واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دعاى بهشتیان
خانه گلین زهرا سلام الله علیها سرد و اندوهبار مىنمود. داغ از دست دادن پیامبر رحمت، هنوز بر سینه مدینه سنگینى مىكرد. دخت گرانقدر واپسین فرستاده آفریدگار، كنجى بر خاك نشسته بود، زانوى اندوه به سینه مىفشرد و به روزهاى شیرین گذشته مىاندیشید؛ روزهاى دوستى، یگانگى و یكرنگى؛ روزهاى مهربانى و شادمانى مدینه؛ هنگامى كه پدر پاكیها زنده بود و در این شهر نفس مىكشید. سر بلند كرد، چشمانش را پیرامون خانه گرداند، به جایگاههایى كه پیامبر مىنشست، خیره شد و باز در اندیشه فرو رفت؛ اندیشه روزهایى كه پدر همراه یارانش به خانه او مىآمد، در مىكوفت و ... . در این هنگام صدایى برخاست و رشته افكارش را گسست. پوشش خویش را مرتب ساخت، خود را به در رساند و آن را گشود. مرد كهنسالى، كه پشت در بود، با مشاهده دخت پاكدامن پیامبر سر به زیر افكند و گفت: سلام. فاطمه مرد سالخورده را شناخت. سلامش را پاسخ گفت؛ او را گرامى داشت و فرمود: سلمان، بر من ستم مىدارى و بسیار اندك به دیدارم مىآیى. حضرت سلمان رحمة الله علیه فرمود: به پروردگار سوگند، دعاى فاطمه زهرا سلام الله علیها را به بیش از هزار تن از ساكنان مكه و مدینه، كه گرفتار تب بودند، آموختم و همه به بركت آن تندرستى خویش را بازیافتند.پس وى را در جایگاه شایسته نشانید. یاور كهنسال پیامبر سر به زیر افكنده بود و به زمین مىنگریست. این خاكها با دیگر خاكهاى مدینه تفاوت داشت. هر ذره آن عطر گامهاى محمد صلی الله علیه و آله را در خویش گنجانده بود و خاطرات روزهاى شاداب گذشته را به یادش مىآورد؛ خاطرههایى كه سرشك بر دیدگانش جارى مىساخت و آه حسرت از نهادش برمىآورد. دخت گرانقدر پیامبر، كه اندوه و دریغ درون سلمان را دریافته بود، فرمود: دوست دارى خبرى بشنوى كه شادمانت سازد؟ یاور سالخورده آیین وحى مشتاقانه پاسخ داد: آرى، پدر و مادرم فدایت باد. سرور بانوان هستى فرمود: دیروز درها به روى خویش بسته بودم و تنها در اتاق به سر مىبردم؛ با خود مىاندیشیدم كه پس از رحلت پدر گرامىام فرشتگان نیز ما را ترك گفتهاند و دیگر روزهاى معنوى فرود وحى و فرشته به این سرا، پایان پذیرفته است. در این اندیشه حسرتبار غوطهور بودم كه ناگهان در گشوده شد، سه بانوى بلندپایه و ارجمند به اتاق گام نهادند، سلام كردند و گفتند: اى سالار جهانیان، اى یگانه روزگاران و نمونه پاكدامنان، ما حوران بهشتیم؛ پروردگار ما را به خدمت گسیل كرده است، بسى شیفته دیدار بودیم.
از كسى كه بزرگتر از دیگران به نظر مىرسید، پرسیدم: نامت چیست؟ پاسخ داد: مقدوده. خداوند مرا براى مقداد آفرید تا در بهشت همدمش باشم. از دیگرى پرسید: چه نام دارى؟ گفت: سلمى. پروردگار مرا براى سلمان آفرید، تا در باغهاى شاداب بهشت همنشین او باشم. به سومى نگریستم، پرسیدم: تو را به كدامین نام مىخوانند؟ پاسخ داد: ذره. نامم ذره است. پروردگار توانا مرا آفرید تا در سراى دیگر همدم ابوذر باشم. آنگاه ظرفى پر از خرماى بهشتى در برابرم قرار دادند؛ رطبى از برف سپیدتر و از مشك ناب، خوشبوىتر. من اندكى از آن برایت برداشتم؛ زیرا تو از مایى و در شمار اهلبیت جاى دارى. خانه گلین زهرا سلام الله علیها سرد و اندوهبار مىنمود. داغ از دست دادن پیامبر رحمت، هنوز بر سینه مدینه سنگینى مىكرد. دخت گرانقدر واپسین فرستاده آفریدگار، كنجى بر خاك نشسته بود، زانوى اندوه به سینه مىفشرد و به روزهاى شیرین گذشته مىاندیشید؛ روزهاى دوستى، یگانگى و یكرنگى؛ روزهاى مهربانى و شادمانى مدینه؛ هنگامى كه پدر پاكیها زنده بود و در این شهر نفس مىكشید. سر بلند كرد، چشمانش را پیرامون خانه گرداند، به جایگاههایى كه پیامبر مىنشست، خیره شد و باز در اندیشه فرو رفت؛ اندیشه روزهایى كه پدر همراه یارانش به خانه او مىآمد، در مىكوفت و ... . بعد برخاست و از اتاق بیرون رفت. یاور كهنسال رسول خدا صلی الله علیه و آله از شادى در پوست نمىگنجید. هرگز فكر نمىكرد روزى بتواند پیش از مرگ لذت میوههاى بهشت را دریابد. پیوسته پروردگار را سپاس مىگفت و بر پیامبر و خاندان پاكش درود مىفرستاد. اندیشهاش از پرسش و دلش از اشتیاق آكنده بود. راستى خرماى بهشتى چه شكلى است؟ آیا شكل و اندازهاش نیز چون رنگش شگفتانگیز خواهد بود؟ سرور پاكدامنان چند رطب برایم كنار نهاده است؟ ... در این هنگام، فاطمه بازگشت؛ آنچه براى پیرو فداكار و سالخورده آل محمد صلی الله علیه و آله اندوخته بود، در برابرش قرار داد و فرمود: سلمان، با این افطار كن و فردا هستهاش را برایم بیاور. یار پاكدل پیامآور نور، لختى در هدیه سالار روشنروانان نگریست. در حالى كه عبارتهاى گونهگون سپاسآمیز بر زبان مىراند، آن را برداشت، برخاست؛ دخت فرستاده آفریدگار را بدرود گفت و راه خانه خویش پیش گرفت. او، چون همیشه بىآنكه با كسى سخن بگوید، كوچههاى مدینه را پشت سر مىگذاشت. ولى كوچهها و مردم مانند روزهاى پیش نبودند. هر جا كه او گام مىنهاد از عطر دلانگیز میوه بهشتى سرشار مىشد. رهگذران و فروشندگان دورهگرد، با شگفتى، به وى چشم مىدوختند و گاه برخى از آنها مىگفتند: سلمان، بوى مشك ناب در فضا مىپراكنى، مگر با خویش عطر حمل مىكنى؟
مؤمن كهنسال آیین نیكبختى نمىدانست چه بگوید. ناگزیر به سلام و درودى كوتاه بسنده مىكرد و شتابان راه مىپیمود تا به خانه گام نهاد و برون از هیاهوى خاك و خاك گرایان به عبادت پرداخت. اندكى بعد شامگاه فرا رسید و آواى آسمانى اذان در سراسر مدینه پیچید. سلمان، كه بهرهگیرى از میوه بهشتى را توفیقى بزرگ مىدانست، نماز گزارد؛ سفره گسترد و آماده افطار شد. چون دست سمت رطب دراز كرد، سفارش سرور جهانیان در وجودش طنین افكند: سلمان، با این افطار كن و فردا هستهاش را برایم بیاور.هدیه حضرت فاطمه سلام الله علیها را برداشت؛ درونش را كاوید تا هستهاش را كنار نهد، ولى هیچ نیافت. چگونه ممكن است خرما بىهسته باشد؟ آیا كسى در آن دست برده است؟ سفارش دختر رسول خدا چه مىشود؟ این پرسشها رهایش نمىكرد و آن شب تا بامداد با او بود. چون ساعتى از روز گذشت، شتابان خود را به خانه فاطمه(3) رساند، در كوفت و پس از ورود؛ بىدرنگ گفت: اى دخت گرامىترین فرستاده آفریدگار، رطبها هسته نداشت. فاطمه سلام الله علیها فرمود: آن رطب، میوه نخلى است كه خداوند در بهشت برایم كاشته است، مگر نمىدانى میوههاى بهشتى هسته ندارد؟ سپس لختى درنگ كرد و آنگاه ادامه داد: سلمان، بانوان بهشتى دعایى مىخوانند كه پیشتر پدرم به من آموخته بود و هر صبح و شام مىخوانم. در سایه این دعا تا كنون تب بر پیكرم چیرگى نیافته است. سلمان سراپا گوش بود و چهرهاش از اشتیاق شنیدن سرشار مىنمود. سرور جهانیان، در پاسخ به شوق درونى سلمان، دعاى بهشتیان را چنین بازگو كرد:
بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله النور، بسم الله نور النور، بسم الله نور على نور، بسم الله الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذى خلق النور من النور، الحمدلله الذى خلق النور من النور و انزل النور على الطور فى كتاب مسطور فى رق منشور بقدر مقدور على نبى محبور الحمدلله الذى هو بالعز مذكور و بالفخر مشهور و على السراء و الضراء مشكور و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین. به نام خداوند بخشنده مهربانبه نام خدایى كه نور است. به نام آفریدگارى كه نور نور است. به نام پروردگارى كه نور بر نور است. به نام خداوندى كه تدبیرگر كارهاست. به نام پروردگارى كه نور را از نور آفرید. سپاس خداوندى را كه نور از نور آفرید، نور [وحى] را بر كوه طور فرو فرستاد در كتابى نوشته شده، ورقى گشاده و اندازهاى معین بر پیامبرى آراسته. سپاس خداوندى را كه به سرفرازى یاد شده، به فخر و بزرگى شهره است و پنهان و آشكار مورد ستایش و سپاس قرار گرفته است؛ و پروردگار بر سرور ما محمد و خاندان پاكش درود فرستد. سلمان دعا را به خاطر سپرد، خداى را سپاس گزارد، دخت پیامبر رحمت را بدرود گفت و به خانه رفت. از آن پس خانه یاور فداكار خاندان رسول خدا جایگاه آمد و شد بیماران گردید. دردمندان از هر سوى مدینه بدانجا مىشتافتند، دعاى بهشتیان را مىآموختند و در سایه آن از رنج، رهایى مىیافتند. او بعدها به یكى از دوستان پاكدلش چنین گفت: به پروردگار سوگند، دعاى فاطمه زهرا سلام الله علیها را به بیش از هزار تن از ساكنان مكه و مدینه، كه گرفتار تب بودند، آموختم و همه به بركت آن تندرستى خویش را بازیافتند. (1) پىنوشت: 1- این نوشتار با بهرهگیرى از منابع زیر تدوین شده است: مدائن القصائل و المعاجز، سید على حسینى شمس الدین، ج 2، ص13 و 14/ مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، ترجمه احمد طیبى شبسترى، ص 156. منبع:ماهنامه كوثر، شماره 8، عباس عبیرى
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 462]