واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: فرار کنید، آتش!
سنجاب کوچولو با سر و صدای بچهها، از خواب بیدار شد. سرش را از لانه بیرون آورد و نگاه کرد. نزدیک درختی که لانه سنجاب کوچولو درونش قرار داشت، چند تا بچهی بازیگوش بازی میکردند. کمی آن طرفتر خانم و آقایی روی اجاقی که از چوبهای خشک جنگل تهیه کرده بودند غذا درست میکردند. بوی غذا همه جا پیچیده بود. او داخل لانه رفت و مشغول خواندن کتاب شد. چند ساعت بعد بوی دود همه جا را پر کرد. سنجاب کوچولو دوباره سرک کشید، وای! چی میدید. آدمهای بیفکر رفته بودند ولی اجاقشان را کاملا خاموش نکرده بودند. درختهای اطراف آتش گرفته بود. سنجاب کوچولو خیلی ترسید. با خودش فکر کرد تنهایی هیچ کاری از دستش بر نمیآمد. او فقط میتوانست حیوانات دیگر را از خطر آگاه کند. پس شروع کرد به دویدن و فریاد زدن «آتش. آتش». سنجاب کوچولو مسافت زیادی را دوید تا بالاخره خسته شد و به نفسنفس افتاد. آهوی تیز پا جلو آمد و به سنجاب کوچولو گفت: «تو خستهای. من میتوانم تندتر بدوم. بهتر است خودت را نجات دهی و بقیه را به من بسپاری». آهو میدوید و فریاد میکشید: «فرار کنید، آتش». یک ساعتی گذشت اما آتش همچنان به درختها و بوتهها و بعضی حیوانات جنگل صدمه میزد و پیش میرفت. آهو هنوز میدوید اما او هم خسته شده بود. گوزن عاقل خودش را به آهو رساند و گفت: «تو برو پناه بگیر. من سریعتر میدوم و بقیه را با خبر میکنم». این را گفت و به سرعت دوید و فریاد کشید: «آتش ... آتش. دوستان فرار کنید... آتش». اما جنگل خیلی بزرگ بود و گوزن هم دیگر توان دویدن نداشت. تا حالا خیلی از حیوانات با خبر شده وخود را نجات داده بودند ولی حیوانات بسیاری هنوز در خطر بودند. گوزن عاقل نفس نفس زنان ایستاد. او داشت فکر میکرد حتما انسانها هم مشغول خاموش کردن آتش هستند که ناگهان یوزپلنگ قوی سر راهش سبز شد. او قصد شکار داشت. گوزن عاقل تو درد سر افتاده بود. او خیلی سریع به یوزپلنگ گفت: «اگر میخواهی قدرت و شجاعت و سرعت را به همه ثابت کنی، این بهترین فرصته. چون گوشهای از جنگل آتش گرفته و حیوانات زیادی هنوز در عمق جنگل و بیشه زارهای اطراف در خطرند. یوزپلنگ گفت: «پس این بوی دود واقعا مربوط به آتش سوزیه؟ آه... درسته که میخواستم بخورمت ولی بهتره اول حیوانات را نجات بدهم تا در روزهای دیگر گرسنه نمانم. تو خوب میدانی که من سریعترین دونده روی زمینم. من میتوانم در مدت کوتاهی به همه خبر بدهم. پس بهتره تو از آن طرف بروی و من از این طرف. زودتر برو تا پشیمان نشدم». گوزن عاقل شروع به دویدن کرد. یوزپلنگ هم با تمام سرعت دوید و بقیه حیوانات را از خطر آگاه کرد. بالاخره بعد از ساعتها، آتش توسط گروههای مختلفی از انسانها مهار شد. قسمت زیادی از جنگل، این نعمت با ارزش خدا سوخت و از بین رفت. ولی خوشبختانه با همکاری سنجاب و آهو و گوزن و یوزپلنگ، حیوانات زیادی توانستند به موقع از محل خطر فرار کنند. آنها خدا را شکر میکردند که زندهاند و دوستان خوب و مهربانی پیدا کردهاند.*************************************** دوست خوب من می توانی به تمامی سؤالات زیر جواب بدهی و آن را با کمک والدین خود از طریق ایمیل ([email protected] ) برای ما ارسال کنی. سوالات پایانی1- چرا جنگل آتش گرفت؟2- کدامیک از حیوانات از همه سریعتر میدود؟3- چه چیزی باعث شد تا حیوانات بتوانند به موقع از آتش فرار کنند؟4- چه کسانی جان خود را به خطر میاندازند تا آتش را خاموش کنند؟5- به نظر شما، ما انسانها چگونه میتوانیم از این نعمت پر فایدهای خدا محافظت کنیم؟ فرشته اصلانی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 502]