تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):هر كس در هيچ كارى به مردم اميد نبندد و همه كارهاى خود را به خداى عزوجل واگذارد، خداو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813136108




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

باز هم با هم دسته‌جمعي رفته بوديم شكرخند!


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: باز هم با هم دسته‌جمعي رفته بوديم شكرخند!


رضا رفيع در آغاز شكرخند بيست و چهارم گفت: «من به اميرحسين مدرس گفته ام حالا كه دو سه جلسه اي است به خاطر ضبط فيلم نمي‌تواند به جلسة شكرخند بيايد و بگويد كه: اي پستة تو خنده زده برحديث قند؛ فلذا اگر توانست، جايي در سريال يوسف پيامبر نيز ــ كه نقش خنياگر فرعون مصر را بازي مي‌كند ــ شعار هميشگي جلسه ما را بگويد كه: اي پسته تو خنده زده بر حديث قند...!»

داريوش كاردان هم حرف‌هايش را اين طور شروع كرد: «با كمال... تبريزي(!) خدمت شما سلام عرض مي‌كنم و اميدوارم هرجا هستيد همان جا باشيد.»

شعرخواني با «محمدرضا ستوده» آغاز شد كه شعرش موضوعي متناسب با سريال فوق الذكر داشت.

وله بعضي از ابيات!:

يوسف گمگشته بازآيد به كنعان غم مخور

كلبه احزان شود روزي‌گلستان غم مخور

مدرك زيبايي يوزارسيف قلابي است

پس بيايد جاي او آقاي كردان غم مخور

عاشقي دردي است بي درمان، ندارد سرزنش

اي كتايون مي‌رسد پايان هجران غم مخور

رضا رفيع در اينجا به نكته نسبتاً ظريفي اشاره كرد و گفت: به نظرم بعد از ماجراي بريدن دست هنگام نارنج خوردن مر زنان مصر را بود كه پرتقال خوني پيدا شد! او اين بيت را نيز خواند:

من ازآن حسن روزافزون يوزارسيف دانستم

كه عشقش مي‌كشد آخر كتايون رياحي را!

آقاي«باني» (حسن شعباني) شعرجالبي در اين نوبت خواند كه ابياتي ازآن به قرار زير است:

جوانكي نرسيده به فصل پيري مرد

نمرد پير كهنسال و طفل شيري مرد

زبام خانه يكي روي عابري افتاد

به حيرتم زچه رويي نمرد و زيري مرد

عمو رشيد توي آب دست و پا مي‌زد

صدا زدم كه عموجان من، نميري مرد!

يكي ز بشكه‌هاي پرقير، جان پناهي ساخت

و عاقبت وسط بشكه‌هاي قيري مرد

به جرم مفسد في الارض ديدي و ديدم

كه با تمام توانمندي اش«نصيري» مرد

به روي سنگ مزار نمد قلي ديدم

نخورد لقمه سيري و مفتي مفتي مرد

ظاهراً آقاي باني در اينجا قافيه را به جاي لقمه سيري كه نمدقلي نخورده بود، با نمك خودشان ميل فرمودند!

آقايي كه او را با نام «مقدمي» دعوت كردند، بعد از قرارگرفتن پشت تريبون، گفت فاميلي‌اش مقدم است، نه مقدمي. داريوش كاردان پرسيد: «چرا فاميليتان «ي» ندارد؟!» و رضا رفيع احتمال داد: «يايش، ياي نكره بوده، برداشته اند!» داريوش كاردان لطف كرد: «من از اموال خودم يك «يا» به ايشان مي‌دهم.» و رضا رفيع في الفور جواب داد: «باشد آقاي داروش كاردان!»

او پيشنهاد كرد: «روي من هم مي‌توانيد حساب كنيد!....فوقش مي‌شوم رضا رفع!»

سپس در ادامه، فايل صوتي يكي از اشعار همايون حسينيان كه به ترانه تبديل شده، پخش شد كه وقتي رضا رفيع سي‌دي آن را به مسئولان سالن تحويل مي‌داد، داريوش كاردان اكيداً توصيه كرد كه حتماً سي‌دي را قبل از پخش، بازبيني كنند، شايد تصويري باشد اصلاً!

استاد حسامي‌ محولاتي شعر بسيار جالبي خواند كه بسيار مورد توجه و تشويق دختران مجرد بالاي سي‌سال قرار گرفت كه متاسفانه نتوانستم آن را يادداشت كنم. ( اگر كسي اين شعر را دارد لطفا آن را به من برساند تا در اينجا نقل كنم!) اين شعردر باب مزاياي انتخاب خانم‌هاي چهل ساله براي ازدواج، نسبت به دختران جوانتر، داد سخن داده بود. داريوش كاردان كه طبق معمول در تمام فرصت‌هاي پيش‌آمده، به مجرد بودن رضا رفيع گير مي‌داد، در اينجا هم چنين پراند: « اگر به رضا بگوييد زن چهل‌ساله بگير، دوتا بيست ساله مي‌خواهد!»

پس از پخش يك انيميشن كوتاه، يك نفر- و تنها يك نفر! ـ گفت: لطفا آن را دوباره پخش كنيد! و رضا رفيع گفت: «بله... به درخواست عده كثيري از دوستان، اگر بشود اين كا ر را دوباره پخش مي‌كنيم!» اين كار او، آدم را به ياد برخي ادعاهاي صدا و سيما به هنگام پخش برنامه‌هاي تكراري مي‌انداخت!

خواندن بيوگرافي ميهمان ويژه اين ماه را داريوش كاردان با گفتن يك«اِهِم» شروع كرد كه به قول خودش، مثل آن «يا»ي اضافي، اين اهم را هم از خودش اضافه كرده بود!:

«در پاييزي‌ترين روز، در آذر1352 هجري شمسي غيرقمري در شهر صنعتي اراك با تمام وجود به دنيا آمد. داراي يك خواهر و برادر دوقلو بود كه البته به حالت نچسبيده به دنيا آمدند. درزنگ انشا هميشه نمره بيست يا كمتر مي‌گرفت. در دوره راهنمايي چون راهنمايي نداشت، كمي‌تا قسمتي شرّ شد، به طوري كه يك بار لباس مربي شيمي‌اش را با قيچي پاره كرد.

از سال 1366 تحصيلات دبيرستاني را شروع كرد و قبل ازآن كه آب ديپلمش خشك شود، وارد رشته زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد واحد تهران مركز، و بعد وارد رشته حقوق قضايي واحد تهران شمال شد. او در ادبيات نمايشي كارشناسي ارشد گرفت.

از سال 1370 به داستان نويسي روي آورد. در همان سال در فيلمهاي «غزال» و «عاشقانه» بازي كرد اما نخستين فيلمش «افعي»، كاري از محمدرضا اعلامي ‌بود.

بادامهاي تلخ، نان و عشق و موتور1000، گاو خوني، بچه‌هاي بد و دايره زنگي از ديگر كارهاي اوست. در حال حاضرقراردادي براي بازي در«سن پطرزبورگ» اثر بهروز افخمي ‌بسته است.

درسال 1379 در سريال «داستان يك شهر» بازي كرد و در سريال «روشن تر از خاموشي» (ملا صدرا)، نقش سوگلي شاه عباس را داشت. او در كاري از محمد خاتمي...»

در اينجا داريوش كاردان با تعجب، اسم را دوباره خواند و پرسيد: «محمد خاتمي؟؟!!» رضا رفيع جواب داد: «بله، اضافه كاري مي‌كنند!» و با بررسي دستنوشته خود حرفش را چنين اصلاح كرد: «محمد حاتمي ‌درست است، نه خاتمي... اما اين نقطه اضافي چيست؟» و به اين نتيجه رسيد: «خال لب خودم است كه افتاده!»

داريوش كاردان در ادامه داستان به اينجا رسيد كه : «وي در سال 1375 دست به عمل ازدواج زد و در سال 1377 شاهد تولد اولين محصول زندگي مشترك خود بود. او طنز را يك نگاه شيرين و نقادانه به مسائل جدي مي‌داند.»

«بهاره رهنما» هنرمندي شيرين بيان و خوشروست. او كه از تمرين تئاتر به شكرخند آمده بود و بعد از آن هم مي‌خواست به ملاقات هنرمند عزيز، گوهر خير انديش، برود؛ ابتدا از همه خواست براي ايشان دعا كنند، چون «حالش خوب نيشت» !..... و خودش به خودش تكه پراند: «خوب است كه از سر تمرين تاتر مي‌آيم و اين قدرفن بيانم خوب است!»

سپس تصاويري از بهاره رهنما پخش شد تا در موردشان توضيح بدهد. يكي از تصاوير، او را در كنار كيكي كه عكس محمدرضا گلزار رويش بود، نشان مي‌داد. بهاره رهنما گفت: «اين صحنه‌اي از فيلم توفيق اجباري است كه در خدمت كيك آقاي گلزار بوديم...» رضا رفيع گقت: «كيكش را بخورم!»

يكي ديگر از تصاوير، او را در جمعي نشان مي‌داد كه يكي از شخصيت هاي معــروف پشت سرشان ايستاده بود. رضا رفيع پرسيد: «چرا ايشان ‌آنجا ايستاده اند؟». بهاره رهنما گفت: «چيه؟.... يكبار هم كه آقايي به ديگران راه مي‌دهد، گلوي همه‌تان را مي‌گيرد؟!»

بهاره رهنما در توضيح يكي ديگراز عكس‌ها گفت: «در اينجا هديه تهراني روبه رويم نشسته بود...» و از مجريان مي‌شنود كه: خوشا به سعادتتان!

بهاره رهنما از كاريكاتوري كه خانم «بهاره موحد بشيري»، دندانپزشك، ازچهره اش كشيده بود خوشش آمد و تقاضا كرد آن را به او بدهند، چرا كه ادعا كرد: «وقتي نمي‌خندم قيافه ام بهتر است. هميشه موقع عكس گرفتن مي‌خواهم قيافه روشنفكرانه بگيرم ولي نيشم باز مي‌شود! در اين كاريكاتور توانسته ام نخندم!»

رضا رفيع گفت: «بله، دندان‌هايتان پيدا نيست... كاريكاتور دندانگيري است!»

بهاره رهنما در نهايت اين نكته را هم اعلام كرد: «اگراز پيمان (قاسم خاني) هم سي دي يا عكسي چيزي داريد، بدهيد، پولش را مي‌دهم!»

وقتي سرانجام بهاره رهنما سالن را ترك كرد، آقاي رضا بنفشه‌خواه نيز به حالتي مشكوك، از در خارج شد و به محض آن كه كاردان گفت: «بگير بنشين آقاي بنفشه‌خواه، چه كار داري؟!»؛ سالن از خنده منفجر شد. كاردان افزود: «همه‌تان منحرفيد كه مي‌خنديد!» و رضا رفيع در دفاع از ملت پرسيد: «كجا منحرف است؟» و جواب شنيد: «من كه همه جا را نمي‌بينم!»

خليل جوادي، پيش از خواندن شعرش گفت: «جا دارد كه........» رضا رفيع كه به قول خودش چون به دنبال جايي بزرگتر براي برپايي شكرخند مي‌گردند و از اينرو به كلمه«جا» حساس است، بلافاصله گفت: «جا؟....كجا؟..... جا نداريم كه!» داريوش كاردان در ادامه فرآيند گير دادن به او پراند: «تازه جا هم نداري و زن مي‌خواهي؟!»

خليل جوادي مي‌خواست از مردم بخواهد براي سلامتي «محمد ناصري» دعا كنند. او سپس اعلام كرد كه شعرش را در حمايت از حيوانات سروده. رضا رفيع گفت: «راضي به زحمت نبوديم!»

جوادي در قسمتي از شعرش خواند:

«ممكنه طبق مصلحت، موش كور

بشه تو اين دنيا رئيس جمهور!»

رضا رفيع يادآوري كرد كه هنوز معلوم نيست اوباما رأي بياورد يا مك‌كين؟ جوادي هم اعلام كرد كه نيازي به ماست نبود و او منظور بدي نداشت. در قسمتي از برنامه، رضا رفيع از داريوش كاردان پرسيد: «شعر بخوانيم يا انيميشن ببينيم؟» كاردان گفت: «انيميشن ببينيم آقا... من از روي بدبختي مي‌گفتم شعر بخوانيم!»

آقاي «حسن فرازمند» پيش از شعرخواني، در تأييد حرف خليل جوادي اعلام كرد كه محمد ناصري شاعر ترانه معروف «پارسال با هم دسته‌جمعي رفته بوديم زيارت» است. و رضا رفيع گفت: «بله، به‌هرحال ايشان هم به دعا نياز دارد.» و شعر را به سليقه خود اين گونه تغيير داد: «پارسال با هم دسته‌جمعي رفته بوديم شكرخند...» و كاردان ادامه داد: «اومدي شكرخند يا اومدي چشم چروني؟!....»

«مژگان افروزي» اين شعر را خواند كه درآن دختري جوان با برشمردن اقلام جهيزيه‌اش، از جمله يخچال سايدباي‌سايد، سعي دارد توجه پسر مورد علاقه‌اش را جلب كند. داريوش كاردان فرياد زد: «اتفاقاً رضا هم دنبال دختري با اين خصوصيات مي‌گشت!» ولي رضا رفيع سعي كرد با اعلام اين كه ديگر از يخچال سايد باي سايد خوشش نمي‌آيد، از خود رفع اتهام كند!......همين ديگر... خسته شدم! (آن قدر خسته شدم كه يادم رفت بگويم جلسة بعدي شكرخند؛ روز شنبه دوم آذرماه، ساعت 4 تا 7 بعد از ظهر در فرهنگسراي هنر منعقد مي‌باشد. خدا اموات همه را بيامرزد و شاد كند!)




 پنجشنبه 30 آبان 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 176]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن