تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833430287
منشور تجدید اهل هنر
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
منشور تجدید اهل هنر همه اولیای خدا در عصر خویش و در میان معاصران خویش غریب بوده اند و وای بر ما اگر این ولی خدا نیز در میان ما غریب باشد. و مگر نیست؟ آیا ما به راستی دریافته ایم كه او كیست و چه می گوید؟ آیا ما به راستی سر به فرمان او سپرده ایم و دیگر «خودی» درمیان نمانده است ؟ ما را با فلك زدگان راهی طریق هوی و هوس كاری نیست. آنان این كشتی طوفان زده اقیانوس بلا را جزیره غفلتی انگاشته اند، امن و امان، جاودانه و بی تاریخ. مگر این سفینه خاكی در دل این آسمان لا یتناهی كه محضر خداست به ناكجا آبادی بی خدا رسیده است؟ مگر باد شرطه مرگ بر خاسته است و دیگر كسی نمی میرد؟ روی سخن ما با آنان است كه هنوز محفل انس را رها نكرده اند، آنان كه هنوز دغدغه مرگ و معاد دارند و در انتظار موعودند. وای بر ما اگر این ولی خدا نیز در میان ما غریب باشد.... و مگر نیست؟مگر نه اینكه ما در انتظار بودیم، در انتظار طالوعی كه در این عصر حاكمیت سفلگان علم ستیز بردارد با جالوت، در انتظار پیر فرزانه ای كه در این عصر جاهلیت ثانی، از باطن این ظلمات راهی به چشمه حیات بیابد؟ او آمده است، آن كه مردانگی طالوت را با فرزانگی خضر جمع دارد. اما آیا ما را آن اطاعت و شجاعت هست كه در كار او صبر ورزیم و در برابر امرش عصیان نكنیم، هر چند با عقل ما سازگار نباشد؟ آیا آنچه میان ما ون او می گذرد مصداق این سخن خضر با موسی نیست فرمود: "انك ان تستطیع معی صبرا و كیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا؟ «کهف/ 67.68»" ما نیز در مقام حرف همچون موسی خواهیم گفت: " ستجدنی ان شاءالله صابرآ و لا اعطی لك امرآ، و اما در مقام عمل چه خواهیم كرد؟ «کهف/69»"چه كرده ایم؟امام را با هنرمندان سخنی بود كه شنبه نهم مهر ماه شصت و هفت در روزنامه ها به چاپ رسید و مگر نه اینكه ما آن پیام را به فراموش خانه های سهل انگآری و غفلت خویش انداختیم و دیگر از آن جز اشاراتی پراكنده، این سوی و آن سوی، در میان نیامد؟اصل سخن ایشان در آن پیام، میثاقی بود كه میان «هنر» و «مبارزه» بسته بودند و چه بسا در میان غیر مومنین كسانی اندیشیدند كه «این سخن از سر نا آشنایی با ماهیت هنر بر آمده است. اگر نه، هنر كه آزاد است و در خدمت سیاست در نمی آید!»و ما نیز كه سر باختگان آستان ولایت هستیم و از شان گران این عبد صالح خدا در تاریخ باخبریم، نه آن كردیم که شایسته كلام حضرت ایشان است. تسلیم روزمرگی ها و دلمردگی ها، نشستیم و دم بر نیاوردیم و گذشت. و هر چند اكنون آمده ایم تا عذر تقصیر بخواهیم، اما از حق نا گذشته، باید بگوییم كه این ولی خدا نیز در میان معاصران خویش غریب است... و اگر چه می كوشد كه به مصداق "انا معاشر الانبیا امرنا ان نكلم الناس علی قدر عقولهم،" كلام خویش را تا مرتبه عقل ما پایین بیاورد، اما با این همه، سخنش غریبانه و مظلومانه در بازار تیتر درشت روزنامه ها و مجله ها می ماند و به عمل در نمی آید. چه بسا كسانی هم باشند كه جلوه فروشی های نفس خویش را به حساب پیام امام بگذراند و به خیال خام، مردم را بفریبند.به هر تقدیر، باید كه سر باختگان آستان ولایت از این همه بی اعتنایی و غفلت و ناسپاسی عذر تقصیر بخواهند، تا خداوند دریغ نكند آن نعمتی را كه بعد از قرن ها به آدمیزاد روی كره زمین عنایت فرموده است.وجود مقدس حضرت امام مصداق اتم نعیم است كه در این آیه مباركه كه "لتسئلن یومئذ عن نعیم.« تکاثر/8»" مبادا كه غفلت كنیم و از عهده شكر بر نیاییم...كه بر ما نیز همان خواهد رفت كه بر بنی اسرائیل رفت.خداوند این عبد صالح خویش را به این عصر بخشیده است تا یك بار دیگر آدم در وجود او با حق تجدید میثاق كند و تاریخ فردا عرصه این تجدید میثاق باشد. كلام امام منشور این تجدید عهد است، مسطوره ای كه تقدیر آینده این عصر در آن منطوی است. هنر و هنرمندان را نیز شایسته آن است كه قدر نعمت باز شناسند و طریق توبه خویش را از این مسطوره مبارك بیابند.در منظر پیام حضرت امام به مناسبت تجلیل از هنرمندان متعهد، آنچه كه بیش از همه در چشم می نشیند، میثاقی است مبارك كه حضرت ایشان میان «هنر» و «مبارزه» بر قرار ساخته اند، تا آنجا كه فرموده اند:تنها به هنری باید پرداخت كه راه ستیز با جهانخواران... را بیاموزد.«امام خمینی / صحیفه نور»و لكن آیا این میثاق به «نفی آزادی هنرمند» نمی انجامد و او را ناگزیر از «قبول سفارش» نمی كند؟ آیا ایشان معتقد ند كه هنر ذاتاً و ماهیتاً عین تعهد سیاسی و تبلیغی است؟ و یا نه، تنها در این مقطع خاص از سیر تاریخی انقلاب اسلامی است كه حضرت ایشان این وظیفه را به مثابه یك تكلیف برای هنرمندان متعهد قائل شده اند؟ و اگر نه هنر ذاتاً «مبارزه جو» نیست، آیا این تكلیف، هنر را به امری منافی ذات خویش ملتزم نمی سازد؟و البته پیش از جواب گفتن به پرسشها، باید عرض كنیم كه طرح پرسش، نه در مقام شك و عصیان، كه در مقام تشریح فرمایش لازم الاتباع ایشان است و اگر نه، ما را چه میرسد كه بال در بال روح القدس بیفكنیم؟ امام را كه می دانیم، مظهر كمال غایی انسانی است و بر آن معرج كه او رسیده، قلب به سر چشمه حكمت الهی اتصال دارد. پس كلام او عین حكمت است و نقص، هر چه هست، از ماست، درماندگان زمین گیری كه سخن را جز از طریق چون و چراهای عقلانی در نمی یابند. و اصلا گیریم كه ذاتاً میان «هنر» و «تعهد» نیز پیوندی نبود – كه هست – باز هم حكم، حكم ایشان بود و ما هنر را در مقدم كلام حضرت ایشان قربانی می كردیم و كار را به اهلش وامی گذاشتیم... اما هنر عین تعهد و مبارزه است و این مقاله بیش تر در جهت تبیین این مدعا تحریر شده است.تعبیرات حضرت امام و تصریحات مكرر ایشان بر تعهد هنر در برابر مبارزه با دشمنان اسلام، بسا بیش تر از آن دارای صراحت است كه بتواند مورد تاویل قرار گیرد. هنر در منظر امام ذاتاً و ماهیتاً امانتدار مبارزه با دشمنان دین است... و دیگر چه جای تردید، آنجا كه ایشان فرموده اند:هنری زیبا و پاك است كه كوبنده سرمایه داری مدرن و كمونیسم خون آشام و نابود كننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی درد، و در یك كلمه اسلام آمریكایی باشد....و در این عبارت، اگر چه از یك سوی هنر را به وصف «زیبایی» و «پاكی» ستوده اند، اما از سوی دیگر، بر خلاف مشهورات و مقبولات رایج در مجامع هنری، زیبایی و پاكی را اموری دانسته اند كه اصلاً به اعتبار تعهد و امانتداری وجود پیدا می کند. معنای این سخن این است که اگر هندی مبارزه جو نباشد لاجرم زیبا و پاك هم نیست. مگر میان «مبارزه» و «زیبایی و صفا» چه نسبتی موجود است كه امام اینچنین فرموده اند؟تكلیف هنرمندان نیز بالصراحه در انتهای پیام معین شده است: هنرمندان ما تنها زمانی میتوانند كوله بار مسئولیت و امانتشان را زمین بگذارند كه مطمئن باشند مردمشان بدون اتكا به غیر تنها و تنها در چارچوب مكتبشان به حیات جاویدان رسیده اند.جلو دار این طریق نیز كه به سوی استقلال و تحقق حقیقت كلمه «لا اله الا الله» می رود، شهدایی هستند كه سرخی خونشان بر افق طلوع نشسته است و «مدعیان هنر بی درد» را رسوا نموده است. پس هنر در منظر ایشان عین دردمندی است و همین دردمندی است كه روح زیبایی و صفا را در هنر میدمد."انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا.«احزاب/72»"آیه مباركه «امانت» انسان را امانتدار حق می داند و اگر مدعیان اعتقاد دارند كه باید هنرمندان را از آن لحاظ كه با هنر سرو كار دارند از این امانتداری مستثنا دانست، باید بر این دعوی برهانی اقامه كنند . لفظ «انسان» در آیه مباركه كلی است و استثنا نمی پذیرد و مگر نه اینكه هنرمند نیز پیش از آنكه هنرمند باشد انسان است؟ و نه تنها هنرمندان، كه علما و فلاسفه را نیز نمی توان از این امانتداری مستثنا كرد. وظیفه انسان رسیدن به مراتب كمال انسانی است و این وظیفه ای است فراتر از آن كه این انسان هنرمند باشد یا سیاستمدار، عالم باشد یا فیلسوف، مهندس باشد یا طبیب...جهاد بابی از ابواب بهشت است ، و تقوا نیز. اما آیا هنر نیز مستقل از دین، بابی است كه انسان را به بهشت می رساند؟ علم چطور؟...تعالی انسان به سوی حق یك راه وصول و عروج بیش تر ندارد و آن هم دین است كه معنای حقیقی خویش را در ولایت می جوید. روح بشر برای وصول به مراتب متعالی كرامت انسانی باید كه در «عمل» ، از پستی ها و كثافات و تعلقات تنزه پیدا كند و این حكمی است كلی كه هنرمندان، فلاسفه، مهندسان و اطبا و سیاستمداران را نیز شامل می شود. مگر نه اینكه هنرمند ورای هنر خویش لاجرم انسان است؟ و مگر نه اینكه وجود انسان عین تعهد و امانتداری است؟نظر و عمل انسان در اصل و منشا یكی هستند و فعل انسان و كلام او عین اعتقادات اوست، مگر آنکه او را مجبور اراده ای دیگر و یا مقهور موجباتی فرض كنیم كه مقتضای حیات اوست. نمی خواهیم میان «صدور بالاراده» و «صدور بلااراده» تفاوتی نگذاریم و یا اثر عادات و ملكات را از آن حیث كه حجاب میان نیت و عمل واقع می شوند انكار كنیم، و لكن در تفكر مرسوم معمول است كه عمل انسان را محكوم موجباتی می دانند كه از جانب تاریخ، جغرافیا، طبیعت و یا جامعه بر او حمل می شود. فی المثل، در جست و جوی منشا و معنای اشعار حافظ «قدس سره» روی به تاریخ می آورند و جغرافیا احوال مردم زمان او... و مع الاسف، تاریخ را نیز با همان معلومات سخیفی تفسیر می كنند كه در این عصر مرسوم و رایج است، حال آنكه حافظ «قدس سره» مقیم مقام ولایت است و اینان از موجبیت ها در گذشته اند و نه تنها محكوم موجبات تاریخی و جغرافیایی و طبیعی و اجتماعی عصر خویش نیستند، بلكه اصلاً تاریخ معنای حقیقی و صیرورت خویش را در وجود آنان پیدا می كند. غایت كمالی انسان در آن است كه از موجبیت ها و تعلقات درگذرد و مصداق معنای «خلیفه الله» واقع شود. خلیفه الله محكوم تاریخ نیست كه هیچ، خود باذن الله منشا تحولات عظیم تاریخی است. به راستی اگر آیندگان در جست و جوی منشا نظریات حضرت امام خمینی به افكار رایج این روزگار مراجعه كنند چه خواهند یافت؟ وقتی ایشان خود منشا و مصدر عظیم ترین تحولاتی هستند که در تاریخ این روزگار رخ می دهند، دیگر چگونه می توان اعتقادات ایشان را تابع و محكوم فرهنگ امروز و معتقدات مرسوم دانست؟انسان در آنكه به دنیا بیاید و یا نیاید مخیّر نیست و چون پای به دنیا می گذارد، حیات او ملازم با جاذبه ها، دافعه ها و نیازهایی است كه خواسته یا ناخواسته بر وجود او تحمیل شده اند. چه كند با طبیعت حیوانیش و آن غرایز لجام گسیخته ای كه او را به سوی لذت جویی، جلوه فروشی و تسلط بر دیگران می كشاند؟ چه كند با موجبات و مقتضیات آن جامعه و خانواده ای كه ناخواسته پای در آن نهاده است؟ چه كند با مقتضیات زمان؟ چه كند با تاریخ و آن صیورت محتومش، روز و شب و ماه و سالش، و همه آن اقتضائات ناخواسته ای كه همراه آن است؟... وجود انسان از آن حیث كه لاجرم طبیعی، اجتماعی، تاریخی و یا جغرافیایی است، ملازم است با تعلقاتی متناسب با نیازهای حیاتی اش.انسان فی حد ذاته نیز ضعیف و حریص و عجول و هلوع و ولوع و كفور و كنود و ظلوم و جهول است، اما همچنان كه این نقایص ذاتی نمی تواند محملی برای گریز از تعهد و امانتداری باشد، موجبات حیاتی بشر نیز نمی تواند بهانه این فرار قرار بگیرد، چرا كه انسان در اصل خلفت خویش مختار است و این اختیار فراتر از همه موجبیت هایی است كه ملازم با حیات ناخواسته اوست. آن «چه كنم» ها نیز فی نفسه بر همین اختیار دلالت دارند.می پرسند:«كدام اختیار، آنجا كه هر چند هست كشش گناه است و كوشش نفس اماره و آن همه امیال و اشواق ملازم با بدن حیوانی، كدام اختیار، آنجا كه اصلاً غفلت ملازم لا ینكف حیات دنیایی است؟ كدام اختیار آنجا كه گناه، سهل الوصول و شیرین است و حق، صعب و تلخ؟»جواب را باید در فطرت بجوییم و آن پیمان ازلی كه "اَلَستُ بِربّكم؟ قالوا بلی.«اعراف/172»" كه اگر از آن سوی، مختصات طبیعی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی، اقتضائات و موجباتی ناخواسته دارد، لكن از این سوی ، نفس در عمق فطرت خویش بدان میثاق ازلی متعهد است و فجور و تقوا را به الهام فطری از یكدیگر باز می شناسد و جاذبه ای نیرومند او را از درون به سوی حق می كشاند، به سوی عبادت و تحمید و تقدیس.آری، این هست كه انسان در اصل خلقت خویش بر حق شهادت می دهد و آن كه می خواهد خلاف تعهد باطنی خویش عمل كند، باید كه این شهادت فطری را انكار كند و سرزنش های نفس لوامه را ناشنیده انگارد.پس انسان مختار است و «موجبیت» ها را نباید با «جبر و اجبار» اشتباه كرد و اگر این اختیار وجود نداشت، تعهد و مسئو لیت و امانتداری و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ معنایی نداشت. آن عهد ازلی میثاق فطرت است و این امانت را نیز انسان با همان میثاق بر گرده گرفته است. هنرمندان نیز از آن لحاظ كه انسان هستند، عهده دار این بار امانتند و نمی توانند آن را بر زمین بگذارند، چه بخواهند و چه نخواهند. انسان مختار است، اما در قبول یا رد این اختیار مختار نیست، مجبور است كه مختار باشد و با این اختیار، امانتداری و تعهد نیز همراه است و بر این اساس، هیچ داعیه ای از هیچ كس بر انكار تعهد پذیرفته نیست.برای آنان كه میان مبارزه و جنگ و جهاد و حقیقت اسلام نیز نسبتی حقیقی نمی بینند باید عرض كنم كه همین میثاق فطری است كه باز هم انسان را در برابر جهاد اكبر و اصغر متعهد می دارد. انسان در مبارزه میان حق و باطل به كمال می رسد، چه در درون خویش كه جهاد اكبر باشد و چه در بیرون از خود كه جهاد اصغر... و هنرمندان نیز از آن لحاظ كه انسانند باید در كشاكش این مبارزه به كمال هنری خویش دست یابند.جنگ ممكن است كه باشد یا نباشد، اما مبارزه تمامی ندارد. تحقق اسلام در جهان و بر قرآری عدالت در گرو مبارزه حق و باطل است. جهاد حافظ بقای سایر اصول و فروغ دین است و آنان كه این معنی را نمی پذیرند، یا باید بشر را در این فلاكتی كه بدان گرفتار آمده است رها كنند و بگذارند تا ظلم و جور و كفر و شرك و فساد بنیان حیات معنوی او را از ریشه براندازد و یا وضع كنونی بشر را مودّی به عدل و صلح و صفا بدانند و منتظر باشند تا استمرار همین وضع به استقرار عدالت و صلح حقیقی بر سطح كره زمین منتهی شود.لكن وضع كنونی بشر باتلاقی است كه هر چه بیش تر تلاش كند بیش تر از پیش در آن فرو خواهد رفت. مبارزه از لوازم و ضرورت هایی است كه بی آن، شریعت هرگز به غایات خویش دست نمی یابد و به فرموده قرآن، اگر نبود اینكه بعضی در برابر بعضی دیگر به دفاع بر می خیزند، بدون تردید صومعه و مصلّا و معبد و مسجدی در پشت كره خاك باقی نمی ماند و یاد خدا یكسره فراموش می شد «حج/40» و فساد زمین را فرا می گرفت. «بقره/251»تاریخ جهان در حقیقت تاریخ فعلیت یافتن و ظهور ماهیت حقیقی انسان است و جهاد اصغر، یا مبارزه بیرونی، جلوه همان مبارزه ای است كه او در درون خویش با شیطان دارد. و همچنان كه اگر درون خود را به شیطان وا گذارد ظلمات كفر و شرك بر سراسر وجودش غلبه خواهد یافت، در واقعیت خارج نیز اگر مبارزه ای نباشد سراسر كره زمین به حاكمیت شیاطین انس و جن در خواهد آمد، و مگر اینچنین نشده است؟بر این اساس، باید پذیرفت كه آن عهد ازلی "الم اعهد الیكم یا بنی ادم ان لا تعبدوا الشیطان «یس/60»" متضمن این پیمان نیز باشد، پیمانی كه آدمیزاد را در برابر نصرت دین خدا و مبارزه با دشمنان دین متعهد سازد.انسان امروز مایل است كه خود را از این تعهد آزاد بینگارد تا بی دغدغه مرگ و معاد، بهشتی زمینی در این دار فنا برای خویش بنا كند، اما به صرف این تمایل، حقیقت وجود انسان تحول نمی یابد و سنت ها ی مقضی الهی نیز تغییر و تبدیل نخواهند پذیرفت.مطلب از جوانبی دیگر نیز قابل بررسی است. آن كه می گوید «من به هیچ چیز تعهد ندارم» ، آیا او لاجرم نسبت بدین سخن خویش نیز متعهد نیست؟ آن می گوید: «هنر از تعهد مبّر است» ، آیا با این سخن لااقل هنر را نسبت بدین «تبرا» متعهد نمی داند؟هنر از حیث محتوا نوعی معرفت است و از این قرار، عین حكمت و عرفان. پس چگونه می توان مظاهر مختلف حیات انسان را، علم و حكمت هنر و فلسفه و دین را، آنچنان كه امروز معمول است از یكدیگر جدا كرد؟هنرمندان هرگز در جست وجوی حكمت نیستند. آنها تنها سعی دارند كه در تكنیك كار خویش مهارت بیش تری پیدا كنند. و لكن آنچه در تكنیك و قالب كار هنری آنها به مثابه محتوا اظهار می شود چیست اگر حكمت نیست؟ می گویند: «ما احساسات خویش را بیان می كنیم». اما مگر میان احساسات انسان و اعتقادات او هیچ نسبتی نیست؟این توهّم ناشی از یك اشتباه حكمی یا فلسفی است كه در این عصر رخ داده است. معمول است كه انسان را به دو ساحت مجزا و مستقل از یكدیگر تقسیم می كنند: عقل و احساس. آنگاه علم را متعلق به ساحت عقل می پندارند و هنر را متعلق به ساحت احساس، و نسبت و رابطه میان عقل و احساس را نیز مغفول باقی می گذارند. ساحت نظر و ساحت عمل را نیز از یكدیگر مجزا كرده اند و میان آن دو شكافی آنچنان عظیم انداخته اند كه هرگز پر نمی شود، حال آنكه نظر و عمل انسان در اصل و منشا مشتركند و اگر نه، هیچ عملی را نمی توان منتسب به كسی دانست. آیا می توان این امر بدیهی را انكار كرد كه هر كسی مسئول اعمال خویش است؟از منطق نمی توان انتظار داشت كه امور را از یكدیگر انتزاع نكند و اعتبارات مختلفی برای واقعیت قائل نشود. خطای كار از آنجا آغاز می شود كه برای این اعتبارات و انتزاعات، مستقل از یكدیگر، قائل به اصالت و حقیقت شویم... این خطاست كه به اتمیسم منطقی منتهی می شود و علم و حكمت و فلسفه و سیاست و دین، یعنی مظاهر مختلف حقیقت واحد، به مثابه حقایقی مستقل از یكدیگر اعتبار می شوند و اشتراك و اتفاقشان در اصل و منشا مورد غفلت قرار می گیرد. خطایی نیست اگر عقل ظاهر به انتزاع ماهیت از وجود بسنده كند، اگر چه در نفس الامر، وجود و ماهیت عین یكدیگرند، و لكن خطا آنجاست كه برای این اعتبار ذهنی محض، به اشتباه، اصالتی در وجود قائل شویم و فراموش كنیم كه اصلا وجود و ماهیت دو اعتبار ذهنی مربوط به منطق و فلسفه هستند و در نفس الامر چیزی به اسم ماهیت مستقل از وجود، موجود نیست.اشتباهی كه بسیار غریب می نماید اما مع الاسف رخ داده است این است كه بشر برای اعتبارات ذهنی خویش، در واقعیت خارج حقایقی مستقل از یكدیگر قائل شده است، با غفلت كامل از این امر كه این اعتبارات صرفا ذهنی و منطقی هستند و عالم، با همه تحولات و تغییر و تبدیلات خویش، دارای حقیقتی ثابت و واحد و لایتغیر است و همین حقیقت است كه در دین ظهوری تمام و كمال دارد و در علم و فلسفه و حكمت و هنر نیز به انحای مختلف ظهور یافته است. پس دین جامع همه مراتب و مظاهر دیگر حقیقت است و رابطه آن با علوم و معارف و هنر نه عرضی، كه طولی است.علامه شهید استاد مطهری هنر را نوعی «حكمت ذوقی» دانسته است و این سخن درباره هنر، لااقل از حیث محتوا، عین حقیقت است. پس بار دیگر بپرسیم كه آنچه توسط تكنیك و در قالب كار هنری به مثابه مضمون و محتوا بیان می شود، چیست اگر حكمت و معرفت نیست؟ به راستی در قالب این شعر چیست كه اظهار شده است؟ می خور كه عاشقی نه به كسب است و اختیار این موهبت رسید ز میراث فطرتم آیا صرفا بیان احساسات است كه شاعر را واداشته تا «كسب و اختیار» را در برابر «میراث ازلی فطرت» قرار دهد و جذبه عشق حق را امری فطری بداند؟ آیا این شعر متضمن بیان معرفت شاعر نسبت به عالم آفرینش نیست؟شكی نیست كه معرفت شهودی هنرمند نسبت به عالم با احساسات لطیف و عارفانه نیز همراه است كه در اثر هنری تجلی پیدا می كند. میان احساسات و عقل و اعتقادات انسان نیز در اصل و منشا اشتراك و اتحادی است كه مع الاسف در فرهنگ رایج جهانی مغفول واقع شده است. بر مبنای این خطای عام، هنرمند اگر چه سعی دارد خوب احساس كند، اما میان احساس خویش و حكمت و معرفت رابطه ای نمی بیند و اینچنین، آنچه كه بیش از هر چیز در سیر تاریخی هنر مدرن مشهود است تلاشی است در جهت استغنای فرم و قالب از مضمون و محتوا، كه البته این تلاش جز در بعضی از آثار متاخر كه به فرمالیسم محض انجامیده است، هرگز در هیچ یك از هنرها به تمامی محقق نشده، چرا كه از اصل بر یك خطای حكمی یا فلسفی مبتنی است و آن اینكه هرگز امكان انتزاع قالب و محتوای هنر از یكدیگر، جز در عالم خیال و اعتبار، ممكن نیست.انتزاع عقل و احساس از یكدیگرند نیز در نفس الامر جایی ندارد و آنچه در هنر تجلی می یابد «حقیقت» است، گذشته از آنكه اصلاً خطاست اگر وجود انسان را منتهی به همین دو ساحت بدانیم.حقیقت هنر نوعی معرفت است كه در عین حضور و شهود برای هنرمند مكشوف می گردد و این كشف تجلی واحدی است كه از یك سوی در محتوا و از سوی دیگر در قالب هنر ظاهر می شود: "و ما امرنا الا واحده كلمح بالبصر.(قمر/ 50)" مایه اصلی هنر همین «كشف ذوقی» است كه توسط خیال محقق می شود، اما در جست و جوی گریز از تعهد به این دستاویز نیز نمی توان توسل جست، چرا كه خیال نیز حقیقتا آزاد نیست.اگر خیال را ماهیتی مستقل از اعتقادات هنرمند بود شاید می توانستیم هنر را بی نیاز از دین و حكمت و تعهد تنها در خود هنر معنی كنیم، اما مگر خیال مرتبه ای از مراتب نفس هنرمند نیست؟ آیا خیال وجودی منفصل از روح و عقل هنرمند دارد كه آزادانه به هر كجا كه بخواهد بال گشاید؟ خیر، خیال هنرمند نیز متصل به روح و نفس و عقل اوست و لاجرم پای بسته اعتقاداتش. اگر این قید و موجود نبود، چه بسا كه هر شیطانی می توانست خود را به مراتب علیان آسمان برساند و اسرار حق را كشف كند و لكن خیال مقید به نفس هنرمند است كه اگر در بند تعلقات دنیایی باشد، خیالش نیز جز همین درك اسفل به جای دیگری نخواهد رفت.خیال آزاد نیست و در خاك اعتقادات و تعهدات و تعلقات آدمی پرورش می یابد، خواه با اراده و خواه بلااراده. نفس انسان در هر مرتبه ای كه هست آیینه ای است كه صورت های همان مرتبه و مراتب پایین تر از خویش را در خود می پذیرد و لاغیر، و خیال نیز عالمی از عوالم نفس است.تخیل آزاد توهمّی بیش نیست و صور خیالی پای بسته روح هنرمند هستند و مقید به وسعت و محدودیت آن.البته خیال را نیز حقیقتی فراتر از افراد هست كه از آن حقیقت هر كس را به مقتضای وجودش نصیبی سزاوار بخشیده اند. اگر روح هنرمند به وسعت عالم كبیر باشد، فضای پرواز خیالش از فرش تا عرش است و هفت آسمان را به كرشمه ای در می نوردد، اما اگر روح بندگی شیطان كند، او را از آسمان به شهاب ثاقب می رانند و جز به دركات اسفل دوزخ راهش نمی دهند. پس به راستی تخیل آزاد یعنی چه؟ و این آزادی، آزادی از چیست؟ این آزادی تخیل نیز گریز گاهی است كه انسان امروز برای فرار از تعهداتی كه ملازم با ذات و حقیقت وجود انسان است یافته، و اگر نه، به راستی كدام اثر هنری است كه مبین یك عقیده خاص نباشد؟«هنر برای هنر» عنوان توصیفی تلاشی است كه سعی دارند هنر را بی نیاز از دین و حكمت و تعهد، در خود هنر معنا كند، اما مگر این كار ممكن است؟ آیا هنرمندان به خود اجازه نمی دهند كه در همه مسائل عالم وجود اظهار نظر كنند؟ آیا اعتقادات هنرمندان نسبت به آفرینش جهان، انسان، اخلاق، اجتماع و یا سیاست در آثارشان ظهور نمی یابد؟شاید در بعضی از انواع موسیقی و یا معدودی از سبك های نقاشی مدرن كه توانسته اند به آبستراكسیون خالص و یا فرمالیسم محض دست پیدا كنند، معنای «هنر بای هنر» تا حدی محقق شده باشد. اما از این استثنائات گذشته، در كدام یك از هنرها امكان وفادار ماندن به این اشعار – هنر برای هنر – موجود است؟ آن هم در عصری كه هنر به تمامی در خدمت پروپاگاند تجاری و یا سیاسی است.هنرمندان با رغبت فراوان حاضرند در خدمت تبلیغ صابون و پودر لباسشویی و ... آفیش فیلم های سینمایی كار كنند، اما چون سخن از صدور انقلاب و یا پشتیبانی از رزم آوران میدان مبارزه با استكبار جهانی به میان می آید روی ترش می كنند كه: «نه آقا، قبول سفارش، هنر را می خشكاند!» این كدام هنر است كه برای پروپاگاند تجارت فوران می كند، اما برای عشق به خدا، نه؟ آیا هنرمند با این انتخاب، نوع تعهد خویش را مشخص نكرده است؟ حال آنكه آزادی حقیقی تنها در عشق به خداست و هنر آنگاه حقیقتاً آزاد می شود كه غایتش وصول به حق باشد، هنر برای وصول به حق.غلام همت آنم كه زیر چرخ كبودزهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد استهنر اگر برای هنر نباشد، برای هیچ چیز دیگری هم نباید باشد جز عشق به خدا، چرا كه هر تعلقی جز این، وزر و وبال و غُل و زنجیری است بر گرده روح كه او را به زمین به زمین می چسباند. این را نیز باید اذعان داشت كه اگر هم توصیه و سفارش و شعار از بیرون وجود هنرمند بخواهد بر او تحمیل شود، به ناچار ذوق را خواهد كشت. تعهد هنرمند باید از باطن چشمه سار هنر او بیرون بجوشد، نه آنكه از بیرون چون لعابی نازك از رنگ بر هنر او بنشیند. غلیان درد است كه باید پیمانه وقت هنرمند را پر كند و سرریز شود در هنر او، نه آنكه هنرمند بی آنكه دردمند باشد بخواهد ذوق خویش را در خدمت سیاست قرار دهد. هنری اینچنین، هنر باسمه ای ماركسیست ها و ایدئولوژیست هاست كه نام هنر بر آن نچسب و بی مسماست.هنرمند امروز از تعهد و پیام می گریزد و یا تعهد خویش را در انكار تعهد و پیام میجوید، بی آنکه بداند و در این معنی اندیشه كند كه آیا گریز از پیام و تعهد و انكار آن ممكن است یا خیر. هنر عین پیام و تعهد است و انتزاع این دو از یكدیگر و انكار نسبتی كه مابینشان وجود دارد از اصل بی معناست و محال....و عاقبت این كار به جنونی مذموم می انجامد، چرا كه هنر در اصل و ذات خویش عین حكمت و معرفت و تفكر است.شاید در موسیقی كه زبانی مجرد و آبستره دارد نتوان این تعهد را آنچنان كه شایسته است تشخیص داد و بیان كرد، اما در سایر هنرها كه روی خطابشان با عقل سرو عقل دل است چطور؟در هنرهایی كه با كلام سرو كار دارند – همچون ادبیات و تئاتر و سینما... – از آنجا كه امكان انتزاع كلام از نطق و عقل و معنا وجود ندارد، عاقبت كار اگر چه به آبستراكسیون خالص و یا فرمالیسم محض نمی انجامد، اما در سیر به سوی تجدد وانكار تعهد، آثار هنری دیگر نه تنها جلوه های زیبایی حقیقت نیستند، بلكه منعكساتی كریه از نفسانیات جنون آمیز و مكنونات درونی هنرمندان لاابالی خواهند بود.اهل حق میدانند كه انكار تعهد در هنر، چه در موسیقی و چه در هنرهایی كه با تصویر و تجسم سرو كار دارند و چه در هنرهایی كه متوسل به كلام هستند، در حد حرف باقی می ماند و به منصّه عمل كشیده نمی شود، چرا كه اصلا در روی این كره خاك امكان پذیر نیست كه فعل انسان عین تعهدات او نباشد، خواه این فعل به حیطه هنر باز گردد و یا غیر آن.انسان در برهوت میان دعوات نفس اماره و جاذبه های عمیق فطرت الهی سرگردان است و چه با آن عهد بندد و چه با این، الا و لابد كه وجود او عین تعهدات اوست. آن كه به میثاق ازلی فطرت خویش باز نگردد، لاجرم با نفس اماره خود عهد خواهد بست و این هر دو، تعهد است، آن یك با خدا، و این یك با «من»، كه شیطان است. از این دو حال نیز خارج نیست.موسیقی نیز عین تعهد است و اگر چه علی الرسم می گویند كه موسیقی بازتاب مستقیم و مجرد احساس آدمی است، اما مگر این احساسات كه توسط ساز یا صوت حسن بیرون می تراوند از كجا فراهم آمده اند؟اما ناگفته نگذاریم كه گذشته از آن گرایش عامی كه هنر امروز را به سوی آبستراكسیون و فرمالیسم محض می كشاند، انكار تعهد در هنر از دیگر سوی امری منشا گرفته از نیهیلیسم و آته ایسم ملازم با روشنفكر مآبی و غرب زدگی است، تا آنجا كه تجددگرایی عین كمال بشر انگاشته می شود و از آن پس، هر كس سخن از خدا بگوید دیگر از مسیر ارتقایی تاریخ بشر دور می افتد... در اینجا دیگر هر نوع تعهدی مذموم نیست، تنها تعهد نسبت به دین و دیندآری مذموم است. در اینجا دیگر انكار تعهد با قصد اثبات تعهداتی خاص انجام می شود، بی خدایی و ولنگآری. «گریز از تعهد» نیست مگر «تعهد نسبت به بی دردی» ...و با این سخن كه هنر تنها نسبت به خویش متعهد است، جز بی دردان چه كسی را می توان فریفت؟ پس هنر اگر مجلای آن شمس عالم فروز حقیقت باشد، معرجی است برای تكامل و تعالی روح هنرمند، و اگر نه، حجاب اكبر است، چنان كه علم توحید نیز اگر مستقل از حقیقت دین كه وصول به مقام قرب و ولایت است انگاشته شود، حجاب ظلمتی است سخت تر و غلیظ تر از حجب دیگر. حقیقت هنر عین تعهد است و اصلاً معنی ندارد كه ما نخست این را مستقل از یكدیگر فرض كنیم و بعد بنشینیم و مجادله كنیم كه اصلا هنر تعهد و میثاق می پذیرد یا نه.هنر اگر بار دیگر مجلای آن حقیقت واحد و ثابت قرار بگیرد، به اصل خویش رجعت خواهد كرد و امانتدار همان میثاقی خواهد شد كه در ازل انسان با خداوند بسته است. هنری اینچنین ذاتاً مبارزه جوست.و اما از همان آغاز سخن، حضرت امام «جُعلتَ فِداه» لفظ «هنر» را از این تنگ نظری مرسوم كه گرفتار آن است خلاص كرده اند و آن را در معنا وسعتی بخشیده اند كه شایسته آن است.در زبان ما هرگز «هنر» به معنایی كه این روزها مصطلح است به كار نمی رفته است، ارباب هنر، ارباب كمال بوده اند و از همین روی كشتی شان را آسمان می شكسته است، حال آنكه هنر در معنای اصطلاحی آن، نه به مفهوم كمال و فضیلت، بلكه به مجموعه مساعی خاصی اطلاق می گردد كه توسط جماعت هنرمندان و منتزع از سایر مظاهر حقیقت در حیات بنی آدم انجام می شود.وسعتی كه لفظ هنر در كلام قدسی حضرت امام یافته است بسا بیش تر از آن است كه از لفظ هنر به معنای اصطلاحی آن دریافت می شود، حال آنكه مشتمل بر این معنا نیز هست:خون پاك صدها هنرمند فرزانه در جبهه های عشق و شهادت و شرف و عزت، سرمایه زوال ناپذیر آنگونه هنری است كه باید به تناسب عظمت و زیبایی انقلاب اسلامی همیشه مشام جان زیبا پسند طالبان جمال حق را معطر كند.مراد حضرت ایشان از «هنرمندان فرزانه» شهدایند، یعنی كه هنر اصلاً و اولاً «هنر زندگی» است و هنر به معنای اصطلاحی باید مظهر تجلی آن حقیقتی باشد كه حیات انسان در آن كمال می یابد و این تكرار حكیمانه همان تذكاری است كه پیش از این در این عبارت بیان فرموده اند كه:شهادت هنر مردان خداست.هنرمندان فرزانه آن رزم آوران برگیزده ای هستند كه جبهه های عشق شهادت و شرف و عزت از خون پاكشان رنگ گرفته است و شجره هنر، به مفهوم اصطلاحی آن، اگر در این خاك خون آلوده نبالد هنر نیست و نه آنكه هنر نیست بلكه عین بی هنری است، و همان كه گفتیم، اصل آن است كه هنرمند پیش از آنكه هنرمند است انسان باشد و بدان میثاق ازلی كه با حق بسته است وفا كند، یعنی مبارزه كند با شرك و كفر و طواغیت. و اگر اینچنین شد، هنری كه این هنرمند فرزانه واسطه فیضان آن در عالم است، هنری خواهد بود شایسته اسلام، و اگر نه، نه.هنری نحوی تجلی حقیقت است از آیینه وجود انسان، و تا پیش از قرون جدید هرگز، اینچنین كه هست، به مثابه یك فعالیت جنبی و تجملی منتزع از صناعت و سایر مظاهر حیات طبیعی و اجتماعی بشر مورد توجه نبوده است. آثار هنری گذشته هرگز با غایت یك تلاش خاص هنری خلق نشده اند و هر چه هست، آنها را نمی توان مستقلاً آثاری هنری نامید. آنها موضوعاتی هستند كه اگر چه به كار زندگی می آمده اند و با همین قصد نیز ساخته شده اند، اما حسن و بها حق با واسطه انسان در آنها جلوه كرده است، تا آنجا كه حتی انسان امروز با همه غفلت و غربت و واماندگی و فلك زدگی خویش، آن جلوات را باز شناخته و این اشتباه را نكرده است كه هنر را امری مختص به چند قرن اخیر به شمار آورد. آثار هنری گذشته، هر چه هست، كاسه و كوزه و كتاب و شمشیر و گلیم و قالی و مسجد و مصلاست، نه اشیائی كه حد وجودی و تشخص ماهوی آنها این باشد كه آثآری هنری هستند و هیچ قصد و نیت و غایت دیگری در ایجاد دخالت نكرده است.در جهان آفرینش نیز طبعاً هیچ چیزی موجود نیست كه فقط زیبا باشد و لاغیر. زیبایی وصف است برای اشیای دیگر، نه آنكه خود نوعی وجود باشد. گل زیباست، پروانه زیباست، باغ و راغ زیباست، طلوع و غروب زیباست، اما نه آنکه اشیائی هم وجود داشته باشند كه در پرسش از ماهیت انها، در جواب پرسش «این چیست؟» بگویند: «زیباست.»پیش از این، همه انسان ها از این حق برخوردار بوده اند كه هر كه هستند، پیشه ور و یا صنعتگر، كوزه گر، كاتب و یا معمار،... بتوانند در هنر به كمالی غایی وجود خویش دست پیدا كنند، نه آنکه این حق تنها مختص به جماعت هنرمندان باشد و لاغیر.بیرون از اشتغالات هنری، اكنون «ماشین» واسطه ای است كه میان بشر و صنع و خلاقیت او فاصله ای جبران ناپذیر انداخته است و دیگر هرگز در محصولات تكنولوژی امكان ظهور زیبایی و تجلی هنر موجود نیست. و بشر امروز هم خود به خود دیگر این اشتباه را نمی كند كه محصولات كارخانه های اتوماتیك را آثار هنری بنامد. هنر تا آنگاه در مصنوعات بشری امكان ظهور و تجلی داشت كه انسان خود، بی واسطه ماشین، دست اندركار صنع و خلاقیت بود.اكنون هنر تنها به مثابه یك فعالیت جنبی و تجملی منتزع از سایر مظاهر حیات طبیعی و اجتماعی بشر وجود دارد، اگر چه هنوز هم در غالب فرهنگ ها لفظ هنر را به معنای آن «وجه باقی» و یا غایت كمالی به كار می برند كه حیات انسان در آن تعالی و تكامل می یابد. میگویند: «از هر انگشتش هنر ی می ریزد» و یا «دل شكستن هنر نمی باشد»... با این معنا، تنها هنر است كه باقی است و جز آن هر چه هست هالك است.در آن مصرع نیز كه «آسمان كشتی ارباب هنر می شكند»، حضرت حافظ «قدس سره» از صاحبان كمال و فضیلت به «ارباب هنر» تعبیر كرده است. آنانند كه فلك بر مرادشان نمی چرخد، چرا كه "الكمال فی الدنیا مفقود و...دار بالبلا محفوفه و بالغدر معروفه:" اگر چه دنیا به اهل دنیا وفا می كند.لفظ هنر در این كلام بسیار زیبا كه «شهادت هنر مردان خداست» با همین معنا به كار رفته است و همچنین در ان تعبیر «هنرمند فرزانه»... و در این پیام، تنها در همین مورد است كه از لفظ هنر معنای اصلی و غیر اصطلاحش را مراد كرده اند، و ان هم در صدر كلام، تا به ما بیاموزند كه هنر به مفهوم اصطلاحی باید جلوه گاه وجه باقی حق باشد و هنری اینچنین، باید سرمایه زوال ناپذیر خود را در هنر مردان خدا، كه شهادت است، بیابد. هنری اینچنین، باید لاجرم ریشه در «حكمت و فرزانگی» داشته باشد.ولكن در این روزگار، پیوند میان حكمت و هنر انكار می شود و نه تنها انكار می شود كه اصلاً بنا بر تعریف، هنرمند را با حكمت كاری نیست. هنر به ساحت احسالس بر می گردد و حكمت به ساحت عقل، و میان عقل و احساس نیز از لحاظ منطقی پیوندی نیست، اما از ان سوی، هنرمندان در همه مسائل عالم وجود اظهار «نظر» می كنند و كسی هم حق ندارد كه آنان را باز دارد. مگر عقیده و نظر به كدام ساحت وجود باز می گردد؟هنرمندان در همه مسائل عالم وجود اظهار نظر می كنند. اما این نظرات چه از سر حكمت باشد و چه از سر جهل، كسی حق اعتراض ندارد. و اصلاً آن نظری هنرمندانه تر قلمداد میشود كه با حكمت بیگانه تر باشد!این وجیزه را آن حوصله نیست كه بحثی مستقل را در این باب بپذیرد، اما هنر از لحاظ مضمون و محتوا عین تفكر و حكمت و عرفان است و تنها در نحوه بیان و تجلی، از آنان متمایز می شود. شایسته است كه هنرمندان خود را در این آیینه عبرت بنگردند مبادا كه برای هنر شأنی استكمالی، مستقل از دین و كمال و فضیلت و حكمت و فرزانگی قائل شوند... و اگر نه، این طمع خام آنان را خواهد فریفت كه عكس رخ یار را در آینه جام، جمال خویشتن انگارند و دل در این عكس منعكس ببازند و هنرشان «حجاب اكبر» شود.حجاب اكبر هنری است كه تعلق خویش را به آن میثاق ازلی و عهد الست انكار كند، و مگر نكرده است؟ اصلاً هنر مدرن با انكار این میثاق و نفی تعهد به وجود امده است. رحم پرورش این مولود اصلا خودپرستی انسان است. هنر امروز نیز همچون سایر شئون بشری در این روزگار، متناسب با غلبه اومانیسم است و چگونه می تواند جز این باشد؟هنر باید طریق توبه خویش را باز شناسد و به اصلی كه از آن بعد و غربت گرفته است باز گردد. و اصلاً این روزگار، روزگار بُعد و غربت انسان است و از بهشت اعتدال، روزگار هبوط است و در روزگآری اینچنین، نه عجب اگر هنر و فلسفه و علم و سیاست، هر نیك مستغرق عكس منعكس خویش در آینه جام باشند و غافل از ان حقیقت واحد و ثابتی كه در آنها به تناسب شان و منزلتشان تجلی كرده است.ناگفته نباید گذاشت كه این تفكر رایج نیز توهّمی بیش نیست كه هنر را چون ظرفی می نگرد كه می تواند هر نوع مظروفی را قبول كند، یا قالبی كه میتواند در خدمت هر نوع محتوایی قرار بگیرد.مقصود از میثاق هنر و تعهد آن نیست كه هنر را همچون ظرفی بینگآریم كه میان قبول تعهد و یا انكار آن مخیّر است، آن سان كه ظرف را با مظروف خویش مناسبتی نیست و هر چه را كه در آن بریزند می پذیرد: خمر باشد یا دوغ، زهر باشد یا نوشدارو. انتزاع ظرف و مظروف و قالب و محتوای هنر نیز از یكدیگر از قبیل همان اعتباراتی است كه عقل ظاهر انجام می دهد و از آن گریزی نیست. حق آن است كه هنر را نه چون امری که خود خویشتن را معنا می کند بنگریم (هنر برای هنر) و نه چون ظرفی مجزا كه می تواند هر نوع مظروفی را قبول كند و در خدمت هر محتوایی قرار بگیرد«هنر سفارشی». حقیقت آن است كه میثاق و تعهد هنر عارضه ای مجزا از ذات و جوهر هنر نیست كه یكی بگوید او طور و یكی بگوید این طور، هنر و در جوهر و ذات خویش عین تعهد است و جدایی این دو نیز از یكدیگر اعتبآری است.سخن دیگری كه باقی مانده آن است كه حضرت امام «جُعِلتَ فِداه» زیبایی و صفا را نیز در تعهد هنر یافته اند و فرموده اند: «هنر زیبا و پاك است كه... نابود كننده اسلام امریكایی باشد.» یعنی كه هنر اگر اهل مبارزه نباشد زیبا نیست و این تعبیر، خلاف غالب تعابیری است كه دیگران در نسبت میان زیبایی و هنر گفته اند.در تفكر رایج و مرسوم، زیبایی امری است كه تنها به قالب و ظرف هنر مربوط می شود نه به باطن و محتوای ان، حال آنکه در این كلام زیبایی و صفا امری محتوایی است كه همراه با تعهد، در هنر متجلی می شود.این تعبیر حكیمانه هرگز مفهوم واقع نمی شود مگر آنکه مخاطب عنایت داشته باشد كه عالم سرا پا جلوه است و حق نیز اول و آخر و ظاهر و باطن است یعنی جمال حق نیز جلوه كمال اوست و تحمید و تقدیس ما در برابر زیبایی های عالم به خود انها فی انفسهم باز نمی گردد و زیبایی ها از ان جهت در چشم و دل ما زیبا می ایند و ما را به ستایش وا می دارند كه باطن كمال حق در ظاهر جمال او ظهور یافته است.حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان میتوان گرفت قالب و محتوای هنر نیز به مثابه جمال و كمال حق، از یكدیگر انفكاك و انتزاع نمی پذیرد و هر یك عین دیگری است و لكن غفلت انسان باعث می شود كه او زیبایی را اصالتاً به اشیا باز می گرداند نه به جلوه كمال حق در جمال اشیا، حال آنکه زیبایی، هر چه هست، حسن و بهاء حضرت حق است كه در ظرف ماهیات جلوه گری می كند.فطرت انسان در اصل زیبا پسند است، اما عقل ظاهر در تعیین مصداق اشتباه می كند و حكم «وجود» را بر «ماهیات» بار می كند و می پندارد كه زیبایی در خود اشیاست. البته زیبایی در قالب و پیكره وجود نیز به صورت تناسب و توازن و تعادل و تقارن ظاهر شده است، اما زیبایی را، هر چه هست، نباید به این نظم ظاهری باز گرداند و از حقیقت آن، كه جمال و كمال حق است، غافل شد.اگر هنر را بدان مفهوم اصلی كه وجه باقی موجودات است بگیریم، آنگاه حسن و جمال هنر نیز بدان است كه كمال انسانی را آشكار كند... و انسان نیز و انسان نیز در مبارزه میان حق و باطل به كمال می رسد، چه در درون خویش كه جهاد اكبر باشد و چه در بیرون از خود كه جهاد اصغر.آری، هنر اگر چه عطری است كه باید مشام جان زیبا پسند طالبان جمال جمال حق را معطر كند، اما هنگامی متناسب با زیبایی و عظمت انقلاب اسلامی خواهد بود كه جلوه كمال انسانی باشد، و سر چشمه خورشید كمال فرزانگانی هستند كه صلات و نسك و حیات و مماتشان هنر است، یعنی شهدای راه حق. (انعام/162)سخن گفتن در باب دقت و امانتی كه در كلام حضرت امام نهفته است در وسع ما نیست، اما بر ماست كه دقت و امانتداری را از ایشان بیاموزیم. در همان فراز نخستین، همه آنچه را كه در باب حقیقت هنر می توان گفت به ما اموخته اند و از جمله در باب زیبایی به مثابه یك امر معرفتی، از یك سو به اصل و منشا ان كه جمال حق است اشاره فرموده اند و از سوی دیگر به ریشه احساس ان در درون انسان كه فطرت زیبا پسند و طالب جمال باشد.و لكن به عنوان تكمله اشاراتی چند لازم است كه در نهایت اجمال و اختصار عرض می شود:در باب وظیفه هنر، حضرت ایشان فرموده اند كه تنها هنری مورد قبول قرآن است كه «صیقل دهنده» اسلام ناب محمدی «ص»... باشد.آنچه در عالم جلوه كرده است چیزی جز حقیقت نیست و اگر نسبت ها و اضافات و خطاهای قیاسی از میان برخیزد، چیزی جز ذات حقیقت یگانه در جهان آفرینش باقی نخواهد ماند و این همان حقیقتی است كه در این آیه مباركه شریفه بدان اشاره رفته است:" كل شی هالك الا وجهه.(قصص/88)" هنرمند باید روی به این وجه بگشاید و هنر باید عكس منعكس این وجه از آینه روح باشد... پس هنر باید عالم وجود را از آلایش های نسبی و قیاسی آنچنان صیقل دهد كه وجه باقی حق در ان جلوه گر شود.اگر حقیقت اسلام یعنی اسلام ناب را اكنون در نظر مردمان جهان به شوائبی آلوده اند كه قرآن از آن مبرّاست، پس هنر نیز نسبت به زدودن این شائبه ها و تصفیه آن وظیفه مند است.زیبایی و صفا نیز در عالم، هر چه هست، حسن و بها حق است، پنهان در پس واقعیتی كه ما با نسبت ها و اضافات بر گرد خویش ساخته ایم. وظیفه هنر صیقل دادن عالم است آنچنان كه آن وجه كامل و زیبا و مصفای باقی از افق ظاهر طلوع كند و طلعت آن، جام احوال مردمان را از نور باده عشق بیا كند و آنان را مست می الست كند.عشق است كه حقیقتاً مشكل گشاست و هر جا كه عقل در معضلات درمی ماند، كار عشق آغاز می شود و كار هنر نیز بیش تر با عشق است تا با عقل. پس نه عجب اگر آن فرزانه بی بدیل بفرماید:هنر در مدرسه عشق نشان دهنده نقاط كور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی است.راه خروج از بن بستی هم كه شیاطین در دنیای امروز ساخته اند عشق است و این حكمت را نه فقط بسیجیان عاشق این دیار از حضرت امام خمینی «جعلت فداه» اموخته اند، كه در لبنان و فلسطین و حجاز و عراق و افغانستان و پاكستان...نیز هستند عشاقی كه نور حكمت این سراج منیر، از فاصله فرسنگ ها، جانشان را بر افروخته است و چشم دلشان را به مخزن اسرار گشوده. خداوند مقرب ترین بندگان خویش را از میان عشاق بر می گزیند و هم آنانند كه گره كور دنیا را به معجزه عشق می گشایند و شر «نفّاثات فی العقد» را به تعویذ عشق دفع می كنند و راه جهان را به سوی عدل همواره می دارند، اگر نه، عقل نیز در این دایره سرگردان است و راه به جایی نمی برد.مایه اصلی هنر نیز عشق و عرفان است. هنر تجلی شیدایی است و شیدایی، هر چه هست، در عشق است. مسیحای عشق است كه روح شیدایی در پیكر هنر میدمد و اگر نباشد این روح، هنر نیز جز جسدی مرده بیش نیست و عجبا كه این خلف صالح حسین بن علی«ع»، همچون پدرانش درس سیاست را نیز در مدرسه عشق اموخته است، و اگر نه اینچنین بود، كجا می توانست از این ظلمتكده ای كه وارثان معاویه بن ابی سفیان با عقل شیطانی خود در جهان ساخته اند، راهی به سوی نور بگشاید؟ وقتی شیاطین كار را بدان جا می كشانند كه دیگر همه راه ها مسدود می نماید جز قنوط و قبول بندگی شیطان، حل مشكل تنها در ید بیضای عشق است. عرفان نیز نمی تواند مأمنی برای گریز از مبارزه باشد، بلكه اگر عرفان سالك طریق خویش را به میدان جنگ نكشاند، عرفان حقیقی نیست. عارف حقیقی در می یابد كه عالم اكبر در وجود او منطوی است و بیرون و درون و فرد و جمع، دو آینه رو در رویند و بر اساس، نه آنچنان است كه تنها درون، میدان مبارزه با شیطان باشد. عارف حقیقی ان است كه میان جهاد اكبر و جهاد اصغر جمع كند و مظاهر بیرونی شیطان را نیز باز شناسد و با آنان به ستیز بر خیزد، و این آخرین سفر از اسفار اربعه سلوك است.عارف حقیقی می داند كه مبارزه مقتضای تجلی اسمای حق است و امر آنگاه به تمامی محقق خواهد شد كه عدالت بر جهان حاكم شود. پس چگونه میتوان در مأمن عزلت و انزوا بنشیند و خلق را در كف شیطان رها كند، انگاه كه میداند تا جنگ میان حق و باطل در نگیرد و خون سحر بر افق طلوع ننشیند، طلعت شمس حقیقت ظهور نخواهد كرد و شب سیاه غیبت سپری نخواهد شد؟عرفان را اگر به معنای حقیقی لفظ بگیریم از لوازم تحقق هنر است و با آن قرابتی تمام دارد. هنر نیز عین عرفان است و تفاوت تنها در نحوه تجلی است، اگر نه، آنچه در عرفان و هنر اظهار می یابد حقیقت واحدی است.پس در كلام حضرت ا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 282]
صفحات پیشنهادی
منشور تجدید اهل هنر
منشور تجدید اهل هنر-منشور تجدید اهل هنر همه اولیای خدا در عصر خویش و در میان معاصران خویش غریب بوده اند و وای بر ما اگر این ولی خدا نیز در میان ما غریب باشد.
منشور تجدید اهل هنر-منشور تجدید اهل هنر همه اولیای خدا در عصر خویش و در میان معاصران خویش غریب بوده اند و وای بر ما اگر این ولی خدا نیز در میان ما غریب باشد.
منشور تجديد اهل هنر (جامع)
منشور تجديد اهل هنر (جامع)-همه اولياي خدا در عصر خويش و در ميان معاصران خويش غريب بوده اند و واي بر ما اگر اين ولي خدا نيز در ميان ما غريب باشد. و مگر نيست؟ آيا ما به ...
منشور تجديد اهل هنر (جامع)-همه اولياي خدا در عصر خويش و در ميان معاصران خويش غريب بوده اند و واي بر ما اگر اين ولي خدا نيز در ميان ما غريب باشد. و مگر نيست؟ آيا ما به ...
منطق استعمار
لیست کتابهای جدید روز 4 شهریور88 به شرح ذیل می باشد: مناظره علمی(المراجعات) منشور تجدید اهل هنر منطق استعمار مواضع امام خمینى (ره )جلد اول مواعظ کتابخانه موضوعی ...
لیست کتابهای جدید روز 4 شهریور88 به شرح ذیل می باشد: مناظره علمی(المراجعات) منشور تجدید اهل هنر منطق استعمار مواضع امام خمینى (ره )جلد اول مواعظ کتابخانه موضوعی ...
هنر زمان؛ هيچ چيز تكرار نميشود
اما اينكه از گذشته براي تكرار موفقيتهايمان استفاده كنيم جواب نميدهد. منشور تجدید اهل هنر منشور تجدید اهل هنر همه اولیای خدا در عصر خویش و در میان معاصران خویش غریب ...
اما اينكه از گذشته براي تكرار موفقيتهايمان استفاده كنيم جواب نميدهد. منشور تجدید اهل هنر منشور تجدید اهل هنر همه اولیای خدا در عصر خویش و در میان معاصران خویش غریب ...
هنر اسلامي، عرصه عاشقي هنرمند
منشور تجدید اهل هنر ... آدم در وجود او با حق تجدید میثاق كند و تاریخ فردا عرصه این تجدید میثاق باشد. ... هنر و هنرمندان را نیز شایسته آن است كه قدر نعمت باز شناسند و ...
منشور تجدید اهل هنر ... آدم در وجود او با حق تجدید میثاق كند و تاریخ فردا عرصه این تجدید میثاق باشد. ... هنر و هنرمندان را نیز شایسته آن است كه قدر نعمت باز شناسند و ...
ماهيت اصلي هنر، قرآن و موهبت الهي است
منشور تجدید اهل هنر هنر و هنرمندان را نیز شایسته آن است كه قدر نعمت باز شناسند و طریق توبه خویش را از ... كمال غایی انسانی است و بر آن معرج كه او رسیده، قلب به سر ...
منشور تجدید اهل هنر هنر و هنرمندان را نیز شایسته آن است كه قدر نعمت باز شناسند و طریق توبه خویش را از ... كمال غایی انسانی است و بر آن معرج كه او رسیده، قلب به سر ...
فلسفه هنر را ریشه دار تر می کند
منشور تجدید اهل هنر اما هنر عین تعهد و مبارزه است و این مقاله بیش تر در جهت تبیین این مدعا تحریر شده است. ... جلو دار این طریق نیز كه به سوی استقلال و تحقق حقیقت ...
منشور تجدید اهل هنر اما هنر عین تعهد و مبارزه است و این مقاله بیش تر در جهت تبیین این مدعا تحریر شده است. ... جلو دار این طریق نیز كه به سوی استقلال و تحقق حقیقت ...
تعالي فرهنگ، در هنر متجلي مي شود
منشور تجدید اهل هنر تعالی انسان به سوی حق یك راه وصول و عروج بیش تر ندارد و آن هم دین است كه معنای ... این روزگار رخ می دهند، دیگر چگونه می توان اعتقادات ایشان را ...
منشور تجدید اهل هنر تعالی انسان به سوی حق یك راه وصول و عروج بیش تر ندارد و آن هم دین است كه معنای ... این روزگار رخ می دهند، دیگر چگونه می توان اعتقادات ایشان را ...
كیست این عبد صالح؟
منشور تجديد اهل هنر (جامع) آيا ما به راستي دريافته ايم كه او كيست و چه مي گويد؟ ... و ما نيز كه سر باختگان آستان ولايت هستيم و از شان گران اين عبد صالح خدا در تاريخ ...
منشور تجديد اهل هنر (جامع) آيا ما به راستي دريافته ايم كه او كيست و چه مي گويد؟ ... و ما نيز كه سر باختگان آستان ولايت هستيم و از شان گران اين عبد صالح خدا در تاريخ ...
توطئه هاي دشمن با زنده نگهداشتن رمز ايثار و شهادت خنثي مي شود
منشور تجدید اهل هنر تعالی انسان به سوی حق یك راه وصول و عروج بیش تر ندارد و آن هم دین است كه معنای ... این روزگار رخ می دهند، دیگر چگونه می توان اعتقادات ایشان را ...
منشور تجدید اهل هنر تعالی انسان به سوی حق یك راه وصول و عروج بیش تر ندارد و آن هم دین است كه معنای ... این روزگار رخ می دهند، دیگر چگونه می توان اعتقادات ایشان را ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها