واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دسته گل ابدي
مروري بر فيلم « لارس و دختر واقعي» (2007) ساخته کريگ گليسپاي سال گذشته کريگ گليسپاي کارگردان ميانسال امريکايي پس از چندين سال فعاليت تلويزيوني به کارگرداني سينما روي آورد و دو فيلم بلند « لارس و دختر واقعي» و «آقاي وودکاک» را ساخت. فيلم کمدي درام « لارس و دختر واقعي» با واکنش چشمگيري مواجه شد.فيلمنامه «لارس و دختر واقعي» شاهکار کم نظيري است نوشته نانسي اوليويه که نامزد اسکار بهترين فيلمنامه اصلي شد و جايزه انجمن ملي منتقدان امريکا را از آن خود ساخت. لارس (رايان گازلينگ) جوان ساده، دست و پا چلفتي، خجالتي، مودب، تنها و مذهبي است که در يک شهر کوچک زندگي مي کند. او به دنبال دختر آرماني روياها و آرزوهاي خويش است و از ارتباط با آدم ها واهمه دارد. مارگو (کيل گارنر) بسيار تلاش مي کند تا با لارس ارتباط برقرار کند، اما لارس او را پس مي زند. لارس سرانجام دختر محبوب خود را مي يابد و آن را به خانه مي آورد، خانه يي که در آنجا لارس با برادرش گاس (پل اشنايدر) و زن برادر باردارش کارن (اميلي مورتيمر) زندگي مي کند. محبوبه لارس يک دختر واقعي نيست، بلکه عروسکي پلاستيکي - نيمه برزيلي نيمه دانمارکي(،) - است که لارس آن را از طريق اينترنت خريداري کرده است. گاس و کارن به فکر درمان روحي و رواني لارس مي افتند اما دکتر روانپزشک (پاتريشيا کلارکسون) از آنها مي خواهد که با بيانکا (عروسک) «واقعي» برخورد کنند. لارس بيانکا را دوست خود معرفي مي کند و آن را با خود به گشت و گذار، کليسا و مهماني مي برد.بالاخره يک روز صبح لارس مدعي مي شود بيانکا حالش خوب نيست و او را با آمبولانس به بيمارستان مي برند. بيانکا همچنان بيمار است و طي گردشي که کارن و گاس همراه بانکا و لارس براي ديدن درياچه مي روند، لارس براي نخستين بار اين عروسک پلاستيکي - بيانکا- را مي بوسد و بيانکا مي ميرد. اهالي شهر همگي در مراسم تدفين بيانکا حاضر مي شوند. و اينجاست که لارس با قدم زدن با مارگو، گام در راه بلوغ مي نهد. فيلمنامه «لارس و دختر واقعي» شاهکار کم نظيري است نوشته نانسي اوليويه که نامزد اسکار بهترين فيلمنامه اصلي شد و جايزه انجمن ملي منتقدان امريکا را از آن خود ساخت. فيلم «لارس و دختر واقعي» فيلمي نمادين است اما فيلمي تيره و تار نيست. در سکانس نخستين فيلم لارس رو به در اتاقي تيره و تاريک رو به دريچه يي نوراني بيرون را نظاره گر است، تصويري که در همان آغاز فيلم پاکي سرشت لارس را خاطرنشان مي سازد. انسانيت به نمايش گذاشته شده فيلم گليسپاي ابداً اساسنامه يي عليه خوي ماشيني شده و الينه شده آدم هاي معاصر نيست بلکه تنهايي آدم هايي را به تصوير مي کشد که در جدايي از معصوميت خويش به پريشاني ذهن رسيده اند. آدم گريزي لارس خارج از بروز پليدي و زشتي آدم ها در جهان کوچک فيلم، دستاورد اعوجاج قدرت تميز او از آدم ها است و مطمئناً عناصر تشکيل آن تنها در بستر آسيب شناسي دوران کودکي لارس نهفته است. فيلم «لارس و دختر واقعي» قطع نظر از هجوم آرام واقعيت و توهم به سوي يکديگر در درونمايه يي که بي شباهت به «پينوکيو»ي کارلو ولودي نيست - که در پايان به مرگ باشکوه توهم مي انجامد - به مخاطب مي فهماند که بلوغ انسان زماني محقق مي شود که حجم تخيل را در واقعيت زندگي روزمره بپذيريم، و درک کنيم که ماهيت تخيل در جهان واقعي امروزي همانند بيانکا معلول و ناتوان است و تنها مي تواند احساسات انساني ما را تلطيف کند و ما آرام آرام آن را در خاطره يي ابدي نگه داريم. در بهترين و به يادماندني ترين سکانس فيلم وقتي عروسک پلاستيکي - بيانکا- روي ويلچر از کليسا بيرون مي آيد، زني دسته گلي پلاستيکي را براي وي مي آورد، دسته گلي ابدي براي خانمي ابدي. فيلم «لارس و دختر واقعي» مدلول اين مهم است که « روان » پيش از آنکه موجوديتي فيزيکي باشد، ساختاري معنايي است، با فرآيندهاي نمادين سروکار دارد و مستلزم تفسير است.موفقيت اين فيلم تمام و کمال مديون بازي استثنايي رايان گازلينگ (که به لحاظ بازي و چهره بسيار به جان فينچ و رابرت ردفورد شباهت دارد) است. گازلينگ (-1980)که به خاطر اين فيلم جايزه گلدن گلاب و ساتلايت را از آن خود ساخت در اين فيلم همانند فيلم «هالف نيلسن» (2006/رايان فلک) بازي درخور توجهي ارائه مي دهد. کودکي و نابالغي لارس براي ما نورمن بيتس (آنتوني پرکينز) «رواني» (1960) آلفرد هيچکاک را به خاطر مي آورد و شايد بتوان مدعي شد که کاراکتر لارس با اندک نگاهي بدبينانه مي تواند به لحاظ رواني يک گام پيش از ورود به کاراکتر بيتس تلقي شود.منبع : اعتماد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]