تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
انواع ریل دستگاههای CNC + جدول مقایسه معایب و مزایا
خرید سوسیس پرکن اصل با گارانتی
تشخیص دیسک و صفحه اصلی از تقلبی (6 راه ساده)
بهترین روش های چاپ جعبه محصولات + ویژگی ها و کاربردها
بهترین روش های چاپ جعبه محصولات + ویژگی ها و کاربردها
ده راهنمایی برای نوازندگان مبتدی یوکللی
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1806908000
![archive](https://vazeh.com/images/2archive.jpg)
![نمایش مجدد: مهندسي فرهنگي/ مفاهيم علوم اجتماعي - ارزش شناسي/٩ بررسي رابطه ارزش و ايدئولوژي refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
مهندسي فرهنگي/ مفاهيم علوم اجتماعي - ارزش شناسي/٩ بررسي رابطه ارزش و ايدئولوژي
واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: مهندسي فرهنگي/ مفاهيم علوم اجتماعي - ارزش شناسي/٩ بررسي رابطه ارزش و ايدئولوژي
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: مسائل راهبردي ايران
اشاره:
آنچه كه در پي ميآيد، ويرايش نهمين بخش از مقالهي «ارزش شناسي» از مجموعهي مقالات آشنايي با مفاهيم علوم اجتماعي، ويژهي خبرنگاران سياستي و سياست پژوهاناجتماعي است كه در سرويس مسائل راهبردي دفتر مطالعات خبرگزاري دانشجويان ايران تدوين شده است.
سرويس مسائل راهبردي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، به دنبال بررسي موضوع مهندسي فرهنگي و اهميت هدايت و راهبري ارزشها در اين زمينه به بررسي اين مفهوم ميپردازد.
در بخشهاي پيشين به ارائهي تعاريف مختلف از ارزش و تمايز دو مفهوم ارزش و قضاوت ارزشي، تعريف ارزش از منظر روانشناختي و فلاسفه و جامعهشناسان و همچنين به بررسي برخي از طبقهبندي ارزشها و رابطه ارزش با برخي مفاهيم اجتماعي پرداخته شد. در اين بخش به بررسي رابطه ي ايدوئولوژي و ارزش پرداخته ميشود.
ايدئولوژي و ارزش
يكي از مفاهيمي كه ارتباط زيادي با مفهوم ارزش ها دارد ايدئولوژي است. فهم ارتباط بين اين دو مفهوم نيازمند دانستن تعاريف ، تاريخچه ، نظريات و خصوصيات مفهوم ايدئولوژي است چرا كه اين مفهوم در بسياري از اوقات با مفهوم ارز شها خلط شده و موجب ابهام و اشتباه مي شود .
تاريخچه ايدئولوژي :
كلمه ايدئولوژي از دو واژهي "ايده "، به معناي فكر، خيال ،آرمان ،صورت ذهني و عقيده است و "لوژي" كه ريشه لاتين دارد ؛ به معناي منطق و شناخت تشكيل شده است. بنابراين ايدئولوگ يعني كسي كه صاحب يك عقيده خاص است و ايدئولوژي همان عقيده خاص يك گروه ، يك قشر ، يك طبقه ، يك ملت يا يك نژاد است.
اساسا لغت ايدئولوژي رابطهي مستقيمي با واژهي ديگري به نام روشنفكر دارد. اين دو لازم و ملزوم يكديگرند ( شريعتي، 1356). ايدئولوژي شاخصهي روشنفكر است (شريعتي،1361 ). بنابراين روشنفكر ناچار از آن جهت كه ايدئولوژي مشخص كننده تيپ فكري اوست، بايد تصور دقيقي هم از ايدئولوژي داشته باشد و چون ما در عصري هستيم كه به هر حال نسل آگاه و مسول ما جبرا يك ايدئولوژي را انتخاب مي كنند و بايد هم انتخاب كنند زيرا مسول بودن و آگاه بودن يعني انتخاب يك ايدئولوژي (شريعتي،1356).
عبارات فوق تصوراتي است كه ما امروزه از اين لغت داريم اما واژه ايدئولوژي در گذشته به اين معنا نبوده است بلكه معناي بسيار متفاوتي با تصور امروزي مان از اين واژه داشته است كه در عبارات زير به توضيح آن مي پردازيم:
در واقع كلمه ايدئولوژي را نخستين بار "دستوت دو تراسي " (Destutt de Tracy ) در اواخر قرن هيجدهم وضع كرد. دستوت دو تراسي با ايجاد اين كلمه ميخواست رشتهاي علمي را بوجود آورد كه موضوع آن « ايدهها» باشد. همانطور كه موضوع كاني شناسي، فلزات يا موضوع زمين شناسي، زمين است، در مورد محتوا و جهت آن هم فكر مي كرد مي تواند مستقيما از نظرات حس گرايانه بدانگونه كه در الگوي مشهور مجسمه كوندياك خلاصه مي شد الهام بگيرد(كوندياك اطمينان داشت كه اگر ابتدايي ترين احساس يعني حس بويايي را به مجسمه اش بدهد مجسمه مي تواند تا حد بالاترين ايده هاي مجرد را درك كند. ). دستوت دو تراسي مي خواست اين اشارات كندياك را تعمق بخشد و منشا احساسي ايده ها را تحليل كند(بودون،1378).
ايدئولوژي، تعاريف و خصوصيات آن :
در اينجا سعي مي شود تعاريف برخي از نظريه پردازان در مورد ايدئولوژي و همچنين خصوصيات آن و در پايان تعريف كاملي از ايدئولوژي بدست دهيم.
از نظر ماركس؛ ايدئولوژي آگاهي دروغين دربارهي واقعيت و برداشتي نادرست و انحرافي از تاريخ بشر است كه طبقه حاكم بر طبقه اي كه فاقد ابزار توليد است تزريق مي كند. از نظر ماركس ايدئولوژي تمامي فرهنگ را شامل مي شود.
فرديناند دمون ايدئولوژي را نظامي از ايده ها و قضاوت هاي روشن و سازمانيافته ميداند كه براي توصيف، تبيين، استنتاج يا توجيه موقعيت يك گروه يا جامعه بكار ميرود و اساسا از ارزشها نشات ميگيرد و رهنمود دقيقي براي عمل تاريخي اين گروه يا جامعه ارائه ميدهد.
در تعريفي ديگر، موريس دوورژه ، ايدئولوژي را اساسا نظام فكري تعريف ميكند و معتقد است كه ايدئولوژي دو نقش مهم را به عهده دارد:
• اعتراضهاي خصوصي را هماهنگ كرده و آنها را در قالب تعارض و كشمكش جمعي در ميآورد.
• به اين تعارض خصلت اعتراض به ارزشها را داده و از اين طريق تعهد عميقتري را ايجاد ميكند.
ريمون آرون ايدئولوژي را ايسم هايي اطلاق ميكند، آموزه هايي ميبيند كه داراي سه خصيصه اند:
• داراي خصلتي عاطفي هستند كه بيشتر طالب متقاعد كردن است تا بيان كردن.
• به توجيه علايق و منافع ميپردازد.
• داراي ساخت به ظاهر منطقي، عقلي و منسجم است (بشلر،1370).
اگر با دقت اين تعاريف را در نظر بگيريم در اولين نگاه به اين نكته پي ميبريم كه تمامي اين تعاريف برخاسته از موقعيت خاص هستند. در تعريفي ديگر كه تعريفي كلي است ؛ ايدئولوزي نظام فكري و خاص يك جامعه (جامعه ميتواند يك گروه، قشر، طبقه، ملت، نژاد و ... باشد. ) است كه از ارزشهاي آن جامعه برخاسته و افكار و اعمال افراد آن جامعه را تحت تاثير قرارميدهد و هم به توجيه وضع موجود ميپردازد و هم اعضاي خود را به عمل واميدارد يعني علاوه بر اينكه به توجيه وضع موجود ميپردازد به انتقاد و ارزيابي آن نيز پرداخته و از اين طريق منجر به ترغيب عمل افراد ميشود. پس ايدئولوژي برخلاف نظر بعضي از نظريه پردازان ، رو به آينده نيز دارد.
گي روشه در صدد بر ميآيد تا خصوصيات ايدئولوژي را برشمارد. از نظر او ايدئولوژي داراي خصوصيات زير است :
• ايدئولوژي عبارت است از سيستمي از قضاوت ها و ايده هاي روشن، صريح و عموما سازمان يافته كه موقعيت يك گروه يا جامعه را توجيه، تفسير،تشريح و اثبات ميكند. ايدئولوژي از آن جهت كه به كنش تاريخي جهت ميدهد براي جامعه شناس يك پديده استراتژيك است كه به او اين امكان را ميدهد كه درون يك حقيقت اجتماعي و تاريخي را درك كند.
• ايدئولوژي به كساني كه در موقعيت و وضعيت معيني زندگي ميكنند اين امكان را ميدهد كه موقعيت خود را بهتر تعريف نمايند.
• ايدئولوژي يك پديده انتزاعي نيست زيرا با منافع شخصي و جمعي افراد در رابطه قرار ميگيرد. به عبارت ديگر ايدئولوژي بر حسب منافعي كه براي افراد در بر ميگيرد و ارائه ميدهد موقعيتهاي موجود را تاييد مينمايد و يا مورد انتقاد قرار ميدهد.
• چون ايدئولوژي با منافع افراد در رابطه است بنابراين با حالات رواني نيز كه اغلب فراگير است، ولي به چشم نميخورد مرتبط است.
• ايدئولوژي با ارائه كنشي جمعي كه از يك طرف باعث بوجود آمدن نوعي اطمينان و از طرف ديگر باعث فرو نشاندن خشم و احساسات ميشود، سعي در ارضاي اين حالات رواني دارد.
• معمولا ارزشهايي كه ايدئولوژي بر آنها استوار ميگردد و بدانها متكي است در ما متبلور و متجلي ميگردد و در حقيقت «ما» وظيفه و تجلي و تبلور ارزشها را به عهده دارد كه اين ارزشها به نوبه خود ممكن است ارزشهاي قديمي و كمتر متاخر و يا معاصر و بسيار نو باشد ( البته بايد توجه داشت كه ايدئولوژي خود مكان اصلي پيدايي ارزشهاي جديد محسوب ميشود).
بنابراين بر اساس خصوصيات فوق ايدئولوژي به وجود آورنده پديده جمعي به نام « ما » است بدين ترتيب كه ايدئولوژي مردم را به گردهمايي در يك مجمع ميخواند يعني جايي كه افراد ميتوانند همديگر را بشناسند و به آنها روحيه و احساسي قوي و استوار ارائه دهد. در اينجا ما ميتواند يك طبقه اجتماعي، يك حزب سياسي، يك ملت و يا يك نهضت اجتماعي و ... باشد(گي روشه،1383).
از سوي ديگر ژان بشلر در صدد است تا به خصوصيات ايدئولوژي از ديد جامعه شناسان بپردازد او سه ويژگي اصلي براي ايدئولوژي در نظر ميگيرد:
• خصلت هماهنگ و يكدست كردن عناصر ناهماهنگ؛ به اين معنا كه ايدئولوژي واقعيت پيچيده را ساده ميكند.
• ايدئولوژي غالبا به ارزشهايي بر ميگردد كه از آن نشات گرفته است. به قول فرديناند دمون ايدئولوژي نوعي "توجيه عقلي جهان بيني و نظام ارزشها " است.
• ايدئولوژي انسان را به عمل ترغيب ميكند.
ماركس در جاهاي مختلف از ايدئولوژي سخن به ميان آورده و همواره آن را به ديده حقارت و به طور انتقاد آميز، نگريسته است. از نظر ماركس ايدئولوژي به عنوان نوعي آگاهي تحريف شده مفهوم منفي خاصي دارد كه دو كيفيت ويژه و همبسته آن عبارتند از :
الف ) اينكه تضادهاي اجتماعي را ميپوشاند.
ب ) و در جهت منافع طبقه مسلط عمل ميكند(لارين، 1380).
ماركس در تكامل مناسبات اجتماعي سرمايه داري دو لحظه اصلي را تشخيص ميدهد : در آغاز تضادها در سطح نمودار نمي شوند يعني تضادها پنهان و بالقوه هستند، با پيشرفت فرآيند تضادها به صورت واقعي يا آشكار در ميآيند و ممكن است كه وقوع يك بحران را تسريع كنند. در اين حالت، يعني وقتي كه تضادها به سطح مي آيند ايدئولوژي سر بر ميآورد (همان ).
از نظر هورويتز از مجموع سخنان ماركس مي توان ويزگيهاي زير را براي ايدئولوژي قايل شد :
آگاهي كاذب: در حالي كه شخص مدعي آگاهي است اما در حقيقت ناآگاهانه و به سبب داشتن نحوهي از معيشت، واقعيت به گونه اي وارونه بر او جلوه مي كند. بنابراين ميان ايدئولوژي و آگاهي راستين تفاوت وجود دارد. آگاهي راستين كه همان علم اند آگاهي هايي اند كه واقعيت جهان را همان طور كه هست مينمايانند. ماركس ايدئولوژي را دريافتي نظري ميدانست كه معناي همه چيز را وارونه جلوه ميدهد و بدآموز و گمراه كننده است و به تعبير خود ماركس ؛ ايدئولوژي " تصورات دروغين آدميان درباره خويشتن است ".
مشروعيت بخشي: به عقيده ماركس كار اصلي ايدئولوژي مشروعيت بخشيدن به قدرت است كه از طريق روابط ميان قدرت و ايدئولوژي برقرار ميشود.
انديشه هاي باطل و بي دليل : ماركس بر آن است كه ايدئولوژي ها مسلك هاي جزمي براي توجيه وضعيت ها و شرايط موجود بوده اند. درون مايه ايدئولوژي مجموعهاي از احكام است كه به لحاظ منطقي و تجربي، اثبات و ابطال بر نمي دارد و براي توجيه ستيزه هاي خود غافلانه دليل تراشي ميكنند.
تعارض زدايي: ايدئولوژي ها سعي مي كنند كه با دليل تراشي و توجيه گري، واقعيت را وارونه جلوه داده و تعارض ميان ذهن و عالم واقع را موقتا مرتفع كنند. اين تعارضي است كه ميان جهان ذهني انسان و جهان خارجي روي مي دهد. كه بايد در جهت رفع آن كوشيد.
ازخود بيگانگي: ماركس بر اين عقيده است كه ايدئولوژي ؛ مهمترين عامل از خود بيگانگي است. به نظر نورمن برن بام، بدون توجه به مفهوم از خود بيگانگي مفهوم ماركسي ايدئولوژي قابل تصور نيست.
خطاي سيستماتيك: از جمله دغدغه هاي ماركس اين بود كه انسان چگونه گرفتار خطاي سيستماتيك و منظم ميشود او سر مطلب را در ايدئولوژي يافته بود. « به اعتقاد ماركس، آدميان در عرصه حقوق، اخلاق، فلسفه و ... دچار خطاي سيستماتيك شده اند يعني اين معارف را از بن كج نهاده اند به نظر او شيوه درمان خطاي سيستماتيك ريشه كن كردن علل بوجود آورنده آن از طريق انقلاب است.
و آخرين ويژگي آن طبقاتي بودن است. ماركس بر آن است كه وجود طبقات مختلف و تضادميان آنها ست كه موجب مي شود طبقه حاكم براي، حفظ منافع خود روبناي ايدئولوژيكي را بوجود آورد. بنابراين اگر در جامعه اي ساختار طبقاتي وجود نداشته باشد از ايدئولوژي نيز خبري نيست، زيرا با نابودي طبقات، وضعيتي بوجود مي آيد كه معرفت فلسفي يا علمي از بند چارچوب هاي اجتماعي آزاد خواهند شد و ضريب اجتماعي معرفت از بين خواهد رفت ( عليزاده،1383( معمولا تصور ماركس از ايدئولوژي، آگاهي دروغين يا تصور دروغين يك طبقه اجتماعي از وضعيت خودش و از كل جامعه است (آرون ، 1382) .
كارل مانهايم يكي ديگر از نظريه پردازان ايدئولوژي است. به اعتقاد او هر عصري، سبك فكري ويژه اي دارد كه مقايسه اين سبك ها غير ممكن است چرا كه هر كدام مخصوص فضايي خاص است. افزون بر اين به گمان اودر هر عصري، دو گرايش فكري متعارض وجود دارد:
الف ) كه در جهت حفظ وضع موجود حركت مي كند. تعهد به حفظ وضع موجود تفكر ايدئولوژيكي را پديد ميآورد.
ب ) ديگري كه در جهت تغيير وضع موجود حركت مي كند. تعهد به تغيير وضع موجود زمينه را براي توليد تفكر اتوپيايي فراهم ميكند. اتوپيايي ها براي آينده و نيز عوامل تغيير دهنده وضع موجودارزش بسياري قائل مي شوند.
مانهايم نيز در صدد تقسيم بندي ايدئولوژي بر ميآيد او دو نوع ايدئولوژي را تشخيص ميدهد:
الف ) ايدئولوژي كلي
ب ) ايدئولوژي جزيي
در مفهوم جزيي ايدئولوژي فقط بخشي از عقيده را در بر ميگيرد و تحليل عقايد در سطحي مطلقا روانشناختي بنا نهاده مي شود و نقطه عطف در چنين تحليل هايي هميشه فرد است. اما معني كلي ايدئولوژي به پديده اي اشاره دارد كه با خصوصيات و تركيب ساختار كلي انديشه هاي يك عصر يا گروه اجتماعي ارتباط دارد كه برخلاف مفهوم جزئي ، در سطحي جامعه شناختي عمل مي كند. (لارين، 1380). معني كلي بدون رجوع به انگيزشها، از تحليل كاركردي صوري تر استفاده مي كند و خود را به توصيف عيني تفاوتهاي ساختاري در انديشه هايي كه در زمينه هاي مختلف اجتماعي عمل مي كنند محدود مي سازد. در اينجا ما زماني به ايدئولوژي يك عصر يا يك گروه تاريخي- اجتماعي معين- يعني به ايدئولوژي يك طبقه – اشاره مي كنيم كه در كار بررسي مشخصات و تركيب ساختار كلي انديشه اين دوران يا اين گروه باشيم ( مانهايم، 1380). لازم به ذكر است كه از نظر مانهايم درست همانگونه كه مفهومهاي جزيي و كلي ايدئولوژي بربنياد تفاوتهايي كه از حيث معاني خود دارند از يكديگر قابل تمييزند، خاستگاههاي تاريخي اين دو مفهوم را نيز ميتوان از هم تفكيك كرد اگرچه در واقعيت همواره اين دو مفهوم با هم در آميخته اند ( همان ).
كاركردهاي ايدئولوژي: ايدئولوژي بسته به اينكه در كداميك از حالتهاي خود (خاص، عام، حاكم ) قرار گرفته باشد، فرق مي كند و در هر يك از اين حالت ها ويژگي هاي خود را دارند. اما در مجموع، همه ايدئولوژي ها ويژگيهاي زير را دارند :
1- حفظ همبستگي اجتماعي، صف آرايي يا جبهه گيري: اساني كه به دور ايدئولوژي خاصي حلقه زده اند (در اينجا «ما » شكل ميگيرد )خواه و ناخواه خود را از گروههاي ديگر جدا مي كنند در نتيجه اولين كاركرد ايدئولوژي شناساندن دوستان به يكديگر، يعني تمامي كساني كه در يك جبهه واحد هستند و معرفي دشمن به آنهاست (بشلر، 1370 : ص61 ).
2- وسيله اي براي توجيه عمل : وقتي مي گوييم : من اين ارزش يا اين هدف را برگزيده ام چون كه، زيرا، براي اينكه ... ، تمام آنچه كه به دنبال چون كه و ....مي آيد نوعي توجيه ايدئولوژيك است. توجيه با پرده پوشي ( يعني فرد سعي مي كند چيزي را از چشم ديگران پنهان كند) فرق دارد در توجيه ، گروه يا فرد سعي مي كند براي اعمال خود دليل منطقي بياورد. اما سوالي در اينجا مطرح است و آن سوال اين است " چه زماني نياز به ايدئولوژي است ؟ " زماني كه فرد يا گروه يا سياستمدار دچار ترديد است تا زماني كه فرد يا گروه يا سياستمدار ترديدي درباره حقانيت خود ندارد لزومي ندارد نيروي محدود خود را صرف توجيه كند. به همين ترتيب تا زماني كه مومني درباره وجود خدا شك نكند به دنبال اثبات عقلي آن نمي رود ( بشلر ، 1370: ص61 ).
3- پرده پوشي : ايدئولوژي به طبقات سركوبگر اين امكان را مي دهد كه علايق پست خود را در قالب كلمات زيبا بيان كنند. در واقع پرده پوشي به حفظ و بازتوليد مشروعيت نهادهاي ايدئولوژيك پرداخته و نوعي حيله گري براي فريب ديگران است در اينجا ايدئولوژي با پرده پوشي بهترين وسيله براي انسان از موازين اخلاقي است (همان ، ص62 ).
4- موضع گيري : ايدئولوژي با تعارض و همستيزي همراه است و تعارض هم زماني پديدار ميشود كه حق انتخاب وجود داشته باشد، موضع گيري هم اينجا معنا پيدا ميكند يعني انتخاب يك موضع از بين چندين موضع ممكن. پس اگر افراد، گروهها و جامعه ها نتوانند دست به انتخاب زنند موضع گيري هم انجام نمي شود. اما از آنجا كه انتخاب عملي است دلبخواه ، تنها ايدئولوژي است كه انسان را به گزينش وا مي دارد. وقتي ايدئولوژي پيشنهاد مي دهد كه چيزي را انتخاب كنيم، بايد آن را از ساير امور كاملا متمايز كند تا عمل انتخاب به راحتي انجام شود. وقتي جامعه يا گروه يا فردي در مقابل انتخاب قرار مي گيرد، به يك ايدئولوژي نياز پيدا مي كند. جامعه، گروه يا فرد نميتواند ارزشي را از ميان ارزشهاي ديگر انتخاب كند مگر اينكه نظام فكري يا عقيدتي به او بگويد كه كدام را انتخاب كند (همان،ص62 ).
5- دريافت يا ادراك : اين آخرين كاركرد ايدئولوژي است. دريافت سه وجه دارد : الف ) عمل را ساده مي كند؛ ايدئولوژي واقعيتهاي مبهم و پيچيده را ساده ، تصريح و قابل فهم مي سازد. ب ) تمامي جامعه را در خود جاي مي دهد ؛ ايدئولوژي واقعيت اجتماعي را همچون كليتي روشن و فهم پذير ادراك ميكند . پ ) ايدئولوژي رو به آينده دارد(همان ، ص63 )
امادر مورد ايدئولوژي همواره اين سوال مطرميشودكه ما در چه مواقعي نياز به ايدئولوژي داريم ؟ آيا ميزان نياز ما به ايدئولوژي در هر يك از زمانها و مكان ها به يك اندازه است؟ در چه مواقعي ما نياز بيشتري به ايدئولوژي احساس مي كنيم ؟ بديهي است كه ميزان نياز به ايدئولوژي در جوامع غربي از قرن هجدهم به اين طرف و جوامع ابتدايي به يك اندازه نيست؛ همين طور ميزان نياز به آن در ميان در ميان روشنفكران و روستائيان، روشنفكران چپ گرا كه خود را پيشگامان پرولتاريا مي دانند و انديشمندان غير سياسي به كلي متفاوت است.
ميزان نياز به ايدئولوژي تابع عواملي است كه ما در يك دسته بندي اجمالي به آن مي پردازيم:
1- اتفاق نظر يا اجماع و وحدت در يك جامعه: مسلم است كه هر چه جامعه اي در تمام امور با هم اشتراك فكر داشته باشند ديگر نه دعوا و همستيزي وجود دارد نه سياستي و نه ايدئولوژي اي. واضح است كه هيچ جامعه اي در واقعيت امر به اين حد از اشتراك نمي رسد و تا كنون هم هيچ جامعه اي ديده نشده است ( بشلر ،1380).
2- شدت يا عمق نزاع يا همستيزي سياسي: اين عامل با اتفاق نظر يا اجماع كاملا متفاوت است. فرض كنيم در جامعه اي وحدت كامل جز در يك مورد خاص وجود داشته باشد در اين جامعه خطر جنگ داخلي تقريبا صفر است زيرا در اين جامعه تمايل به ادامه زندگي جمعي قوي تر از انگيزه جدايي و فسخ قرارداد اجتماعي است (همان).
3- سومين عامل وسعت است ( وسعت ستيز ها و تضادها ) : يعني هر چه امكان انتخاب بيشتر باشد و محدوده انتخاب وسيعتر، همان قدر تعداد ستيز ها و بر خورد ها بيشتر و تكرار آن زياد تر و همزماني آنها بيشتر و در نتيجه نياز به ايدئولوژي هم بيشتر است (همان).
ايدئولوژي و ارزش
همانطور كه در ابتداي اين بخش نيز به آن اشاره شده است ايديولوژي و ارزش در بسياري از موارد به جاي يكديگر به كار مي روند اما اين دو واژه يكي نبوده و تفاوت هاي اساسي با يكديگر دارند كما اينكه با هم نيز در ارتباطند.
ايدئولوژي از منظر جامعه شناسي معاصر به مثابه عنصري از فرهنگ تلقي مي شود ايدئو لوژي يك نظام اعتقادي پيچيده است و به مجموعه خاصي از پديده ها از جمله ارزش ها ، سمبل ها ، و ساخت ها مرتبط است ( روشه ، 1376 ). يكي از خصوصيات ايدئولوژي كه در متن هم به آن اشاره شده است بوجود آوردن پديده ي جمعي"ما" است و معمولا ارزش هايي كه ايدئولوژي به آنها استوار است در " ما " متبلور و متجلي مي گردد ارزش ها در نظام آرماني قرار داشته و به مسايل عيني و حوادث مربوط نمي شود.
با وجود اين ، مرز ميان ايدئولوژي و نظام ارزشي به طور دقيق مشخص نيست هر دو نظام اعتقادي اي هستند كه ممكن است به گرايش منسجم نسبت به رشته اي از مسايل معين منتهي شوند اما اصطلاح ايدئولوژي عموما برنامه فعاليتي فهميده مي شود كه بوسيله يك حزب يا جنبش سياسي معين تبليغ شده در نتيجه تلقين صريح ، هشيارانه پذيرفته مي شود ، از سوي ديگر نظام ارزشي بازتاب جامعه پذيري شخصي به طور كلي بويژه جامعه پذيري در سال هاي اوليه زندگي است ، ايدئولوژي ممكن است از طريق ترغيب هاي عقلاني ظرف يكي دو روز پذيرفته يا رد شود. ارزش ها كمتر شناختي و بيشتر عاطفي بوده و نسبتا پايدار هستند ارزش ها ممكن است شخصي را به قبول يك ايدئولوژي ترغيب كنند ( اينگلهارت ، 1373 ).
از طرف ديگر؛ ارزش ها به نوبه ي خود ممكن است ارزش هاي قديمي يا كمتر متاخر و يا معاصر و بسيار نو باشند. در اينجا اين مطلب را نيز نبايد از نظر دور داشت كه ايدئولوژي خود مكان اصلي پيدايي ارزش هاي جديد نيز محسوب مي شود. اين ارزش هاي نوين كه غالبا منتشر ولي در حالت خفته بسر مي برند بالاخره در قالب يك طرح ايدئولوژيكي قابل توجيه ظاهر مي گردند ( روشه ، 1366 ).
علاوه بر اين گاهي نيز آنچه كه به نام ارزش هاي جديد مي ناميم در واقع همان ارزش هاي قديمي و يا ارزش هاي موجود هستند كه ايدئولوژي در قالب جديدي به تعريف مجدد آنها مي پردازد و يا اينكه به آن ارزش ها مفهومي خاص مي دهد كه اين مفهوم قبلا هم به صورت ضمني وجود داشته است و يا اينكه همان ارزش هاي قبلي در زمان متفاوت ديگري با تركيب و ترتيبي متفاوت در سيستمي جديد از قضاوت و ايده هاي جديد انطباق حاصل مي نمايند و همين دخالت و نقش ارزش هاست كه ايدئولوژي را به صورت اساسي و كامل از علم مجزا مي كند در حالي كه ارزش ها اغلب سعي مي كنند كه با علم هماهنگي و همانندي داشته باشند، ايدئولوژي در عين حال هم قضاوت هاي ارزشي را در بر دارد و هم قضاوت هاي واقعي را. به عبارت ديگر ايدئولوژي ضمن اينكه واقعيت را مورد قضاوت قرار مي دهد آن را توصيف نيز مي نمايد يعني در عين قضاوت به شرح آن نيز مي پردازد( روشه ، 1366 ).
بنابراين ايدئولوژي تمامي فرهنگ نيست و صرفا عنصري ار آن به شمار مي رود و لزوما به جامعه كل وابسته نيست و برخلاف مفهوم ماركسيستي آن ممكن است القا كننده يك آگاهي كاذب و يا آگاهي راستين آن هم توسط يك گروه محدود و يا جزئي و يا يك ملت و قوم باشد و مي تواند محافظه كارانه يا انقلابي ، اصلاح طلب و يا راديكال ، افراطي يا متعادل ، اقتدارگرا يا آزادي خواه و نظاير آن باشد كه هر چند ميل دروني به وحدت و حفظ آن دارد ولي ممكن است منبع تفرقه و تضاد بين گروهها و يا حتي جوامع نيز بشود . اينجاست كه ايدئولوژي بيش از پيش از ارزش ها و فرهنگ متمايز مي شود و به عنوان عنصري از آن بشمار مي رود : ايدئولوژي در خود ميل به وحدت دارد در حالي كه فرهنگ ها و ارزش ها نوعي وفاق را به نحوي طبيعي مي طلبند ؛ ايدئولوژي در درون فرهنگ نوعي رفتار منطقي تر و روشن تر و همچنين مبارز تر از ارزش ها را دارا مي باشد و كمتر مبهم است( روشه ، 1376 ) . و نهايتا اينكه ايدئولوژي نقشي پويا دارد و در عين حال هم طرز فكر و هم شرايط زندگي انسان ها را تغيير مي دهد .
ادامه دارد...
دوشنبه 13 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 604]
-
گوناگون
پربازدیدترینها