تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836407135
قصۀ يك لبخند بيدندان
واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری-همۀ اهميت مهدي آذريزدي و آثارش در اين نيست كه «نوجوان امروز»ي كه تو باشي، او را ميشناسي يا نه. اگر واقعاً دوست داري اين نويسندۀ كودك و نوجوان را بشناسي، از پدر و مادرت بپرس كه زمان بچگيشان چه كتابهايي براي خواندن داشتهاند؟ آنوقت اگر نام «قصههاي خوب براي بچههاي خوب» يا «قصههاي تازه از كتابهاي كهن» را از زبانشان شنيدي، بنشين ورِ دلشان و ازشان بخواه كه چيزي از آن قصهها برايت تعريف كنند. از گربۀ ناقلا، از مثنوي براي بچهها، از گربۀ تنبل، از شعر قند و عسل، از قصههاي ساده و... آنوقت بعد از شنيدن همۀ اين خاطرات، وقتي كه پدر و مادرت دلتنگ كودكيشان، آهي كشيدند به ياد خواندنيهاي نوجوانيشان، شايد بتواني به ارزش گنجگونۀ آثار و كار نويسندهاي مثل مهدي آذريزدي پي ببري. او زماني به فكر نوشتن براي كودكان و نوجوانان افتاد كه هنوز نوشتههاي جدياي براي اين گروه سني فراهم نشده بود. مهدي آذريزدي يكي از اين روزها در يك پنجشنبۀ تابستاني، قلمش را زمين گذاشت و براي هميشه در 78 سالگي ثبت شد. اما او براي ما و علاقهمندان آثارش، هنوز همان كودكي است كه در آستانه سال 1301 به دنيا آمده، همان كودك با همان لبخند بيدندان! اين قصه مال ماست يكي از ارزشهاي نوشتههاي آذريزدي، در بهرهگيري او از منابع كهن ادبيات فارسي نهفته است. آذريزدي ، در مقدمۀ مجموعۀ «قصههاي تازه از كتابهاي كهن» چنين مينويسد: «باز هم فرزندان ما ميبينند كه با وجود همۀ داستانهايي كه امروز از زبانهاي ديگر ترجمه ميشود، خودمان در كتابهاي فارسي قديمي و منابع ايراني چه قصههاي خوبي داريم و چه خوب است كه قدر ادبيات گذشته خودمان را هم بشناسيم.» داستان منظوم خيليها مهدي آذريزدي را به عنوان بازنويس حكايتها و قصهپرداز ميشناسند؛ اما جالب است بدانيد كه آذريزدي با شعر هم آشنايي داشته و در كتاب «هشت كتاب» چهار حكايت و چهار گفت و شنود را به نظم درآورده است. در ادامه، بيتهايي از گفتوگوي لحاف و كرسي را ميخوانيد: «لحاف گفت به كرسي كه كنخدا را شكر كه من هواي تو را توي برف و يخ دارم تو چوب خشكي و سرما نميتواني خورد منم كه گرمم و از پشم و پنبه، پروارم...» از ديروز تا هنوز آذريزدي از نويسندههاي تواناي زمان خود بود و بعضي از قصههايش چنان گيرا است كه ميتواند هر نوجوان امروزي را هم،پاي صحبت خود بنشاند. براي مثال به قصۀ «فالگير» نگاه كنيد كه با چه كششي، مخاطب را جذب و به خواندن ادامۀ داستان ترغيب ميكند: «فال ميگيرم، فال ميگيرم، طالع ميبينم، سركتاب باز ميكنم... اين چيزها ورد زبان فالگيرهاي دورهگرد بود. حالا ديگر فالگرفتن قديمي شده. مردم هوشيار شدهاند و گول اين حرفها را نميخورند. من فالگير حقهباز زياد ديدهام. رمال كلاهبردار را زياد شنيدهام، شرح دروغگويي خواببينها و غيبگوهاي زبانباز را زياد خواندهام. ولي هركس هرچه ميخواهد بگويد، يك فالگير هم ديدم كه هرچه ميگفت راست ميگفت...» قاضي خودِ شماييد! با اين كه تلاش و نوشتههاي مهدي آذريزدي در تاريخ ادبيات كودك و نوجوان، فراموشنشدني است، اما خود او در مقدمۀ كتاب «قصههاي ساده» قاضي نهايي را مخاطبان آثارش ميداند. مخاطباني كه بعد از گذشت سالها هنوز آثار او را در ذهن و قلبشان دارند: «البته قضاوت نهايي هميشه با مردم است. اما معمولاً كسي كه چيزي مينويسد، به خيال خودش خوب است. » آذريزدي از زبان محمدهادي محمدي مينوشت و عاشق خواندن بود «دردورۀ مشروطه به كتابهاي كودكي كه براي تدريس در مكتبخانهها تهيه شده بود، ميگفتند كتابهاي بچهخواني. اين كتابها كه معمولاً كمحجم و كمورق بودند، بيشتر شامل آثار كلاسيكي مثل «موش و گربه» ميشدند كه هم خصلت ادبي دارند و هم پندآموزند. مرحوم مهدي آذريزدي براي جمعكردن اين كتابها حدود سي سال در فاصلۀ 5231 تا 1355 شمسي به شهرهايي مثل قم، مشهد، شيراز و تهران سفر كرده است.» اينها حرفهاي محمدهادي محمدي، پژوهشگر تاريخ ادبيات كودكان است؛ كسي كه آذريزدي مسئوليت جمعآوري و به ثمررساندن نوشتههايش را به او سپرده: «آذريزدي ميدانست با وضع آشفتهاي كه اين اواخر داشت، قادر نخواهد بود كارش را به انجام برساند. پس با اعتمادي كه به من داشت و اين كه ميدانست به هر سطح كاري راضي نميشوم، آثارش را به من سپرد. يكي از آنها، طرحي است كه براي كار كردن روي ده شخصيت از جمله ملانصرالدين و بهلول داشت كه اتفاقاً بخشي از آن را هم انجام داده. بعيد است كه شخصاً بتوانم اين كارها را ادامه بدهم اما اميدوارم كسي پيدا شود كه بتواند پيگيرانه، حق اين آثار را ادا كند.» از گوشه و كنار شنيدهام كه محمدهادي محمدي رابطۀ نزديكي با آذريزدي داشته و سپرده شدن چنين مسئوليتي به او، گواهي بر اين شنيدههاست. از محمدي دربارۀ رابطۀ دوستانهاش با آذريزدي ميپرسم و ميكوشم از اين طريق به زواياي پنهان زندگي اين نويسندۀ كهنسال، پنجرهاي جوان باز كنم. حرفهاي محمدي دراين خصوص شنيدني است: «برخلاف تصويري كه اينروزها از مهدي آذريزدي نشان ميدهند، او آدم سادهاي نبود و از نظر خلقوخو و منش، پيچيدگيهاي بسيار داشت. آذريزدي مرزي هميشگي با آدمها داشت، تنهايياش را به هيچچيز نميفروخت و تمام عمر همينطور زندگي كرد. تنها در ماههاي آخر حيات بود كه احساس نياز، او را به خانۀ فرزندخواندهاش كشاند و جا دارد همينجا از زحمتهاي اين خانواده سپاسگزاري كنم. واقعيت اين است كه آذريزدي آدم خيليسازگاري نبود و به راحتي با همه، نشست و برخاست نميكرد. من هم تنها زماني نزديكش ميشدم كه او مرا به خود فراميخواند. شايد باورتان نشود كه كل ديدارمان دربارۀ سپردن آثارش به من، بيشتر از سهربع ساعت طول نكشيد.» و در ادامه از دلگيريهاي روزهاي آخر اين نويسندۀ بيادعا ميگويد: «آذريزدي بيشتر در لاك خودش بود و اين اواخر به دلايلي از جمله منتشر نشدن آثارش بسيار دلشكسته بود. مشكل آذريزدي، مشكل عمومي فرهيختگان ماست كه در سنين پيري فراموش ميشوند و كسي به آنها توجه نميكند. آذريزدي يك موجود فراموششده بود و طي سالها زندگي در يزد اصلاً وضعيت خوبي نداشت. نميدانم چرا بزرگان بعد از مرگشان عزيز ميشوند!» مطالبي كه دربارۀ كودكي و نوجواني آذريزدي موجود است، نشان از آن دارد كه او كودكي سختي داشته و با شاديها و بازيهاي كودكانه بيگانه بوده. آذريزدي هيچوقت اين شانس را پيدا نكرد كه به مدرسه برود و كتاب به دست بگيرد. شايد همين، انگيزهاي شد براي قلم به دست گرفتن و نوشتن قصههايي براي بچهها؛ آن هم در زماني كه هيچ منبع درست و حسابياي در اين زمينه وجود نداشت. محمدهادي محمدي، آذريزدي را يك «مجنون كتاب» مينامد و معتقد است كتاب، همۀ زندگي اين نويسنده را تشكيل ميداد: «آذريزدي، برآمده از عقدۀ كتاب است. يعني اگر كسي بخواهد شاهبيت زندگي او را تحليل كند، از اين منظر بايد نگاه كند. عقدهاي كه منشأ آن، نرفتن به مكتب و نداشتن خواندني بود. آذريزدي كسي بود كه هميشه ميخواست بخواند و بداند و تمام تلاشش در اين جهت بود كه از يك انسان عامي به يك انسان آگاه تبديل شود؛ كه همينطور هم شد.» اما به قول محمدي، آذريزدي تنها يك نويسندۀ معمولي نيست. آثار اين نويسندۀ پيشكسوت و پيشگام بايد در زمان خودشان بررسي و تحليل شوند تا ارزش واقعيشان شناخته شود: «آدمهايي مثل آذريزدي يا يمينيشريف تنها نويسنده يا شاعر نبودند، آنها نهاد كودكي را پايهگذاري كردند و هر كدام در روند تكاملي ادبيات كودكان كار كردند و از نظر من كه تاريخنگار ادبيات كودكان هستم، از جايگاهي بسيار ويژه و برجسته برخوردارند.» هشت جلد رنگارنگ تازه شمردن یاد گرفته بودم. مینشستم و بچههای روی جلد را میشمردم، بچههایی که لبخند روی لبهایشان برق میزد. بچههایی که انگار داشتند به قصههای پدربزرگي مهربان گوش میدادند. پدربزرگ من هیچوقت برایم قصه نمیگفت. گاهی نصیحتم میکرد، گاهی مثنوي میخواند. من كه معنی آنها را نمیفهمیدم، حوصلهام سر میرفت. مدرسه رفتم، خواندن یاد گرفتم و فهمیدم اسم آن هشت جلد کتاب توی کتابخانه، با تصویر بچههای خندان روی جلد، «قصههای خوب برای بچههای خوب» است و اسم آن پدربزرگ مهربان «مهدی آذریزدی». چشمهایم را میبستم تا ببینم رنگ کتابها را درست یاد گرفتهام یا نه و توی ذهنم میشمردم: جلد یک: قصههای کلیله و دمنه (نارنجی) جلد سه: قصههای سندبادنامه و قابوسنامه (سبز) جلد چهار: قصههای مثنوی مولوی (صورتی کمرنگ) جلد پنج: قصههای قرآن (صورتی پررنگ) جلد شش: قصههای شیخ عطار (قرمز) جلد هفت: قصههای گلستان و ملستان (آبی پررنگ) جلد هشت: قصههای چهارده معصوم (آبی کمرنگ) چشمانم را با غصه باز میکردم. غصه برای قصههای جلد دو که نمیدانم چهرنگی بود. جلد دو گم شده بود، لابد در هیاهوی اسبابکشیها و ریختن کتابها از این کارتن به آن کارتن. مهدی آذریزدی برای مادرم هم قصه گفته بود، برای پدرم هم. مامان وقتی این کتابها را دست من میدید، برایم تعریف میکرد که وقتی سوم دبستان بوده، از یکي از فامیلها «قصههای خوب برای بچههای خوب» هدیه گرفته. آنقدر خواندهشان، آنقدر گذاشته زیر بالشش، آنقدر توی سفرها با خودش برده که جلد کتابها جدا شده. بعد رفته و یکسری دیگر خریده. بابا هم دو بار خریده بود، بار دوم برای اینکه هدیه بدهد به دخترش، یعنی من. عجیب بود، این جاذبۀ غریبی که توی صفحههای کتاب موج میزد. هر قصه را چند بار میخواندم، بعضیها را حفظ شده بودم و برای برادر کوچکترم تعریف میکردم، مثل قصۀ «کودک حلوافروش» در جلد چهار. دلم برای کودک میسوخت که پول حلوایش را نگرفته بود و گریه می کرد، برای شیخ هم که حلوا خریده بود اما پول نداشت به کودک بدهد. قصۀ «کودک دانا» در جلد شش، کودک برای اینکه بتواند شاگرد داناترین فرد شهر بشود، خودش را زده بود به کری و لالی. یا قصۀ «سفر تجربه» جلد هفت؛ قصه پسر شروری که با سفر رفتن اصلاح شده بود. با اینکه آخر قصه را میدانستم، هربار که میخواندم، میترسیدم اینبار آخر قصه خوب تمام نشود و پسر وقتی رسید خانه، باز همه را اذیت کند. پدربزرگ قصه، مهربان بود. آخر تمام قصهها خوب تمام می شد، مثل اینکه قصهگو دست میکرد توی جیبش و به آخر قصه که میرسید، یکمشت نقل و کشمش میریخت توی دستهايم. مامان میگفت: «"قصههای خوب برای بچههای خوب" بود که مرا به ادبیات کهن ایران علاقهمند کرد، کاری که هیچ کتاب دیگری نتوانست بکند. با این کتاب، ادبیات سرزمینم را شناختم.» من هم همین کتاب کنجکاوم کرد كه بعدها بروم سراغ گلستان و مثنوی، تا اصل داستانهایی را که مهدی آذریزدی به زبان ساده برایم گفته بود، بخوانم. حتماً بابا هم برای همین، این کتابها را برایم خریده بود. همان هشت جلد رنگارنگ را برای همین گذاشته بود توی کتابخانه. تا آن حسی را که خودش تجربه کرده بود، آن لذت عظیمی که با خواندن داستانها نصیبش شده بود، آن علاقهمندی به ادبیات و کتاب و خواندن را با بچههایش سهیم شود. حالا من دانشجوی ادبیات فارسی هستم، هنوز هم گاهی آن هشت جلد رنگارنگ را میگذارم پیشرویم. به لبخند بچههای روی جلد نگاه می کنم، به صفحۀ دو که یک نقاشی تزييني دارد تا کسانی که میخواهند کتاب را به دیگران هدیه بدهند و شیرینی قصه ها را با دیگری سهیم شوند، برای چسباندن عکسشان و نوشتن يادگاري و امضا، فضايي مناسب داشته باشند. صفحهها را ورق میزنم، بعضی نقاشیهای کتاب را رنگ کردهام، با رنگآمیزی ناشیانۀ یک دختر دبستانی که گاهی از خط زده بیرون. دختری که اسمش را اول تمام کتابها نوشته و دور آن ستاره کشیده. دختری که پارگیهای جلد را که از خواندن مداوم پيدا شده، چسب زده و بارها برای خودش یادآوری کرده که یادش باشد دوباره جلد دو را که نمی داند کجا گم شده، بخرد. حالا این چند جلد را مثل یک میراث گرانبها حفظ کردهام. گذاشتهام بهترین جای کتابخانهام. گاهی ورقشان میزنم و دوباره شیرینی قصههای آن پدربزرگ مهربان میدود زیر دندانم. پدربزرگی که خانهاش به وسعت ایران بود و نوههایش چند نسل از بچههای این سرزمین. زندهباد آذريزدي! مرحوم آذريزدي، قبل از فوت، درخواست کرده بود که تمام کتابهایش با فونت و نقاشیهای سابق، بار دیگر منتشر شوند. به گفتۀ محمدعلي خواجهپيري، مشاور وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي و رئيس مركز توسعه و ترويج فعاليتهاي قرآني، اقدامات لازم براي عمليشدن آخرين آرزوي اين نويسندۀ پيشكسوت كودك و نوجوان صورت گرفته و در آيندۀ نزديك تمام كتابهاي او توسط انتشارات امیرکبیر و با همان شكل و شمايل اوليه منتشر خواهد شد. *** طبق خبرها قرار بود امسال در بيست و سومين جشنواره فيلم كودك كه يازده تا پانزده مرداد در شهر همدان برگزار ميشود، از مهدي آذريزدي و زحماتش در حوزۀ ادبيات كودك و نوجوان تجليل شود. حالا جاي خالي او را مستندي بيست دقيقهاي دربارۀ زندگي اين نويسنده، به كارگرداني مهدي قربانپور پر خواهد كرد. *** مژده مژده...مجموعۀ 105 جلد كتابهاي بچهخواني، متعلق به مهدي آذريزدي كه در زمان حيات او براي تحقيق و پژوهش به اين مؤسسه هديه شده، در كنار دستنوشتههاي اين نويسنده، در موزۀ فرهنگ و ادبيات كودكان نگهداري خواهد شد و به نمايش عمومي درخواهد آمد. اين خبر خوش را محمد هادي محمدي ، عضو هئيت مؤسس بنياد پژوهش تاريخ ادبيات كودكان به دوچرخه مي دهد. *** شهرام اقبالزاده، دبير انجمن نويسندگان كودكان و نوجوانان هم اعلام كرده كه به زودي مراسمي در بزرگداشت مهدي آذريزدي توسط اين انجمن برگزار خواهد شد. از برنامههاي جالب اين بزرگداشت، تهيۀ يادنامهاي به اين مناسبت، انتشار مقالات مربوط و چاپ نامههاي منتشر نشدۀ آذريزدي به انجمن است. اين نامهها كه شكلي خودماني و صميمي دارند، دربردارندۀ مطالبي در خصوص مسائل ادبي، زندگي و كتابهاي اين نويسنده هستند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 317]
صفحات پیشنهادی
قصۀ يك لبخند بيدندان "ونقد ادبی"
قصۀ يك لبخند بيدندان "ونقد ادبی"-همشهری-همۀ اهميت مهدي آذريزدي و آثارش در اين نيست كه «نوجوان امروز»ي كه تو باشي، او را ميشناسي يا نه. اگر واقعاً دوست داري اين ...
قصۀ يك لبخند بيدندان "ونقد ادبی"-همشهری-همۀ اهميت مهدي آذريزدي و آثارش در اين نيست كه «نوجوان امروز»ي كه تو باشي، او را ميشناسي يا نه. اگر واقعاً دوست داري اين ...
نسبت به افزایش قاچاق شیشه در کشور هشدار میدهم!
نسبت به افزایش قاچاق شیشه در کشور هشدار میدهم! هرروز، نذر گم شدهاش یک غزل سرود · قصۀ يك لبخند بيدندان · رونمایی از رزمنامه ایرانیان با 30 هزار بیت شعر · اولين .
نسبت به افزایش قاچاق شیشه در کشور هشدار میدهم! هرروز، نذر گم شدهاش یک غزل سرود · قصۀ يك لبخند بيدندان · رونمایی از رزمنامه ایرانیان با 30 هزار بیت شعر · اولين .
نمایش نامه - در فراق فرهاد ناصح کامگاری
يك كرسي و صندوقچهاي قديمي در سمتي وخمرهاي بزرگ در سمت ديگر. روي كرسي ... با لحن قصهگو) حالا كه اومدهي متين و معقول و مودب بشينخاله برات يه قصة قشنگ تعريف كنه. سيروس : هوو .... فرخنده : (با لبخند) هنوز خونهتون نرفتي لابد!؟ مث هميشه. ... (با لحن پيرزني بيدندان) اينقدر متلك بار اين دختر طفلمعصوم نكن، اونم خدايي داره. اون دنيا ...
يك كرسي و صندوقچهاي قديمي در سمتي وخمرهاي بزرگ در سمت ديگر. روي كرسي ... با لحن قصهگو) حالا كه اومدهي متين و معقول و مودب بشينخاله برات يه قصة قشنگ تعريف كنه. سيروس : هوو .... فرخنده : (با لبخند) هنوز خونهتون نرفتي لابد!؟ مث هميشه. ... (با لحن پيرزني بيدندان) اينقدر متلك بار اين دختر طفلمعصوم نكن، اونم خدايي داره. اون دنيا ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها