محبوبترینها
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
مشاوره حقوقی تلفنی با کمترین هزینه
مشاوره حقوقی تلفنی با کمترین هزینه
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1803962907
آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آفتاب در حجاب 20به بهانه محرم، ماه خزان اهل بیت
فصل مصیبت، سپری شدمگر نه بزرگترین آرزوی هر غریب، رسیدن به موطن خویش است؟ و مگر نه مقصد مدینه در پیش است؟پس چرا تو مدام تداعی خاطرات گذشته را میكنی و در كجاوه تنهایی خودت، اشك میریزی؟نمی توان گفت كه هر چه بود، گذشت. ولی میتوان گفت كه فصل مصیبت، سپری شد. اگر چه این فصل به اندازه تمام سالهای عمر، كش آمد و اگرچه این فصل، خزانی جاودانه برای عالم، رقم زد.نمی توان توقع كرد كه تو اكنون كه به مدینه باز میگردی، تمام خاطرات این سفر را، این سفر پر رنج و راز و خطر را تداعی نكنی و برای لحظه لحظه آن، در خلوت كجاوه خودت، اشك نریزی.اما تو باید خودت را هم حفظ كنی زینب! چرا كه كار تو هنوز به اتمام نرسیده است.پس به یاد بیاور اما گریه نكن.یزید شما را میان اقامت در شام و مراجعت به مدینه، مخیر ساخت. و تو و امام، مراجعت به مدینه را برگزیدید.تو گفتی: “ما را به مدینه برگردان. ما به سوی جدمان هجرت میكنیم “ به هنگام خروج از شام، یزید پول زیادی برای تو پیشكش آورد و گفت: “این را به عوض خون حسین بگیرید.و تو بر سرش فریاد زدی كه: “وای بر تو ای یزید كه چقدر وقیح و سنگدل و بی حیایی. برادرم را میكشی و در عوض آن به من مال میدهی؟!یزید شرمگین سرش را به زیر افكند و پولهایش را پس كشید.یزید به جبران گذشته، نعمان بن بشیر را كه مسنتر و مهربانتر و نرمخوتر بود به سرپرستی كاروان برگزید و به او سفارش كرد كه همه گونه با اهل كاروان مدارا كند.كاروان را از كناره شهرها بگذارند و در جای خوب مقام دهد. و مأموران و محافظان را از اطراف كاروان، دورتر نگاه دارد تا اهل كاروان معذب نشوند.و نیز دستور داد كه بر شترها كجاوه بگذارند و كجاوهها را با پارچههای ابریشمین و زربفت، زینت دهند و...و تو وقتی چشمت به این پارچههای رنگارنگ افتاد، خشمگین شدی و فریاد زدی: این پارچههای الوان و این زینتها را فرو بریزید. این كاروان، عزادار فرزند رسول الله است. كاروان را سیاه بپوشانید تا مردم همه بدانند كه این كاروان مصیبت زده شهادت اولاد زهر است.و دستور دادی كه علاوه بر آن، در پس و پیش و میان كاروان پرچمهای سیاه برافرازند تا هر كس به این كاروان بر میخورد، بفهمد كه چه اتفاق بزرگی در عالم افتاده است و بفهمد كه باعث و بانی این اتفاق كه بوده است و بفهمد كه... و برای دستگاه یزید حیثیتی نماند.با خطبهای كه تو در مجلس یزید خواندی، با تعزیتی كه تو در شام بر پا كردی و با خطبه تكان دهندهای كه سجاد در مسجد شام خواند، یزید بر حكومت خود ترسید و اگر چه به دروغ، اظهار ندامت كرد.به تو گفت: “خدا لعنت كند ابن زیاد را كه حسین را به قتل رساند. من هرگز به قتل حسین، راضی نبودم.تو پاسخ دادی: “ای یزید به خدا قسم كه برادرم حسین را جز تو كسی نكشت. و اگر فرمان تو نبود، ابن زیاد كوچكتر و حقیرتر از آن بود كه به چنین كار بزرگی دست بزند. تو از خدا نترسیدی؟ به قتل كسی دست یازیدی كه پیامبر دربارهاش فرموده بود: حسن و حسین جوانان بهشتی اند. اگر بگویی رسول خدا چنین نگفته است، دروغ گفتهای و مردم تو را تكذیب خواهند كرد و اگر بگویی گفته است، خصم خودت شدهای.و یزید سر فرو انداخت و به این آیه از قرآن، اعتراف كرد كه: ذریة بعضها من بعض.(1)به آینده فكر كن زینب! به رسالتی كه بر دوش توست! به مدینهای كه پیش روی توست.تا ساعتی دیگر، قاصدی خبر شهادت حسین و دو فرزندت را به شویت عبدالله خواهد داد. و عبدالله گریه كنان خواهد گفت: انالله و اناالیه راجعون.غلامی كه نامش ابوالسلاس است به طعنه خواهد گفت: “این مصیبت از حسین به ما رسید.و عبدالله كفش خود را بر دهان او خواهد كوبید كه: “ای حرامزاده! درباره حسین چنین جسارتی میكنی؟ به خدا قسم كه اگر در آنجا حضور داشتم، دست از دامنش بر نمیداشتم تا در ركابش كشته شوم.سوگند به خدا كه آنچه تحمل این مصیبت را بر من ممكن میكند و آرامشم میبخشد این است كه این دو فرزند، همراه حسین و در راه حسین كشته شدند.و سپس روی به آسمان خواهد كرد و خواهد گفت: “خدایا! مصیبت حسین، جانم را گداخت اما تو را سپاس میگویم كه اگر خودم نبودم تا جانم را فدایش كنم، دو فرزندم را قربانی خاك پایش كردم.زیر لب زمزمه میكنی: كاش هزار فرزند میداشتم و همه را فدای یك تار موی حسین میكردم.و نام آرام بخش حسین را زیر لب ترنم میكنی:حسین! حسین! حسین!حسین اگر بود، تحمل همه این رنجها و دردها و داغها اینقدر مشكل نبود. حتی داغ علی اكبر، حتی مصیبت قاسم، حتی شهادت علی اصغر، حتی عروج عباس...!عباس؟! تو با خواهرت چه كردی عباس؟! تو از كجا آمده بودی عباس؟ تو چگونه خودت را با جگر زینب، پیوند زدی؟هم اكنون كه به مدینه میرسیم، من به مادرت چه بگویم؟بگویمام البنین! مادر پسران مادر كدام پسران؟ كجایند آن چهار سروی كه تو روانه كربلا كردی؟بگویم:ام البنین! همه مادران عالم باید تربیت پسر را از تو یاد بگیرند، همه مردان عالم باید پیش تو درس ادب بخوانند.حسین! حسین! حسین!جاذبه عشق تو با این چهار جوان چه كرد؟ با پیران و سالخوردگان چه كرد؟ با حبیب چه كرد؟ با مسلم چه كرد؟حسین! حسین! حسین!تو اگر بودی، سینه تسلای تو اگر بود، نگاه آرام بخش تو اگر بود، همه غمهای عالم، قابل تحمل بود.پدرم فدای آنكه عمود خیمهاش شكسته شد.پدرم فدای آنكه غمگین در گذشت.پدرم فدای آنكه تشنه جان سپرد.پدرم فدای آنكه محاسنش غرق خون شد.پدرم فدای آنكه جدش محمد مصطفاست، جدش فرستاده خداست. راستی حسین! این سؤ ال تو را چه پاسخ گفتند وقتی كه پرسیدی: فبم تستحلون دمی؟(2)راستی، یك قطره از خون علی اصغر حتی به زمین نچكید...میان دست و بدن عباس، چقدر فاصله افتاده بود؟هیچ كس آب نخورد، حتی وقتی كه آب آزاد شد.راستی رقیه به حسین چه گفت، رقیه با حسین چه كرد كه حسین به او پروانه رفتن داد؟از همه سختتر وداع بود. وداع با حسین. وداع با جهان، وداع با جان، وداع با هر چه كه دوست داشتنی است.زینب! زینب! زینب!تو را به خدا خودت را حفظ كن.كار تو هنوز به اتمام نرسیده است.تو تازه باید پیام كربلاییات را از مدینه رسول الله به تمام عالم منتشر كنی.تو باید خون حسین را تا ابد تازه نگه داری.و اصلا مگر نه مرجعیت آشكار، پس از حسین با توست؟ مگر نه سجاد بایدباید در پرده اختفا بماند تا نسل امامت حفظ شود؟ پس تو از این پس، پناه مردمی، مرجع پرسشهای مردمی، حلال مشكلات مردمی و پرچم هدایت مردمی و شاخص میان حق و باطل مردمی.ردای امامت با دستهای توست كه از دوش حسین به قامت سجاد منتقل میشود.پس گریه نكن زینت! خودت را حفظ كن زینب!اكنون آرام آرام به مدینه نزدیك میشوی و رسالتی كه در مدینه چشم انتظار توست، از آنچه تاكنون بر دوش خود، حمل كرده ای، كمتر نیست.پرده كجاوه را كنار میزنی و از پشت پردههای اشك به راه، نگاه میكنی. چیزی تا مدینه نمانده است.سواد مدینه كه از دور پیدا میشود، فرمان میدهی كه همگان از مركبها پیاده شوند:به احترام حرم رسول الله از محملها فرود بیایید!همه پیاده میشوند. و امام فرمان میدهد كه همان جا خیمه را علم كنند. سپس بشیرین جذلم را صدا میكند و به او میگوید: “بشیر! پدرت شاعر بود، خدا رحمتش كند. تو نیز شعر میتوانی سرود؟بشیر میگوید: “آری یابن رسول الله.امام میفرماید: پس، پیش از ما به مدینه برو و شهادت اباعبدالله را به اطلاع مردم برسان.بشیر به تاخت خود را به مدینه میرساند، مقابل مسجد پیامبر میایستد و این دو بیت را فریاد میزند: یَا اَهلَ یَثرِبْ لا مَقامَ لَكم بِهاقُتلَ الحُسینُ فَاَدمِعی مِدرارُالجِسمُ مِنهُ بِكَربَلأ مُضَّرِّجٌوَ الرأسُ مِنهُ عَلی القَناةِ یُدارُ ای اهل یثرب! دیگر مدینه جای ماندن نیست، كه حسین به شهادت رسیده است. پس همه چشمها باید هماره بر او بگریند كه حسین در كربلا به خون تپید و سرش بر نیزهها چرخید.و اعلام میكند كه: “ای اهل مدینه! علی، فرزند حسین با عمهها و خواهرانش به نزدیكی شهر رسیدهاند. من جای آنها را به شما نشان خواهم داد.خبر، به سرعت باد در همه كوچه پس كوچهها و خانههای مدینه میپیچید و شهر یكپارچه، ضجه و ناله میشود.زنان و دختران از خانهها بیرون میریزند، روی میخراشند، موی میكنند، بر سر و صورت میزنند، خاك بر سر میریزند و شیون و فریاد میكنند.هاتفی میان زمین و آسمان، صلا میدهد: “ای آنانكه حسین را نشناختید و او را به قتل رساندید! بشارت باد بر شما عذاب و مصیبت جانسوز. تمام اهل آسمان، از پیامبران تا فرشتگان شما را نفرین میكنند. پس بدانید كه لعنت شما بر زبان سلیمان و موسی و عیسی گذشته است.ام لقمان، دختر عقیل، با شنیدن این خبر، با سر و پای برهنه از خانه بیرون میجهد و سرآسیمه و دیوانه وار این اشعار را میخواند:ماذا تقولونَ اِذ قَال النبیُ بكممَاذا فَعَلتُم وَ انتُم آخِرُ الاُمَم بِعِترَتی وَ بِاَهلی بَعدَ مُفتَقَدیمِنهُم اُساریَ وَ قَتلیَ ضِّرَجُوا بِدَم مَا كَان هذا جَزائی اِذ نَصحتُ لَكماَن تَخلُفُونی بِسوءٍ فِی ذَوی رَحِمِی چه پاسخی برای پیامبر دارید اگر به شما بگوید كه شما به عنوان آخرین امت بر سر عترت و خاندانم، پس از من چه آوردید؟ عدهای را اسیر كردید و عدهای را به خون كشیدید؟ پاداش من كه خیر خواه شما بودم این نبود كه با بازماندگانم اینسان بدی كنید.دختر جوانی با شنیدن این خبر، همچون جنون زدهها از خانه بیرون میزند، و بی چادر و مقنعه و كفشی در كوچه راه میرود و سر تكان میدهد و با خود مویه میكند:“پیام آوری، خبر مرگ مولایم را آورد،خبر، دلم را به آتش كشید. تنم را بیمار كرد و جانم را اندوهگین ساخت.پس ای چشمهای من یاری كنید و اشك ببارید و پیوسته و مدام ببارید.اشك بر آن كسی كه در مصیبت او عرش خدا به لرزه در آمد و با شهادت او مجد و دین ما به تباهی رفت.آری گریه كنید بر پسر دختر پیامبر و وصی و جانشین او. هر چند كه جایگاه و منزل او از ما دور است.پیش از آنكه بشیر، باز گردد، مردم ضجه زنان و مویه كنان، از مدینه بیرون میریزند و با اشك و آه و گریه به استقبال شما میآیند.مدینه جز هنگام ارتحال پیامبر، چنین درد و داغ و آه و شیونی را به خود ندیده است.زنان، زنان مدینه، زنان بنی هاشم كه چند ماه پیش تو را بدرقه كردند اكنون تو را به جا نمیآورند. باور نمیكنند كه تو همان زینبی باشی كه چند ماه پیش، از مدینه رفتهای. باور نمیكنند كه درد و داغ و مصیبت، در عرض چند ماه بتواند همه موهای زنی را یك دست سپید كند، بتواند چشمها را اینچنین به گودی بنشاند، بتواند رنگ صورت را برگرداند و بتواند كسی را اینچنین ضعیف و زرد و نزار گرداند. تازه آنها چگونه میتوانند بفهمند كه هر مو چگونه سپید گشته است و هر چروك با كدام داغ، بر صورت نقش بسته است.امام در میان ازدحام مردم، از خیمه بیرون میآید، بر روی بلندی ای میرود و در حالی كه با دستمالی، مدام اشكهایش را میسترد، برای مردم خطبه میخواند، خطبهای كه در اوج حمد و سپاس و رضایت و اقتدار، آنچنان ابعاد فاجعه را برای مردم میشكافد كه ضجهها و ناله هایشان، بیابان را پر میكند: “همینقدر بدانید مردم كه پیغمبر به جای اینكه سفارش ما را كرد، اگر توصیه كرده بود كه با ما بجنگند، بدتر از آنچه كه كردند در توانشان نبود.مردم، كاروان را بر سر دست و چشم خویش به سوی مدینه پیش میبرند.وقتی چشم تو به دروازه مدینه میافتد، زیر لب با مدینه سخن میگویی و به پهنای صورت، اشك میریزی: مَدینةُ جَدِنا لا تَقبَلِینافَبِالحَسَراتِ وَ الاَحزانِ جِئناخَرجنا مِنكَ بِالاَهلِینَ جَمعارَجعنَا لا رِجالَ وَ لا بَنِینَا ما را به خود راه مدهای مدینه جد ما كه با كوله باری از حزن و حسرت آمدهایم.همه با هم بودیم وقتی كه از پیش تو میرفتیم اما اكنون بی مرد و فرزند، بازگشتهایم.به حرم پیامبر كه میرسی، داخل نمیشوی، دو دست بر چهارچوبه در میگذاری و فریاد میزنی: “یا جداه! من خبر شهادت برادرم حسین را برایت آوردهام.و همچون آفتابی كه در آسمان عاشورا درخشید و در كوفه و شام به شفق نشست، در مغرب قبر پیامبر، غروب میكنی.افتان و خیزان به سمت قبر پیامبر میدوی، خودت را روی قبر میاندازی و درد دلت را با پیامبر، آغاز میكنی. شاید به اندازه همه آنچه كه در طول این سفر گریسته ای، پیش پیامبر، گریه میكنی و همه مصائب و حوادث را موبه مو برایش نقل میكنی و به یادش میآوری آن خواب را كه او برای تو تعبیر كرد.انگار كه تو هنوز همان كودكی كه در آغوش پیامبر نشستهای و او اشكهای تو را با لبهایش میسترد و خواب تو را تعبیر میكند:“آن درخت كهنسال، جد توست عزیز دلم كه به زودی تندباد اجل او را از پای در میآورد و تو ریسمان عاطفهات را به شاخسار درخت مادرت فاطمه میبندی و پس از مادر، دل به پدر، آن شاخه دیگر خوش میكنی و پس از پدر، دل به دو برادر میسپاری كه آن دو نیز در پی هم، ترك این جهان میگویند و تو را با یك دنیا مصیبت و غربت، تنها میگذارند.- تعبیر شد خواب كودكیهای من پیامبر! و من اكنون با یك دنیا مصیبت و غربت تنها ماندهام.1- سوره آل عمران، آیه 34.2- پس چگونه خون مرا حلال میانگارید.آفتاب در حجاب؛ پرتو هیجدهم ، سید مهدی شجاعی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 353]
صفحات پیشنهادی
آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد
آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد-آفتاب در حجاب 20به بهانه محرم، ماه خزان اهل بیتفصل مصیبت، سپری شدمگر نه بزرگترین آرزوی هر غریب، رسیدن به موطن ...
آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد-آفتاب در حجاب 20به بهانه محرم، ماه خزان اهل بیتفصل مصیبت، سپری شدمگر نه بزرگترین آرزوی هر غریب، رسیدن به موطن ...
اهل بیتِ آفتاب
آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد آفتاب در حجاب 20به بهانه محرم، ماه خزان اهل بیت شمع فصل مصیبت، سپری شدمگر نه بزرگترین آرزوی هر غریب، رسیدن به ...
آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد آفتاب در حجاب 20به بهانه محرم، ماه خزان اهل بیت شمع فصل مصیبت، سپری شدمگر نه بزرگترین آرزوی هر غریب، رسیدن به ...
فرشته در بيابان قرباني شد
البته ساختن مذابح و تقدیم قربانیهای سوختنی در فواصل مختلف زندگی حضرت ... آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری ...
البته ساختن مذابح و تقدیم قربانیهای سوختنی در فواصل مختلف زندگی حضرت ... آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری ...
غربت غریب اهل بیت
آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد آفتاب در حجاب 20به بهانه محرم، ماه خزان اهل بیت شمع فصل مصیبت، سپری شدمگر نه بزرگترین آرزوی هر غریب، رسیدن به ...
آفتاب در حجاب 20- فصل مصیبت سپری شد آفتاب در حجاب 20به بهانه محرم، ماه خزان اهل بیت شمع فصل مصیبت، سپری شدمگر نه بزرگترین آرزوی هر غریب، رسیدن به ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها