واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > اعلمی فریمان، هادی - هنگامی که این جملات هاوکینگ در نفی خلقت را خواندم ,بی درنگ متن مولانا جلال الدین محمد بلخی در فیه مافیه را به یادم آورد که یادآوری آن پاسخی درخور برای دانشمندانی است که گمان می کنند همه چیز را در الگوی علمی خود می بینندو بازخوانی آن خالی از لطف نیست،انگار که مولانا آن را از قبل برای هاوکینگ نوشته است استفان هاوکینگ فیزیکدان مشهور در گفتگویی اختصاصی با گاردین مدعی شد" اعتقاد به خداوند یا وجود جهان دیگری پس از مرگ تنها یک داستان زیبا برای مردمی است که از مرگ می ترسند.من طی 49 سال گذشته همواره با چشم انداز یک مرگ زودرس زندگی کرده ام، من از مرگ نمی ترسم اما عجله ای هم برای مردن ندارم ,من همواره اشاره کرده ام که مغز مثل یک کامپیوتر است و زمانی که ناتوان شود از کار کردن باز خواهد ایستاد. هیچ ملکوت یا جهان پس از مرگی برای کامپیوترهای خراب وجود ندارد، اینها داستانهایی زیبا برای انسان هایی است که از تاریکی می ترسند" البته او در سال گذشته در کتاب جدیدش مدعی شده بود که خدا عالم و کهکشان را نیافریده و «انفجار بزرگ کهکشانی» که بسیاری از سیاره و ستارگان بر اثر آن بهوجود آمدهاند، نتیجه و پیامد قوانین فیزیک است. هنگامی که این جملات را خواندم ,بی درنگ متن مولانا جلال الدین محمد بلخی در فیه مافیه را به یادم آورد که یادآوری آن پاسخی درخور برای دانشمندانی است که گمان می کنند همه چیز را در الگوی علمی خود می بینندو بازخوانی آن خالی از لطف نیست،انگار که مولانا آن را از قبل برای هاوکینگ نوشته است: "گفت که آن منجم می گوید که"غیرافلاک و این کره ی خاکی که می بینیم,شما دعوی می کنید که بیرون آن چیزی هست ؟پیش من ,غیر آن چیزی نیست و اگر هست بنمایید که کجاست؟" فرمود که آن سوال فاسد است از ابتدا.زیرا می گویی که "بنمایید که کجاست!" و آن را خود جای نیست.وبعد از آن ،بیا،بگو که اعتراض تو از کجاست و در چه جای است؟ در زبان نیست و در دهان نیست ،در سینه نیست.این جمله را بکاو و ذره ذره کن ! ببین که این اعتراض و اندیشه را در این ها همه هیچ می یابی؟ پس دانستیم که اندیشه ی تو را جای نیست .چون جای اندیشه ی خود را ندانستی ،جای خالق اندیشه را چون دانی؟ چندین هزار اندیشه و احوال بر تو می آید،به دست تو نیست و مقدور و محکوم تو نیست .واگر مطلع این را دانستی که از کجاست ،آن را افزودی ای. ممری ست این جمله چیزها را برتو و تو بی خبر که از کجا می آید و به کجا می رود و چه خواهد کردن.چون از اطلاع احوال خود عاجزی ،چه گونه توقع داری که بر خالق خود مطلع گردی؟ ....خواهر زن می گوید "که در آسمان نیست" ای ....چون می دانی که نیست ؟آری ،آسمان را وژه وژه پیمودی،همه را گردیدی،خبر می دهی که در او نیست ؟....خود را در خانه داری ندانی،آسمان را چون خواهی دانستن؟ هی "آسمان" شنیده ای و نام ستاره ها و افلاک ،چیزی می گویی .اگر تو از آسمان مطلع می بودی یا سوی آسمان وژه ای بالا می رفتی ،از این هرزه ها نگفتی.........ما شما را الزام نمی کنیم که البته یقین کن که چنین است! می گوییم کم از آن که تو در ظنی درآید که "مبادا که این چنین باشد که می گویند"؟ مسلم که یقینت نشد که چنان است.چه گونه ات یقین شد که چنین است؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 327]