واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - فیلمساز کلهشق ما اساسا همواره دنبال ابداعات بصری و روایی در آثارش است، تا جایی که در جشنواره کن سال 2000 موقع اعطای نخل طلا، او را نابغه فرم نامیدند. نزهت بادی: همانطور که حدس زده بودید فیلم هفته پیش «بچه رزمری» شاهکار بهیادماندنی رومن پولانسکی بود. این بار میخواهیم برویم سراغ فیلمسازی که بعضیها او را یک فیلمساز سادیسمی میدانند که به طرز بیمارگونهای از عذاب دادن دیگران لذت میبرد، ولی درواقع او یکی از نامتعارفترین و آوانگاردترین فیلمسازان معاصر است که اعتقاد دارد سینما باید همچون ریگی در ته کفش آدم، ایجاد درد کند. مهمترین مایه آشنای آثارش نیز رسیدن به رستگاری به وسیله عذاب جسمی و روحی است که غالبا از طریق فداکاری یک زن تا مرز خودویرانگری پیش میرود ولی آنچه این فرایند آزار دیدن قهرمان را دردناکتر میکند، حضور اجتماع کثیف، بیرحم و خشنی است که با سوءاستفاده غیر انسانی خود، مسیر قربانی شدن زن معصوم و تکافتاده داستان را مهیا میکند. فیلمی که از او برگزیدم، تنها فیلمی است که در آن شهری بدون در و دیوار و سقف میبینید و حریم آدمها به واسطه چند خط ساده که با گچ روی زمین کشیده شده، از هم جدا می شوند. این فضای استیلیزه و انتزاعی که به شدت بر فاصلهگذاری برشتی تکیه دارد، به شکل شگفتآوری مفهوم نامرئی بودن خطوط اخلاقی در زندگی ما را القا میکند. اساسا فیلمساز کلهشق ما همواره دنبال ابداعات بصری و روایی در آثارش است، تا جایی که در جشنواره کن سال 2000 موقع اعطای نخل طلا، او را نابغه فرم نامیدند. فقط کافیست بدانید او یکی از بنیانگذاران جنبش عجیب و غریب «دگما 95» بود، آن وقت دیگر از این ساختارشکنیها و بازیگوشیهای فرمالیستیاش تعجب نمیکنید. صحنه مورد نظرمان جایی است که نیکول کیدمن به صدای شلیک گلولههایی گوش میدهد که در حال کشتن کسانی است که زمانی آنها را بهترین دوستان خود میدانست ولی بدترین دشمنان خویش دریافت. یکی از معدود جاهایی که آدم از انتقام لذت میبرد، همین جاست.احساس میکنیم بعضیها لیاقت بخشیده شدن را ندارند و سزاوار کینه و نفرتی ابدی هستند. فیلم این موضوع را چنان تلخ نشان میدهد که در میان همه آن آدمهایی که ادعای درستکاری و شرافت دارند، فقط همان سگ ولگرد است که ارزش زنده ماندن مییابد. بعد وقتی میبینیم در زندگی خودمان چطور آدمها برای منافع حقیر و پست خود به نزدیکترین افراد زندگیشان لطمه میزنند و از آنها سوءاستفاده میکنند، به این نتیجه میرسیم که این فیلم با همه تلخاندیشی و بدبینیاش فیلم دوران ماست و کسی چون این فیلمساز دانمارکی به عنوان فرشته عذاب لازم است تا رذالت و خشونت نهفته در وجود آدمها را به خودشان نشان دهد. درنهایت فقط دلمان برای کیدمن میسوزد که میخواست عشق را با دیگران تقسیم کند و از دنیا مکانی بهتر و امنتر برای دیگران بسازد ولی جامعه استثمارگر پیرامون مجبورش کرد او هم به همان خشونتی متوسل شود که از آن بیزار بود. او فکر میکرد این شهر کوچک میتواند همان مدینه فاضلهای باشد که او همیشه آرزوی برپاییاش را داشت ولی فهمید چیزی جز یک جهنم غیرقابل تحمل نیست و همان بهتر که با همه اهالی خودخواه و سنگدلش در آتش بسوزد. حالا نوبت شماست که بازیمان را گرم کنید و درباره فیلم حرف بزنید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 144]