تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 11 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):پيش از آن كه زبانت تو را به زندان طولانى و هلاكت درافكند، او را زندانى كن، زيرا هيچ چ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803314304




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به مناسبت سالروز شهادت سردار رشيد اسلام، سرلشكر احمد كاظمي


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به مناسبت سالروز شهادت سردار رشيد اسلام، سرلشكر احمد كاظمي
خبرگزاري فارس: صبح كه مي خواست برود، من ديگر نديدمش. اما سعيد كه صبح زود بيدار شده بود كه برود امتحان بدهد، بابا را ديده بود و به او گفته بود:«مواظب خودت باش!» پيش نيامده بود سعيد چنين حرفي به بابا بزند. هميشه وقتي چيزي به بابا مي گفتيم، به همان شكل نظامي جواب مي داد:«چشم قربان!». آن روز صبح هم به سعيد يك « چشم قربان» محكم گفته بود و رفته بود.


متن پيام حضرت آيت ا... خامنه‌اي رهبر معظم انقلاب اسلامي در پي شهادت سردار رشيد اسلام، سرلشگر احمد كاظمي:

بسم الله الرحمن الرحيم فقدان شهادت گون سردار سردار رشيد اسلام، سرلشكر احمد كاظمي و تعدادي از سرداران و افسران سپاه در حادثه هواپيما، اينجانب را داغدار كرد. اين فرمانده شجاع و متدين و غيور از يادگارهاي ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسه‌ي بي‌نظير بود. تدبير و قدرت فرماندهي او در طول جنگ هشت ساله كارهاي بزرگي انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پيش رفته بود. آرزوي جان باختن در راه خدا در دل او شعله مي‌كشيد و او با اين شوق و تمنا در كارهاي بزرگ پيشقدم مي‌گشت. اكنون او به آرزوي خود رسيده و خدا را در حين انجام دادن خدمت ملاقات كرده است. اينجانب شهادت اين سردار رشيد و نامدار و ديگر جان باختگان اين حادثه را به همه‌ي ملت ايران به ويژه مردم عزيز و شهيد پرور نجف آباد، تبريك و تسليت مي‌گويم و از خداوند متعال براي بازماندگان اين شهيدان، بردباري و قدرت تحمل و پاداش صابران و براي خود آنان علو درجات اخروي را مسالت مي‌كنم. - سيد علي خامنه‌اي

چشم‏هايش پُرِ از اشك شد...
دو هفته پيش شهيد كاظمى پيش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: يكى اين‏كه دعا كنيد من روسفيد بشوم، دوم اين‏كه دعا كنيد من شهيد بشوم. گفتم شماها واقعاً حيف است بميريد؛ شماها كه اين روزگارهاى مهم را گذرانديد، نبايد بميريد؛ شماها همه‏تان بايد شهيد شويد؛ وليكن حالا زود است و هنوز كشور و نظام به شما احتياج دارد. بعد گفتم آن روزى كه خبر شهادت صياد را به من دادند، من گفتم صياد، شايسته‏ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حيف بود صياد بميرد. وقتى اين جمله را گفتم، چشم‏هاى شهيد كاظمى پُرِ اشك شد، گفت: ان‏شاءاللَّه خبر من را هم به‏تان بدهند!

فاصله‏ى بين مرگ و زندگى، فاصله‏ى بسيار كوتاهى است؛ يك لحظه است. ما سرگرم زندگى هستيم و غافليم از حركتى كه همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مى‏كنند؛ هر كسى يك طور؛ بعضى‏ها واقعاً روسفيد خدا را ملاقات مى‏كنند، كه احمد كاظمى و اين برادران حتماً از اين قبيل بودند؛ اينها زحمت كشيده بودند.

ما بايد سعى‏مان اين باشد كه روسفيد خدا را ملاقات كنيم؛ چون از حالا تا يك لحظه‏ى ديگر، اصلاً نمى‏دانيم كه ما از اين مرز عبور خواهيم كرد يا نه؛ احتمال دارد همين يك ساعت ديگر يا يك روز ديگر نوبتِ به ما برسد كه از اين مرز عبور كنيم. از خدا بخواهيم كه مرگ ما مرگى باشد كه خود آن مرگ هم ان‏شاءاللَّه مايه‏ى روسفيدى ما باشد.
ان‏شاءاللَّه خدا شماها را حفظ كند.
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشييع پيكرهاى فرماندهان سپاه 21/10/1384

بسيجى بى‌ترمز
شنيده‌ايد در جنگ مى‌گفتند بسيجى بى‌ترمز است، اين يك معنا و حرف ديگرى داشت؛ اينها خوب عاشق شهادت بودند و پا بر زمين مى‌كوبيدند. همين شهيد عزيزمان، احمد كاظمى را من در جبهه ديده بودم؛ آن‌چنان اقتدارى داشت كه اشاره مى‌كرد، بسيجى‌ها حرفش را گوش مى‌كردند. اين‌طور نيست كه بسيجى كه عاشق است، مجاز باشد برخلاف امر فرمانده و برخلاف انضباط سازمانى و انضباط عملى در محيط زندگى، يك حركت بى‌انضباطى انجام بدهد؛ به‌خصوص دانشجو و شما دانشجوها. ما براى شماها خيلى قيمت قائليم.
مقام معظم رهبري (مدظله العالي)

سفارش
بابا هميشه به ما مي‌گفت:صبح‌ها بعد از خواب و شب‌ها قبل از خواب حتماً يك صفحه قرآن بخوانيد، اگر وقت نداريد حتماً يكي دو آيه را بخوانيد » روي خواندن زيارت عاشورا هم خيلي تأكيد داشت.بعد از نماز صبح من كمتر مي‌ديدم كه بابا بخوابد. هميشه براي نماز و قرآن‌خواندن و همچنين بعضي اوقات رسيدگي به نامه‌ها مي‌رفت. در اتاق پذيرايي و در را مي‌بست و ما فقط مي‌ديديم كه چراغ روشن است..

پدرخيلي در پوشش وظاهرش ساده بود
هميشه دوست داشت ساده ترين لباس را بپوشد.به سر و وضع خانواده خيلي اهميت مي داد كه حتما لباسمان نو، تميز و شيك باشند،اما تنها چيزي كه براي خودش مهم بود، نو بودن لباس بود. يك بار بمناسبت روز پدر برايش يك دست كت و شلوار خريديم. فقط يكبار جهت تشكر از ما پوشيد وديگر نديديم كه بپوشد . بعضي وقت ها كه مي خواست بيرون برود و نمي خواست لباس نظامي بپوشد، به من مي گفت:"محمد يك كاپشن به من بده بپوشم". يك لباس را آن قدر مي پوشيد كه مي انداختيم دور! وقتي داشتيم وسايل شخصي اش را جمع مي كرديم، ديديم چقدر لباس نو داشته و استفاده نكرده است.

يك كيلو موز معادل يك موز
به ندرت پيش مي آمد كه بچه هايش را همراه خودبه لشكر بياورد آن روز ظاهراً همسر حاجي جايي رفته بود و حاجي مجبور شده بود، محمد مهدي را همراه خود بياورد از صبح كه آمد رفت جلسه و محمد مهدي را پيش ما گذاشت. جلسه كه تمام شد مقداري موز اضافه آمده بود يكي را به محمد مهدي دادم تا از او نيز پذيرايي كرده باشم نمي دانم چه كاري داشت كه مرا احضار كرد. محمدمهدي هم پشت سر من وارد دفتر او شد.وقتي بچه را ديد چهره اش برافروخته شد، سپس گفت: چه كسي به به او موز داده ، گفتم: حاجي اين بچه صبح تا حالا هيچ چيزي نخورده يك موز كه بيشتر به او نداده ايم تازه از سهم خودم بود . نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جيبش كرد و هزار تومان به من داد و گفت: همين الان مي روي و جاي آن موز يك كيلو موز مي خريد و جايگزين مي كني!؟

حاج احمد هميشه يك دفترچه همراه داشت نكاتي كه به ذهنش مي‌رسيد، مي‌نوشت
حتي اگر پاي تلويزيون نشسته بود و نكته مهمي را مي‌شنيد كه ما فكر مي‌كرديم به سپاه ربطي ندارد با دقت تمام گوش مي كرد و با جزئياتش مي نوشت! وقتي سئوال مي كرديم اين موضوع چه ربطي به سپاه دارد مي‌گفت:«اين يك طرحي است كه اگر ما در سپاه روي آن كار كنيم، خوب است» نوشته‌ها معمولاً دو الي سه سطر بود . خوبي دفترچه اين بود كه اگر ابهامي در مسئله‌اي داشت يا نكته‌اي به ذهنش نمي‌رسيد، سراغ دفترچه‌مي‌رفت و آن را پيدا مي‌كرد.حتي اگر در حين صحبت‌هاي فردي مطلبي توجه‌اش را جلب مي‌كرد، وقتي آن فرد مي رفت سريع مطلب را يادداشت مي كرد.

سردار هميشه سرحال
دانشگاه من نزديك محل كار بابا بود و بيشتر شب ها با او بر مي گشتم خانه . خب بايد صبر مي كردم تا كارهايش تمام شود . بعضي وقت ها به ساعت 11 يا حتي ديرتر هم مي كشيد. به غير از ماه رمضان به ياد نمي آورم بابا زودتر از 8 شب آمده باشد خانه . من مي رفتم در يك اتاقي و مشغول به درس خواندن مي شدم . بعضي وقت ها هم دراز مي كشيدم و چرتي مي زدم. وقتي با بابا بر مي گشتيم خانه ، براي من ديگر جاني باقي نمانده بود. اما بابا كه قطعا خيلي بيشتر از من دويده بود و خسته شده بود ، در خانه را كه باز مي كرد چنان سلام گرمي مي كرد كه انگار تازه اول صبح است و بيدار شده است. مي گفت:« خيلي مخلصيم»، « خيلي چاكريم»! هميشه در تعجب بودم كه بابا چه حالي دارد با اين همه كار و خستگي اين قدر شارژ و سرحال است.

درعمليات «بيت‌المقدس» و آزادي خرمشهر
لشكر ايشان در مرحله نخست عمليات و در مرحله آخر آن، توانست نقش فوق‌العاده‌اي ايفا كند به گونه‌اي كه در روزهاي پاياني درگيري «بيت‌المقدس» كه نيروهاي ايراني، توان كافي براي آزادي خرمشهر نداشتند و تقاضاي چند هفته بازسازي را از فرماندهي كردند، در شب نوزدهم يا هيجدهم وقتي همه خسته شده بوديم ، همه وسواس داشتند كه عمليات براي دو هفته به تاخير بيفتد، آنجا حسن باقري صحبت كرد،گفت ما به مردم قول داده‌ايم. گفتيم خرمشهر در محاصره است چطور مي‌توانيم برگرديم. همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عمليات فتح المبين، عمليات بيت‌المقدس را شروع كرده بوديم. شهيد كاظمي توانست با كمك شهيدخرازي آخرين مرحله عمليات آزادسازي خرمشهر را انجام دهد. ايشان نيروهاي عراقي را در خرمشهر محاصره و شهر را آزاد كردند ، با دو لشكر خرمشهر را تصرف كردند هر كدام با پنج گردان يعني سه هزار نفر درمقابل بيست هزار نفر دشمن، لشكرهاي 8 نجف و 14 امام حسين تحت فرماندهي احمد و حسين بودند.و اينگونه بود كه در همه عمليات‌ها تا پايان جنگ، شهيد كاظمي بدون استثنا نقش فعال و موفقي داشت؛ وي از افراد مؤثر در آزادسازي خرمشهر بود و اين شهر تا ابد، مرهون رشادت كاظمي است. سردار سردارحاج قاسم سليماني

برخورد با اسراي عراقي
شهيد كاظمي با اسراي جنگي با رأفت اسلامي برخورد مي كردند و اگر توانمندي خاصي در اسيري مي ديدند به او بها مي دادند.در لشكر حدود چهل ، پنجاه تا نيروي متخصص عراقي فعاليت مي كردند ، بعنوان مثال يك متخصص تانك اسير شد .وقتي عطوفت ومهرباني حاجي را ديد درخواست كرد در لشكر بماند و حاجي او را نگه داشت ، از تخصصش استفاده مي شد تا اينكه شهيد شد. اسير ديگري هم بود به نام عبدالله كه يك انقلابي عراقي شد.مدتي هم محافظ آيت الله حكيم بود.حتي با بعثي ها درگير شد.حاجي به همه به چشم انسان نگاه مي كرد و درون آدمها را مي ديد نه ظاهرآنها را . اين نحوه برخورد و استفاده از توان آنهاتوسط سردار كاظمي انسان را به ياد اسراي جنگي در زمان پيامبر مي انداخت .

شب شهادت
شب شهادتش نشسته بوديم دور هم و حرف مي زديم. حالا كه فكر مي كنم، مي بينم چه لحظات شيريني بود.
وقتي رسيد خانه، يك سي دي با خودش آورده بود. گفت محمد، اين سي دي را بگذار ببينيم چيست ! به قول خودش " مشق" هايش را هم پهن كرده بود روي زمين .

سي دي يك گزارش ويديويي بود از عمليات ثامن الائمه . بابا مي گفت من خودم تا حالا اين فيلم را نديده ام . هر كس را كه در فيلم نشان مي داد، مي گفت خصوصياتش اين بوده و چه طوري شهيد شده است . بيشترشان شهيد شده بودند. در فيلم نشان مي داد كه بابا داشت نيروهايش را توجيه عملياتي مي كرد و فقط يك زير پيراهني تنش بود. ريش هايش هم خيلي بلند و به هم ريخته شده بود. حتماً وقت نكرده بود به خودش برسد. اما آن ها كه مي گفت شهيد شده اند، اغلب خيلي تميز و مرتب و شيك بودند .

سعيد به شوخي به بابا گفت:« ببين، اين جور آدم ها شهيد مي شوند! تو مي خواهي با اين قيافه به هم ريخته و نامرتب ات شهيد هم بشوي؟!» . بابا به اين حرف سعيدخيلي خنديد . البته احساس كردم ياد شهادت هم كرده و دلش گرفته و مي خواهد با خنديدن هايش ما متوجه نشويم. فيلم كه تمام شد، بابا گفت 25 سال از وقتي كه اين فيلم را گرفته اند مي گذرد. ما براي چه مانده ايم و ... يك خرده از اين چيزها گفت. شب هم سعيد را برد پيش خودش خواباند.

صبح كه مي خواست برود، من ديگر نديدمش. اما سعيد كه صبح زود بيدار شده بود كه برود امتحان بدهد، بابا را ديده بود و به او گفته بود:«مواظب خودت باش!» پيش نيامده بود سعيد چنين حرفي به بابا بزند. هميشه وقتي چيزي به بابا مي گفتيم، به همان شكل نظامي جواب مي داد:«چشم قربان!». آن روز صبح هم به سعيد يك « چشم قربان» محكم گفته بود و رفته بود.

وصيت نامه شهيد احمد كاظمي
الله اكبر،اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله، اشهد ان علياً ولي الله
خداوندا فقط مي‌خواهم شهيد شوم شهيد در راه تو، خدايا مرا بپذير و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزي شهادت مي‌خواهم كه از همه چيز خبري هست الا شهادت، ولي خداوندا تو صاحب همه چيز و همه كس هستي و قادر توانايي، اي خداوند كريم و رحيم و بخشنده، تو كرمي كن، لطفي بفرما، مرا شهيد راه خودت قرار ده. با تمام وجود درك كردم عشق واقعي تويي و عشق شهادت بهترين راه براي دست يافتن به اين عشق.

نمي‌دانم چه بايد كرد، فقط مي‌دانم زندگي در اين دنيا بسيار سخت مي‌باشد. واقعاً جايي براي خودم نمي‌يابم هر موقع آماده مي‌شوم چند كلمه‌اي بنويسم، آنقدر حرف دارم كه نمي‌دانم كدام را بنويسم، از درد دنيا، از دوري شهدا، از سختي زندگي دنيايي، از درد دست خالي بودن براي فرداي آن دنيا، هزاران هزار حرف ديگر، كه در يك كلام، اگر نبود اميد به حضرت حق، واقعاً چه بايد مي‌كرديم. اگر سخت است، خدا را داريم اگر در سپاه هستيم، خدا را داريم اگر درد دوري از شهداي عزيز را داريم، خدا داريم. اي خداي شهدا، اي خداي حسين، اي خداي فاطمة زهرا(س)، بندگي خود را عطا بفرما و در راه خودت شهيدم كن، اي خدا يا رب العالمين.

راستي چه بگويم، سينه‌ام از دوري دوستان سفر كرده از درد ديگر تحمل ندارد. خداوندا تو كمك كن. چه كنم فقط و فقط به اميد و لطف حضرت تو اميدوار هستم. خداوندا خود مي‌دانم بد بودم و چه كردم كه از كاروان دوستان شهيدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را بايد تحمل كنم. اي خداي كريم، اي خداي عزيز و اي رحيم و كريم، تو كمك كن به جمع دوستان شهيدم بپيوندم.

گرچه بدم ولي خدا تو رحم كن و كمك كن. بدي مرا مي‌بيني، دوست دارم بنده باشم، بندگي‌ام را ببين. اي خداي بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا مي‌كنم، از روي سركشي نيست. بلكه از روي ناداني مي‌باشد. خداوندا من بسيار در سختي هستم، چون هر چه فكر مي‌كنم، مي‌بينم چه چيز خوب و چه رحمت بزرگي از دست دادم. ولي خداي كريم، باز اميد به لطف و بزرگي تو دارم. خداوندا تو توانايي. اي حضرت حق، خودت دستم را بگير، نجاتم بده از دوري شهدا، كار خوب نكردن، بندة خوب نبود،... ديگر...

حضرت حق، اميد تو اگر نبود پس چه؟ آيا من هم در آن صف بودم. ولي چه روزهاي خوشي بود وقتي به عكس نگاه مي‌كنم. از درد سختي كه تمام وجودم را مي‌گيرد ديگر تحمل ديدن را ندارم. دوران لطف بي‌منتهاي حضرت حق، واي من بودم نفهميدم، واي من هستم كه بايد سختي دوران را طي كنم. الله اكبر خداوندا خودت كمك كن خداوندا تو را به خون شهداي عزيز و همة بندگان خوبت قسم مي‌دهم، شهادت را در همين دوران نصيب بفرماييد و توفيق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهيدم برسم، انشاء الله تعالي.
منزل ظهر جمعه 6/4/82
انتهاي متن/

دوشنبه|ا|19|ا|دي|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن