تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر بنده اى بر همان چيزى كه در درون داشته و با آن از دنيا رفته، برانگيخته مى شود...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813069661




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

‏ گرگ سياه بدجنس و بچه هاي خانم بزي


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ‏ گرگ سياه بدجنس و بچه هاي خانم بزي


يكي بود، يكي نبود؛ يك خانم بزي بود كه اصلاً به برنامة تنظيم خانواده توجه نمي كرد و براي همين هم چهار تا بچه قد و نيم قد ( يا به قول خودش شير به شير) داشت. اسم بچه هاي خانم بزي به ترتيب تولد عبارت بود از: شنگول، منگول، حبه انگور و كامبيز.

بچه هاي خانم بزي در طول زندگي شان دو- سه باري بيشتر بابايشان را نديده بودند؛ چون بابا مجبور بود سه شيفت كار كند، به همين دليل هم شب

ساعت 2 مي آمد خانه و صبح ساعت 6 از خانه مي زد بيرون. خانم بزي هم هر روز صبح مي رفت سر كار و بعدازظهر مي آمد پيش بچه ها. با اين وضع هر آدم عاقلي مي فهمد كه تنها ماندن چهار تا بچه قد و نيم قد در خانه خطرناك است. براي همين هم خانم بزي به بچه ها سفارش كرده بود كه در خانه را روي هيچ موجود زنده يا غير زنده اي باز نكنند. ‏

‏ اين موضوع باعث شده بود كه نه تنها مأمور آب و برق و تلفن و گاز با در بسته مواجه شوند، بلكه پدر خانواده هم قيد دو دره بازي در اداره را بزند؛ چون مي دانست كه اگر به خانه برود، عمراً شنگول، منگول، حبه انگور و كامبيز، در را روي او باز كنند.‏

‏ القصه، يك روز وقتي خانم بزي رفته بود سركار، گرگ سياه بدجنس آمد درِ خانة آنها و در زد. شنگول و منگول و حبه انگور و كامبيز اصلاً به روي مبارك هم نياوردند كه كسي زنگ مي زند، اما گرگ بدجنس خيلي خيره سر بود و دستش را آنقدر روي زنگ خانه فشار داد كه اعصاب بچه ها به هم ريخت و تصميم گرفتند آيفون را بردارند و با كسي كه زنگ مي زد مذاكره كنند. ‏

‏ شنگول به عنوان فرزند ارشد پيشقدم شد و آيفون را برداشت و گفت: بله؟... گرگ بدجنس سياه گفت: «منم منم مادرتون، خوراكي آوردم براتون»! شنگول خيلي عصباني شد، پشت آيفون داد زد: «آخه خرس گنده، خجالت نمي كشي؟ مگه ما توي دورة تيركمون شاه زندگي مي كنيم؟

عصر عصر كامپيوتر و جنگ ستارگان و انفجار اطلاعاته، اون وقت توي نفهم داري اداي قصه هاي فولكلور را در مي آوري؟»‏

گرگ سياه بدجنس خيلي خجالت كشيد. ديد كه الحق والانصاف حق با شنگول است، اما سعي كرد روحيه خودش را نبازد، براي همين گفت: «شنگول، جان مادرت درو بازكن، آخه الان چند قرنه من ميام

درخونه شما رو مي زنم و شما درو باز مي كنيد و من هر سه تاي شما رو مي خورم. اين كه ديگه ربطي به عصر كامپيوتر و انفجار اطلاعات نداره. سنت ها را بايد حفظ كرد!»

شنگول هم گفت :«بدبخت خبر نداري، ما الا ن چهار تا شديم. اون وقت كي ميگه زندگي ما ربطي به تكنولوژي نداره؟ الا ن همين كامبيز ما روزي 8 ساعت پاي اينترنته؛ يا داره چت مي كنه يا وبلا گشو به روز مي كنه يا كامنت ها شو چك مي كنه؛ اما توي متحجر عقب مونده هنوز تو فكر تكرار اين قصة بي مزة قديمي هستي. برو، برو تا زنگ نزدم شهرداري بياد جمعت كنه!»‏

گرگ سياه بدجنس خيلي ناراحت شد، از درخانه آنها راه افتاد، تصميم گرفت برود خودش را بندازد زير مترو تا از اين زندگي نكبت بار خلاص شود. همه اش هم زير لب باعث و باني اين اينترنت و تكنولوژي را نفرين مي كرد. ‏

بين راه يك دفعه چشمش افتاد به روباه كه داشت نگاهش مي كرد و مي‌خنديد. يك دفعه از كوره در رفت و به روباه گفت: «زهرمار، مگه خر ديدي كه مي خندي؟» روباه گفت: «نه، ولي اين جوري كه تو داري راه ميري و با خودت حرف مي زني، هر كي تو رو ببينه فكر مي‌كنه ديوانه شدي. راستش رو بخواهي من اولش فكر كردم هندزفري توي گوشت گذاشتي داري با موبايل صحبت مي كني اما ديدم نه، جدي جدي ديوانه شدي و داري با خوت حرف مي زني، واسه همين هم خنده ام گرفت.» ‏

گرگ گفت:«حالا يه چيز ميگم بيشتر بخندي. من دارم ميرم خودم رو بندازم زير مترو». روباه گفت: شوخي نكن! گرگ خيلي جدي گفت: شوخي نمي كنم، من تصميم خودم را گرفتم. بعد هم نشست وكلّ قصه را از اول براي روباه تعريف كرد.

روباه چند دقيقه فكر كرد و گفت: من ميگم عجله نكن، صبر كن خانم بزي از سر كار بياد، با اون هم يه صحبتي بكن و از راه ديگري وارد شو. مثلاً بهش بگو كه وقتي نيستي بچه هات دائم پاي اينترنت هستن و چها كه نمي كنند! اون وقت خانم بزي هم بچه هاش رو از خونه مي اندازه بيرون و تو مي تواني آنهارا بخوري.

گرگ سري به علامت تأسف تكان داد و گفت: روباه، تو كه اين قدر خنگ نبودي. من نگران سنت ها هستم.

طبق قصه، من بايد برم توي خانه آنها، شنگول و منگول و حبه انگور را بخورم؛ اما حالا وضع به كلي عوض شده. اولاً كه اين خانم بزي دوباره بچه پس انداخته و اونها شدند چهار نفر. ثانياً اونها باباشون رو هم خونه راه نميدن، چه برسه به من؛ ثالثاً منو مسخره مي كنن كه چرا هنوز توي اين قصة قديمي گير كردم.

روباه گفت: آخه گرگ حسابي، شكم گرسنه و آروغ فندقي؟! تو الا ن يك هفته است هيچي نخوردي حالا فكر حفظ سنت ها هستي؟ تو رو چه به اين اطوارهاي بالا تر از ميدون ونك؟!

گرگ ديد كه با يك روباه زبان نفهم طرف است. براي همين هم سرش را پايين انداخت و روباه را ول كرد و رفت ايستگاه مترو و منتظر شد تا قطار بيايد، اما يك دفعه يك نفر از پشت سر گفت: سلام آقا گرگه! گرگ سياه و بدجنس برگشت و ديد خانم بزي هم منتظر مترو ايستاده . گفت: خانم، چه سلامي، چه عليكي؟! آخه اين چه طرز بچه تربيت كردنه؟ تازه سه تا بچه كم بود، اين كامبيز ديگه كيه به بچه هات اضافه كردي؟ اين قدر سنت ها را به هم زدي كه من آمدم خودم رو بندازم زير مترو. ‏

خانم بزي كله اش را چند بار اين طرف و آن طرف تكان داد و لب و لوچه اش را كج كرد و گفت: تو هم دلت خوشه ها؛ شوهر من سه شيفت كار مي كنه، خود من از صبح تا عصر مي روم سر كار كه كرايه خونه ام عقب نيفته، اون وقت تو فكر قصه اي؟ گرسنگي نكشيدي عاشقي يادت بره.‏

‏ گرگ وقتي ديد كه خانم بزي هم حرف روباه را مي زند، به فكر فرو رفت و بعد از چند دقيقه گفت: راستش خانم بزي، من خيلي گرسنه ام، چند روزه هيچي نخوردم، داري هزار تومان بدي من برم يك ساندويچ تخم مرغ بخرم، بخورم؟ خانم بزي گفت: آره، بيا اين هزار تومان! همه اين فكر و خيال هاي عجيب و غريب مال گرسنگيه، برو يه چيزي بخور شيكمت پربشه، كله ات كار بيفته بري دنبال يك كار درست و حسابي، آخه تو رو چه به سنت ها و حفظ سنت ها؟...‏قصة ما به سر رسيد، گرگه زير قطار مترو نپريد!





سه|ا|شنبه|ا|19|ا|ارديبهشت|ا|1391





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 258]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن