واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - حجت السلام قاسم کاکایی، مدرس حوزه و دانشگاه و از پژوهشگران مطرح حوزه عرفان و فلسفه در یادداشت خود در سایت همایش بین المللی روز جهانی فلسفه ویژگی های فلسفه اشراق را بیان کرده است. ********فلسفه در جهان اسلام دارای سه شاخه اصلی «مشاء»، «اشراق» و «حکمت متعالیه» است. فلسفه مشاء با «ابنسینا» شناخته میشود. فلسفه اشراق نیز توسط «سهروردی» مطرح شده و بنیانگذار حکمت متعالیه نیز «ملاصدرا» است. هر سه شاخه اصلی فلسفه اسلامی در ارتباط و تعامل با یکدیگرند. این مکاتب، محصول جریانی مستمر و تاریخی هستند که در جهان اسلام به برکت تعلیمات پیامبر (ص) و سعه صدر متفکران اسلامی در مطالعه و تحقیق در افکار دیگران حاصل شده است. تعمّق و تحقیق در علوم، محصول تفکر اسلامی است که مسلمانان را به کسب دانش و معرفت سفارش میکند. چانچه پیامبر اکرم (ص) بر کسب دانش و معرفت، از هر جایی که مقدور باشد، سفارش میکند. سیر حکمت و دانش متفکران اسلامی، در طول تاریخ دارای پیوستگی بوده است. هر یک از مکاتب فلسفی، نقاط قوت مکتب پیشین را تقویت و نقاط ضعف آن را شناسایی و در صدد رفع آن برآمده است. به عنوان مثال، کتابهای شیخ اشراق با روش و سیاق مشائیان نگاشته شده است و او همچون ابنسینا، مباحث وجود و ماهیت را مطرح میکند، البته در صدد رفع نواقص برآمده است و منابع جدیدی را برای شناخت معرفی میکند. سیر حکمت اسلامی هنگامی که به دوره ملاصدرا میرسد، مشاهده میشود که وی بر دو منبع مهم «شفاء» ابنسینا و «حکمت الاشراق» سهروردی حاشیههایی دارد و از رهاورد این حواشی، «حکمت متعالیه» پدید میآید و مکتب جدیدی در حوزه فلسفه اسلامی پایهگذاری میشود. نوآوری شیخ اشراق در فلسفه را باید متکی بر اصول فلسفه مشاء دانست. از طرفی شیخ اشراق این سخن که «حکمت گمشده مؤمن است» را آویزه گوش داشته و به تعبیر دیگر، درد حکمت و فهمیدن را داشته است. بنابراین تفاوت مطرح میان فلسفه مشاء و اشراق «دردمند بودن حکیم» است. «حکیم» در فلسفه اشراق، قصد فهمیدن دارد و میخواهد در سیر آفاقی خود، حکمت را دریابد تا جان خود ـ که تشنه فهمیدن است ـ را سیراب کند. اما مشائیان ممکن است؛ بیشتر به عنوان تماشاگران هستی مطرح باشند که درد حکمت در زندگیشان نباشد یا لااقل نمود نداشته باشد، اما شیخ اشراق این درد را داشته است. یکی دیگر از نکات بارز فلسفه اشراق ایجاد پیوند میان حکمت و تصوّف است. سهروردی، حکمت را در دو شاخه مطرح میکند. یک شاخه را غربی میداند که از فیثاغورثیان به ذوالنون مصری و سهل تستری میرسد. شاخه دیگر، شاخه شرقی است که از حکمای فارسی به بایزید بسطامی و سپس به حلاج میرسد. سهروردی، هم وارث سهل تستری است و هم وارث حلاج. پیوند دادن فلسفه شرق و یونان با تصوّف، از ابتکارات سهروردی است. مراد از ابتکار هم موضوعی ساختگی و بیاساس نیست، بلکه شهودی است که سهروردی از وحدت حقیقت داشته است. یعنی «حقیقت» یک مفهوم واحد است و از هر زبانی که شنیده شود؛ باز هم«حقیقت» است. حقیقت، گاه از عقل ظهور میکند و گاهی از شهود، بنابراین باید به دنبال حقیقت باشیم. سهروردی هرجا که اثبات بکند، حقیقت آنجاست ـ چه در عالم ظاهر و چه در عالم باطن ـ کسب حقیقت میکند. به همین دلیل است که گاهی از زرتشت، گاهی از هرمس و گاهی از افلاطون یاد میکند. درباره جایگاه «دعا و نیایش» در فلسفه اشراق می توان گفت که سهرودی معتقد است؛ تزکیه برای نفسی که میخواهد سیر انفسی و شهود داشته باشد، بسیار مهم است. وی در مورد نفسی که فکر لطیف نداشته باشد، صراحتاً میگوید؛ اگر فعل مذمومی ـ مانند دروغگویی ـ برای کسی عادت شود، نمیتواند رؤیای صادقه ببیند و مکاشفه داشته باشد و اگر هم خوابی ببیند، خواب او نیز دروغ است. متأسفانه برخی قصد دارند چهره ناشایستی از شیخ اشراق به نمایش بگذارند و به دلیل دعوتاش به زرتشت و خسروانیان، او را مقابل جریان اسلام قرار دهند. اما حقیقت این است که شیخ اشراق، اهمیت بسیاری برای شرع پیامبر (ص) ـ چه در بعد نظری و چه در بعد عملی ـ قائل است. سهروردی همچنین جایگاه قرآن را آنقدر مهم میداند که میتوان گفت؛ هیچ فیلسوفی تا پیش از او، به این اندازه در گفتههای خود به قرآن بها نداده است. سهروردی، علاوه بر اینکه یک فیلسوف اسلامی است، فرزند حقیقت است و حقیقت را هر جا دریابد، آن را به مثابه پدر خود دنبال میکند. سهروردی فرزند حقیقت بزرگی به نام «اسلام» است. وی کاملترین شکل و شمایل حکمت و عرفان را در وجود پیامبر (ص) میبیند و به صراحت میگوید؛ این نور حضرت ختمیمرتبت است که بر انوار حکمای پیشین حجت است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 343]