارنامه خويش ثبت كرده است. مطلب پيش رو كه از نشريه آلماني ديتسايت ترجمه شده به زندگي و پيشينه ادبي اين نويسنده ميپردازد. چند ساعتي از بالا آمدن آفتاب روز يكشنبه نميگذشت كه فرانك مككورتي از بيمارستاني در نيويورك يكراست به ديار باقي شتافت. به گفته ناشرش دليل مرگ وي ابتلا به يكي از گونههاي مهلك سرطان پوست بوده است. ملانسي اخوي مككورتي ميگويد: فرانك در روزهاي آخر عمر، نهتنها كر و كور كه به خاطر ابتلا به بيماري مننژيت از مخ نيز تعطيل شده بود. براي همين تقريبا همه ميدانستند كه فرانك رفتني است. فرانك مككورتي كه اين اواخر نشريات جهان اين همه سنگ او را به سينه ميزنند، برنده جايزه پوليتزر و معلم سابق زبان انگليسي بود كه 78 بهار از عمر ميگذشت. اين نويسنده ايرلندي آمريكايي به گفته خود در حوزه ادبيات يك تختهاش كم بود و چهبسا كه بشدت هم شيرين ميزد، نشان به همان نشاني كه وي تازه سر پيري يعني در 66 سالگي توانست اولين و بزرگترين موفقيتش را جشن بگيرد. او اين موفقيت را مرهون رمان «خاكستر سرد آنجلا»ست كه در آن به دوران سراسر مشقت كودكي خويش به عنوان فرزند يك خانواده مهاجر ايرلندي پرداخته است. خاكستر سرد آنجلا كه سال 1996 منتشر شد تا سالها در فهرست پرفروشترينها بود و به 40 زبان زنده و مرده دنيا ترجمه شد و مهمتر از همه اين كه اين كتاب بيش از 6ميليون بار به فروش رسيد. ضمن آن كه در اين اثنا جايزه پشت جايزه بود كه نويسنده اين اثر يعني همين جناب مككورتي تازه درگذشته را غافلگير ميكرد. مهمترين آنها سال 1997 بود كه طي آن مككورتي موفق به اخذ جايزه ادبي پوليتزر شد. وي در دومين بند خاطراتش در اين كتاب نوشته است: «هنوز هم هر وقت به ياد روزهاي كودكيام ميافتم، جهان در مقابل چشمانم آنچنان تيره و تار ميشود كه بيدرنگ از خود ميپرسم چطور شده من اصلا زنده ماندهام؟.» در زندان هيچ كس سردش نميشود فرانك مككورتي سحرگاه 19 آگوست 1930 به عنوان فرزند ارشد خانواده در نيويورك به دنيا آمد. والدينش كه اصالت ايرلندي داشتند طولي نكشيد كه يك دست خواهر و برادر ديگر نيز براي وي جور كردند. خانواده مككورتي در سالهاي ركود آمريكا به وطنشان ليمريك بازگشت. مككورتي در اين زمان 4 سال بيشتر نداشت، با اين حال دوران كودكي پرمشقتي را تجربه ميكرد. مادر بسختي از عهده مخارج بچهها برميآمد به طوري كه 3 تا از 6 خواهر و برادر مككورتي طي يك سال از گرسنگي نفله شدند. خانوادهاش در شرايط نكبتباري زندگي ميكرد. پدر كه بيكار و بيعار، دچار اعتياد الكل شده بود به دست خود ريشه به تيشه خود زد و طولي نكشيد كه با ترك خانواده به درك واصل شد. فرانك در حين انجام شغل پردرآمد تكديگري و كتكهاي بيامان معلمان كه بيشباهت به موكلان عذاب و عقاب نبودند يك سر داشت و هزار سودا، به طوري كه شبها به مجرد آن كه در آپارتمان سرد و خيسشان سر بر زمين ميگذاشت، روياي يك روز زندگي در آمريكا حتي پشت ميلههاي يك زندان آنجا را در ذهن خويش مجسم ميكرد. وي در همان عالم افسانه وش طفوليت با خود ميگفت، هر چه باشد در زندان هيچ كس سردش نميشود، از طرفي هم در آن ميتوان شكمي از عزا درآورد، چون به همه زندانيان 3بار در روز غذا داده ميشود. زماني كه مككورتي تصميم گرفت داستان زندگياش را روي كاغذ بياورد، يك معلم بازنشسته در نيوريورك بود. وي نزديك به 30 سال خود را به اين در و آن در ميزد تا به هر تمهيد و تدبيري شده زيباييهاي زبان انگليسي را به كودكان بفهماند. 33 هزار دانشآموز در كلاسهاي درس او شركت ميكردند. نخستين تلاش مككورتي براي ثبت خاطرات رقتانگيز دوران كودكياش در سالهاي70 بعد از نوشتن 125 صفحه به جايي نرسيد. او دراينباره گفت «من هنوز هم براي يافتن صداي خويش مبارزه ميكنم.» زحمات دوباره فرانك در سالهاي بعد براي گشودن دفتر افسانه طفوليت سرانجام به بار نشست و فرانك بعدها در اين باره اذعان كرد «من به ارزش زندگي بيارزش خود پي بردم.» سال 1999 دومين كتاب اين نويسنده با عنوان يك جاي خوب، همين دور و بر منتشر شد. مككورتي در اين كتاب از سالهاي طاقتفرسايي سخن ميگويد كه تا بوق سگ كار ميكرد تا بتواند براي نوزدهمين سالروز تولد خويش آنقدر پول پسانداز كرده باشد كه به كشور روياهايش آمريكا سفر كند، اما از آنجا كه آسمان همه جا يك رنگ است و مردم به دو رنگ،وي در آمريكا نيز به مشاغلي چون نظافتچي، انباردار گوشت و پرستار قناري سرگرم بود تا اين كه ارتش آمريكا او را به منظور خدمت رهسپار شهر بايرن كرد. پس از بازگشت به آمريكا، ارتش زمينه تحصيل وي را در رشته ادبيات انگليسي تدارك ديد. مككورتي معلم و بعد از آن كارشناس متون خلاقانه شد وتازه از سال 1987 توانست به فراغت بال و استقلال تمام به عنوان نويسندهاي آزاد فعاليت كند. سال 2005 مككورتي نزديك به 30 سال فعاليت خود را در كتابي با عنوان «خاطرات معلم» به رشته تحرير درآورد. هرچند اين كتاب نيز سخت در مذاق خوانندگان شيرين آمد، اما بنا بر نظر منتقدان هيچ يك از اين دو اثر (يك جاي خوب همين دور و بر و خاطرات معلم) نتوانست به پاي جذابيت احساسي خاكستر سرد آنجلا برسد. ضمن آن كه براي خود نويسنده هم خاطرات دوران طفوليت چيز ديگري بود: «من مجبور بودم اين كتاب را بنويسم، وگرنه گريان از اين دنيا ميرفتم.» شور غلبهناپذير زندگي فرانك مككورتي كه خداوند غريق رحمتش فرمايد برنده جايزه پوليتزر و يكي از اعجوبههاي روزگار در عرصه نويسندگي است كه مملكت ايرلند به جهانيان عرضه كرده است. وي تا سال 1996 يك معلم زبان انگليسي بود كه دايره شهرتش از شاگردان دبيرستان استاوزانت نيويورك فراتر نميرفت تا اين كه در همان سال وي به يكباره به سرش ميزند خاطرات دوران كودكياش را در قالب يك رمان موسوم به خاكستر سرد آنجلا منتشر كند. اين كتاب 2 روز نشده به يك موفقيت جهاني مبدل شد و جوايز بسياري مثل جايزه ادبي پوليتزر، جايزه ملي كتاب آمريكا و جايزه كتاب آفريقاي جنوبي را براي وي به همراه آورد و مككورتي را يكشبه به يك ميليونر بزرگ تبديل ميكند. در دهه 1970 مككورتي در ثبت خاطرات دوران كودكياش نوشت: من هنوز هم براي يافتن صداي خويش مبارزه ميكنممككورتي در اين اثر از سالهاي نكبتبار جنگ در تنگه ليمريك واقع در غرب جمهوري ايرلند سخن ميگويد؛ همان جايي كه مككورتي در آن بزرگ شده است وي در اين كتاب از قدرت كليساي كاتوليك و مهمتر از همه از شور غلبهناپذير زندگي نوشته است. به گفته كارشناسان، اين اثر يك كتاب خاص ايرلندي آن هم در دوران تبعيد ايرلنديهاست. مككورتي در اين اثر از شرايط اسفبار خانوادهاش در سالهاي 1943 ميگويد؛ از بارش هميشگي باران در ليمريك، از ملودي ناهماهنگ سرفههاي خشك، از نفس تنگيهاي ناشي از آسم و از خس خس بيامان سينه كه خبر از بيماري سل ميداد، از بينيهاي جوشاني كه بيشباهت به چشمه نبود و از ريههايي كه چون اسفنج، انبوهي از باكتريها را به خود جذب كرده بود. روي جلد اين كتاب نوشته شده «خاطرات مككورتي خواننده را زهره ترك ميكند با اين حال اين كتاب جزو زيباترين نوشتههايي است كه درباره ايرلند و ويژگي مردمان آن به رشته تحرير درآمده است. بخصوص كه هر كلمه از آن هم عين حقيقت است.» و اين در حالي است كه بسياري از شهروندان شهر ليمريك نظر ديگري دارند يكي از ساكنان اين شهر ميگويد «خاكستر سرد آنجلا ديگر چه صيغهاي است؟ مطالب اين كتاب چيزي جز يك مشت چرنديات من در آوردي نيست، اينطور هم كه مككورتي ليمريك را توصيف كرده، نبوده است. البته اين كتاب تا حد زيادي موافق مذاق آلمانيها و آمريكاييها درآمد بويژه آلمانيها كه بدشان نميآمد ما را همين طور بينند.» اما از نكات جالب توجه در باره اين كتاب آن است كه بار ديگر ادبيات به طور ناخواسته به نوعي به تبليغات گردشگري براي ايرلند تبديل شد، همان وضعيتي كه پيش از اين براي كتاب «اوليس» جيمز جويس و كتاب «خاطرات ايرلند» هاينريش بل پيش آمده بود. به مجرد انتشار رمان خاكستر سرد آنجلا، بازاريابي توريستي با تورهايي در قالب اتوبوسهاي 2 طبقه به محل وقوع رمان يعني پارك ليمريك با آن مجسمه بلندش سرازير شد؛ همان چيزي كه فرانك كوچك در بدو ورود به اين شهر ديده بود و در همان خيابان پر چاله و چولهاي كه پدر يك لاقبا و آس و پاس او اندك درآمد خود را حيف و ميل كرده بود. البته براي پيشگيري از ياس و سر خوردگي در گردشگران، سازمان گردشگري اين شهر آنچه را كه در كتاب توصيف شده بود اعم از شرايط رقتبار زندگي خياباني سالهاي 30 و 40 از چهره اين شهر زدود و از قراري كه نوشتهاند ليمريك امروزي يك شهر مدرن و پوياست. البته بگذريم از اين كه كمي هم در اين باره غلو ميكنند. سال 1999 كتاب پرفروش خاكستر سرد آنجلا با حضور ستارگاني چون اميلي واتسون و روبرت كارليل به صورت فيلم درآمد و به اين ترتيب بيش از پيش بر شهرت و محبوبيت اين كتاب افزوده شد. خاطرات يك معلم فرانك مككورتي، نويسنده رمان پرفروش خاكستر سرد آنجلا يك كتاب درباره زمان معلمي خود در نيويورك نوشته است. او به گفته خود سالها رنج كشيده تا توانسته بلندترين بند زندگياش را در اختيار آورد وي در اين كتاب كلاف سخن را به دست اتفاق سپرده و سالهاي30، همان زماني را كه وي به عنوان معلم در يكي از دبيرستانهاي نيويورك حوادث تلخ و شيرين زندگي را يكي پس از ديگري پشت سر ميگذاشت، توصيف كرده است. اين كتاب سومين بخش خاطرات مككورتي است كه خاطرات معلم نام دارد و در سالهاي اخير در فهرست پرفروشترينهاي آمريكا قرار داشت. مككورتي در اين كتاب نيز همانند نخستين اثر خويش موفق شد خيل عظيمي از خوانندگان را به سوي خود بكشاند. فرانك مككورتي عاشق كنايات است او در جامعه نيز به همان سبك و سياقي نشست و برخاست ميكرد كه مينوشت يعني بامزه، بشاش، گاهي تلخ، اغلب متاثر و روراست، اما بدون آن كه خود يا ديگران را برنجاند. وقتي با او سخن ميگويي هيچ فرقي بين او و افراد معمولي احساس نميكني. وي هرگز پر طمطراق به نظر نميرسد. گويي تواضع و فروتني در او مادرزادي است. موفقيت هرگز او را تغيير نداده است، اين را همه آنهايي كه مدتهاست او را ميشناسند تصديق ميكنند. او به گفته خود هرچند بسيار دير، اما خوشبختي بزرگي داشته است. هر كس كتاب خاطرات كودكي مككورتي را خوانده يا فيلم آن را ديده باشد، احتمالا در گوش او هم هنوز آهنگ اين سخن طنينانداز است كه «هنوز هم هر وقت به ياد روزهاي كودكيام ميافتم جهان در مقابل چشمانم آنچنان تيره و تار ميشود كه بي درنگ از خود ميپرسم چطور شده من اصلا زنده ماندهام؟» مككورتي زماني كه نخستين صفحات اين كتاب را روي كاغذمي آورد، آن هم بدون آن كه كلمهاي را تغيير داده باشد، صداها در سرش به هم تلاقي ميكردند و هر تكه از خاطرات شكلي به خود ميگرفت. او خود اين وضعيت را چنين توصيف ميكند: «خلاص شدم.» وي در ادامه ميگويد خيلي طول كشيد تا بتوانم به خود نزديكتر شوم، فرقي هم نميكند به عنوان يك خاطرهنويس به اصطلاح موفق يا يك معلم يا حتي يك بچه گداي ايرلندي. خطوط سطحي چهره مككورتي، موهاي هرچند سفيد اما پر پشت او بر بالاي چشمهاي آبي روشنش او را جوانتر از 78 سال نشان ميدهد. مككورتي خوش برخورد و رك به نظر ميرسد و شخصيت او با راوي هر سه داستان وي تطابق كامل دارد. وي در گفتگوهايش آن چنان با جديت تاكيد ميكند يكتختهاش كم است كه انگار كسي نميداند او يك معلم بازنشسته پير 66 ساله بود، وقتي اولين كتاب وي سال1996 در كمتر از چند هفته به موفقيت جهاني رسيد، جايزه پوليتزر را به دست آورد و به 40 زبان ترجمه شد. مككورتي يك بار دراينباره چنين گفت: «از آن موقع تا به حال من ميان مه غليظي معلق ماندهام و هنوز هم به درستي نميدانم كه چطور راه خود را پيدا كنم.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
يك متواضع مادرزاد-جام جم آنلاين: فرانك مككورتي ، نويسنده ايرلندي آمريكايي متولد 1930 كه با كتاب پرفروش «خاكستر سرد آنجلا» توانست ميليون ها خواننده را به دوران ...
يك متواضع مادرزاد مطالب اين كتاب چيزي جز يك مشت چرنديات من در آوردي نيست، اينطور هم كه مككورتي ليمريك را توصيف كرده، نبوده است. البته اين كتاب تا حد زيادي ...
درسال 2003 دانشمندان درمايورکا يک کمربند ستاره اي جديد کشف کردند و به ... يک قهرمان چپ دست هرچند رافا با دست چپ بازي مي کند ولي با اين حال او يک راست دست مادرزاد است . ... مسئولان مدرسه او رابه عنوان پسري مودب متواضع و باهوش مي شناختند.
18 نوامبر 2008 – دلم براي خودمان مي سوزد يك قوري چاي با برترين زن مخترع جهان در سال ... يا بيماراني كه به شكل مادرزادي دچار كوتاهي هاي اندام و انحرافات استخواني هستند يا بچه ..... گرد پاي او هم نمي رسند اگرچه دعا مي كرد متواضع ترين افراد روي زمين باشد.
هرچند رافا با دست چپ بازی می کند ولی با اینحال او یک راست دست مادرزاد است و حتی .... بلكه بازیكنی متواضع، افتاده و مردمی است به همین دلیل محبوب اسپانیاییهاست.
يک خانم 20 ساله بود که به تنگي مادرزادي دريچه شريان ريوي مبتلا بود. اسمش نصرت يزداني بود. ... من براي اين کار سخت، تيمي متواضع نياز داشتم. کمک اول من دکتر ...
خيلي ساده ، تعداد اسپرم كمتر از حدي است كه بتواند يك قورباغهء خوش زند و زا را بارور كند . دو سه تا در هر ..... يا والدين فقير بوده اند يا كودك مزاحم راه آيندهء يكي از آن دو بوده يا نقص مادرزاد داشته . و به هر صورت ..... مداراكننده.نرم. متواضع و نان به نرخ روزخور.
بسيار متواضع بود، تمام روز بر سر مزارع مي رفت و كار مي كرد و آنچه به دست مي آورد در راه خدا صرف مي كرد. .... گفتم: بنابراين شما قدرت داريد كه مرده را زنده كنيد و كور مادرزاد و مرض برص را ... در نامهاي خطاب به روساي جنرالموتورز، فورد و كرايسلر؛ يك سن.
عشق، جناح رادیکال عرفان است. عاشقان پیوسته به دنبال یک تحول بنیادی در ساختار وجودند... باید شیشههای افتادهی پنجره را متواضع کرد. باید پردههای تماشا را کشید و ...
يکي از اساتيد، خاطره اي را در اين مورد چنين بيان مي کردند: يک روز که به زيارت امام رضا ... در اين موقع بود که دانستم بايد خالصانه و متواضعانه، با ارادت کامل به محضر امام ... گفت: «من لال مادرزاد هستم و اکنون بيش از چهل سال است که کلمه اي سخن نگفته ام.
-