تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 23 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حقّ فرزند بر پدر ، آن است كه نام خوب بر او بگذارد و او را خوب تربيت كند و قرآن به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806386438




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كیست این عبد صالح؟


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: كیست این عبد صالح؟
كیست این عبد صالح؟
غروبى دیگر به قادسیه رسیدیم. كاروان در كاروانسرایى بزرگ و قدیمى از حركت ‏باز ایستاد. مسافران خسته‏ از چارپایان فرود آمدند و بارها بر زمین نهادند. من نیز پیاده شدم و بار اندكم را كنجى گذاردم. كاروانسرا پر از مسافر بود. گروهى سر بر بارهاشان نهاده ، خفته بودند ; دسته‏اى پیرامون چاه سر و صورت مى‏شستند ; برخى نماز مى‏خواندند ; گروهى گرم گفتگو بودند و تعدادى به ‏چارپایانشان مى‏رسیدند. سمت چاه رفتم ، دلوى آب كشیدم ، سر و صورت شستم. آب نوشیدم و به سوى ‏دوستانم حركت كردم. در این لحظه جوانى نحیف ، زیبا و گندمگون توجه ‏ام را جلب كرد. همهمه بسیار بود ; هر مسافرى بارى همراه داشت ، ولى او با جامه پشمین و بى‏هیچ ره‏ توشه ‏اى تنها نشسته بود. پروردگارا ، این كیست؟ اگر سفر مى‏رود ، چرا توشه‏ اى ندارد؟ این پرسشها رهایم نمى‏كرد. با خود گفتم: بى‏تردید از صوفیان است. این جماعت‏ سبكبار راه مى‏سپارند و با دریوزگى روزگار مى‏گذرانند. شایسته است نزدش شتابم و لب به نكوهشش گشایم. چنین كردارى زیبنده این مسیر نیست. چون به وى نزدیك شدم ، در چهره ‏ام نگریست و گفت: یا شفیق ، «... اِجْتَنِبوُا کَثیراً مِن الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثمٌ ...» (حجرات/12) اى شفیق ، از بسیارى گمانها بپرهیزید ، همانا برخى از گمانها گناه است. از این سخن در شگفتى فرو رفتم. با خود گفتم: عبد صالح پروردگار است. بى‏آنكه مرا قبلاً دیده باشد ، نامم را بر زبان راند و از آنچه در اندیشه ‏داشتم خبر داد. باید از وى پوزش بخواهم. سر بلند كردم تا چیزى بگویم ، ولى ‏او از من دور شده بود ... جوان پشمینه ‏پوش به شدت مرا جذب كرده بود. احساس مى‏كردم باید او رابیابم و به خاطر پندار نادرستم پوزش بخواهم. در منزلگاه «واقصه‏» دیگر بار آن بزرگمرد را دیدم. نماز مى‏گزارد ؛ اشك از دیدگانش روان بود و پیكر نحیفش مى‏لرزید. با خود اندیشیدم: این همان جوان فرخنده است ، باید به نزدش بروم و پوزش بخواهم. اندكى درنگ كردم. چون نمازش پایان یافت ، به وى نزدیك شدم. هنگامى كه مرا دید ، فرمود: یا شقیق، « وَ انّی لغَفّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ اَمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهتَدیَ » ( طه/82)اى ‏شقیق ، "همانا من بر كسى كه توبه كند ، ایمان آورد ، كردار نیك پیشه سازد و در مسیر هدایت گام بردارد ، بسیار بخشنده ام." آنگاه از من دور شد. با خود گفتم: بى‏تردید این جوان نزد خداوند جایگاهى والا دارد ، تاكنون دو بار از آنچه ‏در درونم مى‏گذرد ، خبر داده است. سرنوشت در منزلگاهى دیگر ما را به هم رساند. ظرفى در دست داشت ، كنار چاهى ایستاده بود و مى‏خواست آب بكشد. ناگاه ظرف از دستش لغزید و در چاه فرو غلتید. سر سمت آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا ، هرگاه تشنه شوم ، عطشم را فرو مى‏نشانى و هر گاه غذایى ‏بخواهم ، گرسنگى‏ام را پایان مى‏بخشى. سرورم ، جز این ظرف ندارم ، آن را از من مگیر! به آفریدگار سوگند! یكباره ‏آب چاه چنان بالا آمد كه با چشم مشاهده مى‏شد. جوان دست دراز كرد ، ظرفش را برداشت ، از آب آكنده ساخت ، وضو گرفت و چهار ركعت نماز گزارد. آنگاه به سمت انبوهی از ریگ ها شتافت ، مشتى ریگ در ظرفش ریخت ، تكان داد و آشامید. چون چنین دیدم ، نزدیك رفتم و سلام كردم. وقتى پاسخ داد ، گفتم: كرم كنید و از آنچه پروردگار به شما ارزانى داشته ، بهره‏ مندم سازید. جوان فرمود: نعمت‏ خدا پیوسته ، آشكار و پنهان ، بر ما فرو مى‏بارد. به پروردگارت گمان‏ نیك داشته باش. پس ظرفى كه در دست داشت‏ به من سپرد غذایى لذیذ بود ; غذایى كه گواراتر و خوشبوى ‏تر از آن ندیده بودم ... دیگر آن بزرگوار را ندیدم. تا آنكه در مكه ، نیمه شبى در كنار «قبه‏ السراب‏» ، توفیق به یارى ‏ام شتافت و آن جوان را دیدم. پیوسته مى‏گریست‏ و با فروتنی نماز مى‏گزارد. چون بامدادان فرا رسید ، ذكر خداوند بر زبان راند ; نماز صبح گزارد ; هفت‏ بار پیرامون كعبه طواف كرد و از مسجد الحرام‏ برون رفت. در پى او از مسجد بیرون شدم. مردم گرداگردش حلقه زده ، از هر سوى بر وى سلام مى‏كردند. به یكى از حاضران گفتم: این جوان کیست؟ پاسخ داد: موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابیطالب‏ علیهم السلام .





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 422]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن