تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 17 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند،‌ انتظار فرج و گشایش است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1851557059




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دستی مرا لرزاند


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان:  قسمت اول سه گانه اتوبوس : دستی مرا لرزاند
دست و نور
فقط صندلی جلوی من خالی بود و او مثل آنکه بخواهد کسی زودتر آنرا تصاحب نکند تا وارد شد نگاهکی انداخت و به سمتش دوید، گرچه تنها مسافر آن ایستگاه بود سریع نشست و تا نشست کسی در گوش من فریاد زد: «در امواج عشقت اسیرم» لرزیدم .مضطرب بود و نگاههای نیمه کاره ای به گوشه صورتها یا کنار زانوی مقابلینش می انداخت. دستم را زیر چانه گذاشته بودم و تظاهر می کردم بیرون را نگاه می کنم اما مردمکم مدام نگاههایش را می پایید. فهمید. نفس عمیقی کشید و سرش را به سمت پنجره چرخاند یعنی« راحتم بگذار» اما دیر شده بود!  چشمان من به ابروهایش گیر کرده بودند. ابروانی که معلوم بود یکی از تازه کارترین آرایشگرانی که دانشگاه قبول نشده بودند و از خیاطی به خاطر ریزه کاری هایش متنفرند و آرایشگری را فقط برای آنکه اصلاح مادرشان مجانی تمام شود یاد گرفته اند، ظرف مدت ده دقیقه با گازانبر برداشته است! و با کلی منت 500 تومان کاسبی کرده و دست آخر دختر دلش به این خوش است که: - مهم نیست، گوشه هایش را خودم با مداد درست می کنم! اما چون مدادش هم ارثیه خاله ای است که 5 بار آرزوی دختردار شدن را 9 ماه تحمل کرده و سر آخری با آرزویش به گور رفته بود، خیلی سیاه و چرب می کشید و تمام مشقت های بی تاب دختر را که می خواست ابروانی ظریف و امروزی داشته باشد تبدیل به طرح مبهمی از سیم خاردارهای کهنه مرز ایران و افغانستان کرده بود. نفس نفس ِ پلکهایش الحق بوی سمرقند و بخارا می داد. حیف که ناگهان برگشت و نگاهی تیز به سر کج شده و چشم های یواشکی من انداخت که مجبور شدم سریع به چین مانتوی براقش بیاندازمشان. کسی در گوشم فریاد زد: « در امواج عشقت اسیرم» هدفون را کمی جابجا کردم اما شانه هایم لرزید .فهمیده بود چیزی حول و حوش چشمانش گرفتارم کرده. عینک آفتابی اش را از کیفش درآورد. چشم من همانجا کنار کیف روی لبه چین کج مانتوی براقش بود و دیدم عینکش با خجالت بالا می رود.نه از من بلکه از عینک زنی که کنارم بود و یک خورشید تپل طلایی کنار دسته آن ماسیده بود. خورشیدی که خلاف خورشید خانوم های وطنی بیشتر شبیه آقامحمدخان قاجار بود که به زور از سوراخ چادر طلایی اندرونی کریمخان سرک می کشید!خورشیدی که خلاف خورشید خانوم های وطنی بیشتر شبیه آقامحمدخان قاجار بود که به زور از سوراخ چادر طلایی اندرونی کریمخان سرک می کشید!عینک بزرگ اما سبک دختر ارزانتر از اصلاح صورتش برایش تمام شده بود. وقتی آنرا می خرید به خودش گفته بود باید مواظب باشم دسته هایش را آرام باز کنم هم زود می شکند و هم صدای پلاستیکی ناجوری دارد. کسی در گوشم فریاد زد: « در امواج عشقت اسیرم ...آخر مجلس بلند بگو ...» گونه هایم لرزید .نگاهم روی مانتوی براقش بود و به این فکر می کردم که انگار پارچه اش از لایی های تقلبی خیاط خانه ی پیرزنی است که بسکه دستش رعشه داشته حتی گونی رنگرزی ها را هم برای بریدن و کوک زدن به او نمی دادند. به دستهای پیرزن فکر می کردم که چه چروک و زبر لایی های فاسد شده را توی گونی های بدبو چپانده و به تولیدی ورشکسته ای داده تا با آنها مانتوهای مد روز تنگ هفت و هشت بدوزد شاید چک این ماه پاس شود، که ناگهان دختر دستش را روی زانویش کوبید انگار نگاه من پشه ای است که وزنش استخوان او را می شکند و اگر له نمی شد پشه های دیگر هم از خون کمرنگ تن او می خوردند و مجبور می شد ازین به بعد برای سرخی گونه هایش هم به ماترک خاله اش دستبرد بزند. کف دستش را روی زانو چرخاند و مطمئن شد دیگر پشه زنده نیست و من تنها یک لحظه دست نحیفش را با آن انگشتر سیاه شده دیدم. کسی در گوشم فریاد زد «در امواج عشقت اسیرم                                 تویی سرور و شاه و میرم هان بلند بگو ... همه ... همه ... در امواج عشقت اسیرم                                تویی سرور و شاه و میرم امیرم علی... »لبهایم لرزید از پنجره بیرون را نگاه کردم این بار واقعی. یک هیوندای سان تافه ی دودی کنار اتوبوس در ترافیک ایستاده بود. دست لطیف کشیده ای روی مانیتور پشت صندلی جلو جواهرات براق یک سرویس برلیان را به بغل دستی اش نشان می داد. تصویر جواهرات تغییر می کرد و انگشتان ظریف که نوک هر کدامشان برق آرام یک خواب صورتی جا مانده بود انگار که برقصند بالا و پایین می رفتند. همه مجلس در گوشم فریاد زدند: «در امواج عشقت اسیرم                                  تویی سرور و شاه و میرم امیرم علی ...علی ...علی... »تمام تنم لرزید .نمی دانم کدام دست مرا می لرزاند. دست چروک پیرزن، دست تکیده دختر، دست صورتی زن یا دستی دیگر دستی که می خواست خواب مرا پاره کند دستی که می خواست همه یکدست باشند اما همه فقط در "مجلس" یک صدا شده اند . دستی که دوست داشت همه دست گیر دستهای چروک و نحیف باشند. دست علی (ع) ...نمی دانم کدام دست مرا می لرزاند. دست چروک پیرزن، دست تکیده دختر، دست صورتی زن یا دستی دیگر دستی که می خواست خواب مرا پاره کند دستی که می خواست همه یکدست باشند اما همه فقط در "مجلس" یک صدا شده اند . دستی که دوست داشت همه دست گیر دستهای چروک و نحیف باشند. دست علی (ع) ...نویسنده : مریم امامی - بخش ادبیات سایت تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 281]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن