تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 25 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):چه بسيار عزيزى كه، نادانى اش او را خوار ساخت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1853546905




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مادر !منو به خدا سپردی؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مادر!منو به خدا سپردی؟
بیمارستان صحرایی
 *سال ۱۳۶۰ رفتم بستان. خیلى از بچه هاى جهاد آنجا بودند. كار من تعمیر موتور بود؛ اما هر كارى كه پیش مى آمد، انجام مى دادم. كار كردن در پشت جبهه را دوست داشتم، اما دلم مى خواست بروم خط مقدم؛ تا این كه در عملیات بیت المقدس دل به دریا زدم و به آقاى رستمى كه مسئول نقلیه بود، گفتم: «من مى خواهم بروم جلو!»آقاى رستمى گفت: «نمى شود؛ برگ اعزام نداریم.»مشغول صحبت بودیم كه خبر رسید راننده آشپزخانه شهید شده و كسى نیست غذاى رزمندگان را ببرد. من گفتم: «جناب رستمى! من رانندگى با ماشین سنگین را بلدم، مى توانم كمك كنم.»خلاصه قبول كردند و من به عنوان راننده همراهشان شدم. وقت تقسیم غذا در پایم احساس سوزش كردم. اهمیتى ندادم و به كارم مشغول شدم. وقتى براى استراحت برگشتم و پایم را نگاه كردم، متوجه شدم پایم تركش خورده. دوستان كه متوجه جراحتم شدند، سریع من را به بیمارستان صحرایى اهواز رساندند. وقتى مرخص شدم و به قرارگاه برگشتم، مورد مؤاخذه قرار گرفتم؛ چون كارت اعزام نداشتم و این تخلف محسوب مى شد.بعد از آن عملیات كار رساندن مجروحان به پشت جبهه به من واگذار شد. مرتب مى رفتم جلو و مجروحان را به عقب جبهه مى رساندم. در این راه ماشین من چند بار مورد اصابت خمپاره هاى دشمن قرار گرفت، اما هر دفعه به طریقى نجات پیدا كردم. وقت تقسیم غذا در پایم احساس سوزش كردم. اهمیتى ندادم و به كارم مشغول شدم. وقتى براى استراحت برگشتم و پایم را نگاه كردم، متوجه شدم پایم تركش خورده.
هلی کوپتر
*یك بار كه مجروحان را برمى گرداندم، متوجه شدم خلبان یكى از هواپیماهاى خودى كه ساعتى پیش در اثر ضدهوایى دشمن سقوط كرد، چترش بالاى درخت خرما گیر كرده است. او را به بیژن آسوبار ـ كه فرمانده محور بود ـ نشان دادم و   فرمانده مطمئن شد كه خلبان ایرانى است. او را پائین آورده و با خودمان به قرارگاه بردیم.*یك روز براى تحویل گرفتن ماشین، راهى بستان شده بودم. در حین ردشدن از سوسنگرد، متوجه شدم عراقى ها شهر را بمباران كرده اند و مردم شتابان و وحشت زده به این طرف و آن طرف مى دوند.
کودک جنگ
صداى گریه یك بچه مرا به سوى خانه اى كشاند كه تقریباً نیمى از آن فروریخته بود. جسد بى سر زنى كف اتاق افتاده بود. جلوتر رفتم دیدم سر زن و دست راستش از بدن جدا شده و چند متر آن طرف تر افتاده اند. با این وجود، بچه كوچكى روى سینه زن خوابیده و شیر مى خورد. دیدن این صحنه منقلبم كرد. مى خواستم بچه را از مادر جدا كنم، اما او گرسنه بود و محكم مادرش را چسبیده بود. به زور كودك را از جسد مادر جدا كردم و به قرارگاه بردم. این صحنه به قدرى در من تأثیر گذاشته بود كه مدت ها به نقطه اى خیره مى شدم و حرف نمى زدم.جسد بى سر زنى كف اتاق افتاده بود. جلوتر رفتم دیدم سر زن و دست راستش از بدن جدا شده و چند متر آن طرف تر افتاده اند. با این وجود، بچه كوچكى روى سینه زن خوابیده و شیر مى خورد.قنبر علی یوسفیمنبع:روزنامه ایران 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 600]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن