واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: انديشه - خاستگاههاي فلسفه اسلامي
انديشه - خاستگاههاي فلسفه اسلامي
از كندي به عنوان اولين فيلسوف اسلامي ياد ميشود و وي كسي است كه بهجد از رويكرد نوافلاطوني متأثر است. در اين ميان البته فارابي از همه اين متفكران شاخصتر است و همو بود كه آثاري را به وجود آورد كه براي چهار قرن بهجد مورد توجه قرار داشتند. به نظر فارابي افكار ارسطو براي فهم دقيق جهان بهخصوص فهم مبدا آن ضروري هستند.
فلسفه اسلامي به صورت بيواسطه به فلسفه يوناني مرتبط است هرچند كه در نسبت ميان فلسفه اسلامي و يوناني مبالغه شده است چرا كه پرسشهاي اساسي فلسفه اسلامي از دين اسلام نشأت گرفتهاند.
اين پرسشها تا حدي با توجه به متون اصيل دين اسلام چون قرآن كريم و سنت و رفتار پيامبر اسلام (ص) و اصحاب ايشان پاسخ داده ميشوند. در اين مبنا طيفي كامل از آنچه علوم اسلامي ناميده ميشوند به وجود آمدند. اين علوم البته بهجد شامل قوانين ديني، زبان عربي و اشكال الاهياتي بودند كه فهمهاي گوناگون از اسلام را نشان ميدادند.
پيروزيهاي اوليه مسلمانان آنها را در ارتباط نزديك با مراكز تمدني كه متأثر از اديان مسيحيت و يهوديت و فرهنگ يوناني بودند قرار داد. قانونگذاران زيادي آرزو داشتند كه از انواع معرفت يوناني چه در بعد نظري و چه در بعد عملي آشنا باشند و طرح ترجمه بلند و طويلي با حمايت حاكمان اسلامي براي فهم دقيقتر از فرهنگ يوناني آغاز شد. اين امر تأثير زيادي بر فلسفه اسلامي گذاشت. در اين ميان مكتب نوافلاطوني نيز بسي رايج و متداول گشت.
فلسفه اسلامي از اين جهت متأثر از فلسفه يوناني است و پارهاي شباهتهاي اساسي ميان مواد و موضوعات اين دو فلسفه به چشم ميخورد. در اين ميان فيلسوفان اسلامي درصدد برآمدند با تكيه بر انديشههاي نوافلاطوني ميان افلاطون و ارسطو آشتي و ديداري برقرار كنند. يكي از گروههايي كه متأثر از نوافلاطونيان در اين راه كوشيدند، اخوانالصفا بودند كه فلسفهاي عرفاني را براي آزادي روحاني از طريق كمال فلسفي سامان دادند. با اين همه، گروهي هم در دل فلسفه اسلامي به وجود آمدند كه بيشتر تحت تأثير ارسطو بودند و منطق و مابعدالطبيعه را محور بحثهاي خود قرار ميدادند.
در اين منظومه، ارسطو الگوي منطق و مابعدالطبيعه و افلاطون الگوي تعاليم معنوي بودند. حتي نحلههايي در فلسفه اسلامي به وجود آمدند كه از شكگرايان يوناني متأثر بودند. اينها البته افرادي بودند كه مواضعي جنجالي در قبال دين اتخاذ ميكردند كه ابنراوندي و محمد زكرياي رازي از جمله آنها به حساب ميآيند.
از كندي به عنوان اولين فيلسوف اسلامي ياد ميشود و وي كسي است كه به جد از رويكرد نوافلاطوني متأثر است. اما يكي از اولين فيلسوفان بغداد كه اتفاقا مسيحي بود، يحيي ابنعدي است كه فارابي شاگرد وي محسوب ميشود. در اين ميان البته فارابي از همه اين متفكران شاخصتر است و همو بود كه آثاري را به وجود آورد كه براي چهار قرن جدا مورد توجه قرار داشتند. به نظر فارابي، افكار ارسطو براي فهم دقيق جهان به خصوص فهم مبادي آن ضروري هستند.
به نظر ارسطو جهان قديم است و اين نظر به ظاهر با نظريه خلقت جهان در تعارض قرار ميگيرد. فارابي اما درصدد برآمد كه ميان انديشه خلقت جهان و قديم بودن آن جمع ايجاد كند. او همچنين آثاري را درباره منطق يوناني نگاشت و بدين نكته تاكيد كرد كه پشت زبان طبيعي ما منطق خفته است؛ بدين معنا كه فهم منطق عميقتر و مهمتر از فهم زبان است. اين آموزه به نظر اهميت زبان را كمرنگ جلوه ميدهد. فيلسوفان زيادي از فارابي تأثير گرفتند كه اميري، سيجستاني و توحيدي از جمله آنها هستند.
فارابي سنتي را تاسيس كرد كه بعد از وي بسي مورد توجه بود و متفكران بسياري راه وي را ادامه دادند. در اين ميان شايد معروفترين متفكر ابنسينا بود. او اين خط تفكر را به صورت خلاقانهاي مطرح ساخت و ديدگاهي را سامان داد كه طبق آن جهان با پديدههايي كه به صورت ضرورت و امكان با يكديگر در ارتباط هستند حركت ميكنند. در اين راستا خدا البته يك استثنا است كه يك موجود ضروري و نه موجودي امكاني به حساب ميآيد.
غزالي با اين نظام فلسفي به مخالفت برخاست و اين فلسفه را كه با رويكرد ارسطويي همراه است نكوهش كرد. وي از اين نكته بحث كرد كه اين فلسفه نه تنها با دين ناسازگار است كه در دل خود هم سازگاري و اعتباري را واجد نيست.
او به بسط پارهاي از مولفههاي تفكر نوافلاطوني پرداخت كه به فلسفه اسلامي نفوذ كرده بودند و اين آموزهها را مورد انتقاد قرار داد. با اين همه هرچند وي فلسفه را رد ميكرد معتقد بود منطق را به عنوان يك ابزار ميتوان نگه داشت. رويكرد غزالي البته تأثيرات بسياري در جهان اسلام گذاشت و فلسفه با حملات غزالي تا قرن نوزدهم ميلادي نتوانست كمر راست كند.
فلسفه در اسپانيا و شمال آفريقا
يك شاخه غني از فلسفه اسلامي در اندلس و شمال آفريقا نضج گرفت. ابن ميمون از نوعي عرفانگرايي دفاع كرد و ابنطفيل و ابن باجه نيز بسي به تفكر عطف توجه نشان دادند. براي اين متفكران فردي كه با خدا در ارتباط است و فردي كه با جامعه در ارتباط است تمايزهايي با هم دارند كه اين تمايز يكي از محورهاي بحث اين انديشمندان فيلسوف به حساب ميآيد.
اساس استدلال اين نخبگان اين بود كه افرادي ميتوانند با فهم عميقتر از دين به فهم عميقتر از جهان هستي برسند. همين آموزه بود كه اساس تعاليم فيلسوف معروف اندلسي ابن رشد را فراهم كرد و او به نسبت دين و عقل بسي انديشه ميكرد.
ابنرشد به صورتي جدي قصد داشت به تاخت و تازهاي غزالي به فلسفه پاسخ گويد و در اين راستا حتي تبيين ابنسينايي از ارسطو را به صورت دقيقتري بيان كرد. او تصريح ميكرد كه راههاي گوناگوني براي رسيدن به خدا وجود دارند كه همه به يك اندازه داراي اعتبارند. راهي كه فيلسوف پيجويي ميكند البته راهي است كه با كاربرد دقيق و نه ناقص عقل محقق ميشود.
اين در حالي است كه اعضاي عادي جامعه با پارهاي از تعاليم ظاهري اديان ره به سوي خدا ميبرند. در مقابل اين رويكرد ابن سابين از اين نكته بحث ميكند كه فلسفه ارسطويي و منطق آن در تلاش براي فهم واقعيت ناتوان است چرا كه اين نظرات از بيان دقيق وحدت بنيادين واقعيت عاجرند و اين وحدت البته از خداوند ناشي ميشود.
از اين جهت ما نياز به شكلي تازه از تفكر داريم تا براي اشاره و اذعان به وحدت عالم قادر و توانا باشد. يكي ديگر از متفكران اين حوزه فرهنگي كه بيشتر به جهت كارهايش در زمينه اجتماع و تاريخ شناخته ميشود ابن خلدون است كه يك نويسنده فلسفي هم به حساب ميآيد. او خلاصهاي جالب توجه از جريانهاي فلسفي پيش از خود در دل جهان اسلام ارائه كرد هرچند كه رويكرد وي به اين جريانها بيشتر محافظهكارانه و اشعري مأب بود.
دوشنبه 11 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 192]