تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836671426
با دكتر عباس پژمان، مترجم ترجمه ادبي به شكل وحشتناكي غيراقتصادي است
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با دكتر عباس پژمان، مترجم ترجمه ادبي به شكل وحشتناكي غيراقتصادي است
جام جم آنلاين: ترجمههاي آشفتهاي كه در بازار كتاب مي بينيم ما را برآن داشت تا دكتر عباس پژمان را به دفتر روزنامه دعوت كنيم و تحليلي بر اين آشفته بازار از زبان او بشنويم. چرا كه هميشه بهترين ترجمهها را با بهترين انتخابها از ادبيات داستاني آن سوي مرزها داشته است.
پژمان صميمانه دعوتمان را پذيرفت وآمد. اما هنگاميكه مترجميچون او را كه مسلط است بر ادبيات جهان بويژه ادبيات فرانسه دركنارت ميبيني نميتواني از آخرين اتفاق ادبي كه البته مهمترين خبر در جهان ادبيات نيز هست صرف نظركني بنابراين گفتگوي ما با مترجم رمانهاي «كوري»، «سال مرگ ريكاردو ريش» و «موز وحشي» به سمت نوبل 2008 و برنده فرانسوي آن «لوكلزيو» كشيده شد.
دكتر پژمان كه همواره آثاري را نه به دليل برنده بودن يا مطرح شدن در محافل ادبي، بلكه فقط به دليل انتخاب خودش و محتواي قابل قبول خودش ترجمه و به خوانندگان جدي ادبيات معرفي كرده است، از اين نويسنده فرانسوي تعريف كرد و او را برخلاف اظهارات محافل ادبي جهان، نويسندهاي اخلاقگرا و پايبند به اصول انساني معرفي كرد و البته نويسنده اي خوب كه آثارش خواندني است.
پژمان همچنين اظهاراميدواري كرد كه درآيندهاي نه چندان دور، رماني از اين نويسنده براي خوانندگان آثارش ترجمه كند.
اجازه بدهيد صحبت را از بحث ترجمه شروع كنيم. از ديد شما كسي كه بخواهد كار ترجمه را شروع كند چه صلاحيتهايي بايد داشته باشد؟ به عبارت ديگر، مرتبت زبانداني او در چه حد بايد باشد تا بتواند وارد اين حوزه شود؟
دانستن زبان در ترجمه، معني خاصي دارد و هركس كه زبان خارجي بداند و بتواند به اين زبان بنويسد نميتواند ترجمه كند. دانستن زبان براي ترجمه ادبي به اين معني است كه آن متني را كه ميخواهي ترجمه كني، خوب بفهمي. اين موضوع متاسفانه در كشورما خيلي كمرنگ جلوه داده ميشود وغالبا تسلط به زبان مقصد را مهمتر ميدانند درحالي كه اصلا اينطور نيست. فهميدن متن ادبي خودش يك هنر است كه پشت سر آن، امروز يك تئوري است.
فهميدن متن ادبي يعني چه؟
رولان بارت در آن نظريه معروف خود، متنهاي ادبي را به 2 دسته تقسيمبندي ميكند: متنهايي كه در آنها خواننده تقريبا فقط نقش خواننده را دارد و دسته دوم آنهايي كه تخيل و ذهنيت خواننده در شكلگيري نهايي متن دخالت دارد. بنابراين همه خوانندهها نميتوانند همه متنهاي ادبي را بفهمند. فهميدن بسياري از اينگونه متنها انديشه و ذوق ميخواهد.
در بيشتر متنهاي ادبي، ظرافتهايي وجود دارد كه فهميدن آنها براي هر مترجمي مقدور نيست حتي مترجماني كه به عنوان مترجمان خوب و توانا شهرت پيدا ميكنند.
بنابراين تسلط به زبان مبدا درترجمه ادبي معناي خاصي پيدا ميكند و اگر مترجم ظرافتهاي متن را درك نكرده باشد بعيد است ترجمه، به معناي واقعي آن اتفاق بيفتد.
فقط چيزي كه هست اگر مترجم به زبان مقصد مسلط باشد بسياري از مواردي را كه معناي آنها را در متن اصلي متوجه نشده است به شكلي مينويسد كه خيلي مشخص نباشد؛ هر چند بالاخره ردپاهايي هم از خودش باقي ميگذارد و از روي همان متن فارسي هم ميشود فهميد كه مترجم نتوانسته است برخي مفاهيم را بفهمد. هرچقدرهم كه مترجم روي متن فارسي كاركند و بخواهد به آن مواردي كه آنها را نفهميده، صورتهاي منطقي بدهد معمولا بازهم رد پاهايي ازخودش برجاي ميگذارد.
تسلطي از اين جنس كه شما ميفرماييد چگونه به دست ميآيد؟
يكي اين است كه زبان مبدا را خوب ياد گرفته باشد و ديگري هم استعداد ذاتي است.
من احساس ميكنم ترجمه حتي درهمان فهميدن متن اصلي هم خودش يك نوع هنر است و ذوق خاصي ميخواهد. واقعا نبايد انتظار داشت كه تعداد مترجمان خوب هم مانند تعداد نويسندگان خوب خيلي زياد باشد. واقعا همينطور است.
يعني شما معتقديد يك ترجمه خوب از يك متن ادبي، فقط كار آن مترجمي است كه مشخصاتي از يك نويسنده هم در وجود او باشد؟
بله. او بايد خواننده انديشمند و منتقد خوب هم باشد. برخي منتقدها را ديدهايد كه وقتي اثري را ميخوانند آن اثر درواقع شكوفا ميشود؟ اينها چيزهايي را ميبينند كه در آن متن بوده است اما بسياري از خوانندگان نتوانستهاند آنها را ببينند. مثلا آن نقدي كه رولان بارت درباره يكي از داستانهاي بالزاك نوشت آن داستان را واقعا شكوفا كرد.
مترجم ادبي هم بايد چنين موجودي باشد. او بايد بتواند ظرافتهايي را كه در متن هست ببيند و چون كار مترجم جمله به جمله و حتي كلمه به كلمه پيش ميرود، او بايد حوصله و دقت زيادي هم به خرج دهد تا بتواند همه ظرافتهايي را كه در متن اصلي هست، در هرجمله آن كشف بكند، اما اينكه چگونه اينها را به زبان فارسي برگرداند هم بحث ديگري است.
مترجم شعر چه ويژگيهايي بايد داشته باشد؟
زبان بسياري از داستانها درواقع به شعر پهلو ميزند و ترجمه آنها هيچ دست كمي از ترجمه شعر ندارد؛ ولي برخي شعرها هست كه در آنها از امكانات زبان مبدا نظير اصطلاحات و بازيهاي كلامي و ايجاز شديد استفاده شده كه ترجمه اينها گاهي به حد غيرممكن نزديك ميشود و اگراين گونه متنها ترجمه هم بشود حتي در بهترين حالت هم فقط شبحي از متن اصلي خواهد بود. البته همه شعرها اينطور نيستند. بگذاريد يك مثال ملموس بياورم. شما شعر سهراب سپهري يا فروغ فرخزاد را خيلي راحتتر از شعر حافظ يا اخوان ثالث يا شاملو ميتوانيد به زبان انگليسي ترجمه كنيد.
به عبارت ديگر متنهايي كه بر فرمهاي زباني تكيه بيشتري دارند در ترجمه سختترند؟
مترجم بايد تكليف خودش را با خودش مشخص كند. اتفاقا مترجم خوب كسي است كه ميفهمد اين متني كه قرار است ترجمه كند تا چه حد ترجمهپذير است و او چقدر ميتواند از عهده آن برآيد. مترجمان خوب اين را ميفهمند. بيشتر كساني كه به سراغ متنهايي ميروند كه ترجمه آنها سخت است، شايد نميدانند فهميدن متن اصلي يعني چه و اصلا ترجمه يعني چه.
اين تشخيص كه آيا حريف آن متن هستي يا نيستي، بخش مهمي از ترجمه ادبي است و اگر اين را بفهمي، مترجم موفقي خواهي بود. آنچه پس از اين مرحله ميماند مقداري كوشش و تحقيق است و مقداري دقت كه اين هم واقعا براي ترجمه خوب از يك متن ادبي لازم است.
بعضي از مترجمان مشهور و صاحبنام هستند كه بعضي از كتابها را خوب ترجمه كردهاند اما بعضي كتابهاي ديگر را نه.
شايد اين ديدگاه خيلي بدبينانه باشد. به نظر ميرسد ترجمه ادبي در كشورما حالت خاصي پيدا كرده است. به نظر ميرسد اين ميدان خيلي فراخ شده و افرادي كه شايد كتاب لغت به دست در حال ترجمهاند، وارد اين ميدان شدهاند. آيا شما هم اين عقيده را درباره ترجمه ادبيمان داريد؟
اين البته خيلي هم مساله خاص ما نيست و كمابيش در جاهاي ديگر و زبانهاي ديگر هم هست، حتي در زبان انگليسي، حتي در زبان فرانسه. درهرحال، من هم با شما هم عقيدهام. گاهي ترجمههايي هست كه كاملا مشخص است كه مترجمان آنها مترجم واقعي وتوانايي نبودهاند و نبايد اين كا ررا ميكردند.
در كشور ما البته چون اين عرصه بي در و پيكر است و هركسي ميتواند ترجمه اي كند و اثرش هم به دليل اينكه ناشران خيلي زيادند چاپ شود، اين مساله بيشترديده ميشود.
بسياري از مترجمان صلاحيت ترجمه بسياري از متنها را ندارند و دست به اين كارميزنند و همانطور كه گفتم حتي اين وضع را متاسفانه در ميان مترجمان صاحب نام هم گاهي ميتوان مشاهده كرد و مختص مترجمان تازه كار و گمنام نيست.
شما چقدر ناشران را در وضعيت فعلي ترجمه دخيل ميدانيد؟ آيا ويراستاري و كارشناسي متن ادبي در نشر ما جدي گرفته شده است؟
من نميفهمم ويراستاري يعني چه؟ ويراستاري درحد يكدست كردن رسم الخط و احياناً گرفتن اشتباهات تايپي و درست كردن علائم سجاوندي و بعضي سهوها و خطاهاي كوچك قابل قبول است. هرچندكه به نظرمن مترجم خودش بايد اصول نگارش را بلد باشد و هرچند ما هنوز رسم الخط واحدي نداريم و من هم اين را مساله خيلي مهم نميدانم رسمالخط درست را هم رعايت كند، اما مقابله متن ترجمه شده با متن اصلي و اصلاح غلطهاي فراوان آقا يا خانم مترجم وظيفه ويراستار كه نيست!
اگر واقعا مترجم در اين حد ضعيف است كه يك نفر ديگر بايد متني را كه او لت و پار كرده است ترميم كند و حتي از نو زنده كند اصلا اين فرد نبايد ترجمه كند.
متاسفانه من ديدهام كه حتي مترجمان مشهور هم مشكلات ترجمه و وفور ترجمههاي ضعيف را ناشي از نهادينه نشدن ويراستاري در امر ترجمه ادبي ميدانند! سوال اينجاست كه مگر ويراستارها برتر از مترجمها هستند؟ ويراستارها هم در حد همان مترجمها و حتي ممكن است پايينتر از آنها باشند. اگر ويراستاري از مترجم بالاتر باشد خودش ميرود و كتاب را ترجمه ميكند. چرا بيايد كتابي را ويراستاري يا در واقع از نو زنده كند تا به نام آقاي مترجم چاپ شود؟
وقتي مترجم متن اصلي را نفهميده است، چه دليلي وجود دارد كه ويراستاري كه او هم در حد همان مترجم يا حتي پايينتر از اوست آن را بهتر بفهمد؟
اجازه بدهيد من به جاي كلمه ويراستاري از كلمه كارشناسي استفاده كنم. فرض كنيد من ناشرم و با چند كارشناس خبره در زمينه ترجمه ادبي همكاري ميكنم. وقتي كسي يك متن ترجمه شده براي من ميآورد كتاب را به آنها ارجاع ميدهم تا مشخص شود اين ترجمه چقدر درست و چقدر مترجم متن را فهميده است. آيا در بازار نشر ما هم چنين چيزي وجود دارد؟
بله، وجود دارد. ظاهرا خيلي از ناشرها اين كار را ميكنند. اما بعيد ميدانم كه تعداد «كارشناس»هاي خوب هم خيلي باشد. واقعا هم من خيلي از ترجمهها را ميشناسم كه كارشناس آنها را قبل از پذيرش ديده و تاييد كرده يا حتي گاهي اين كتابها ويراستاري هم شدهاند (آن هم گاهي بيش از يك بار) و با اين حال به لعنت خدا نميارزند. ما ايرانيها عادت داريم به فرعيات و حاشيههاي هر چيزي بيش از خود آن چيز اهميت بدهيم! درخصوص ترجمه و ويراستاري آن هم واقعا الان همين حالت هست.
واقعا دليل اين همه ترجمههاي ضعيف در بازار چيست؟
يك دليل اصلي و خيلي مهم. شما انتظار نداشته باشيد هرچقدر هم كه ناشران و مترجمان كوشش كنند، تعداد ترجمههاي عالي خيلي زياد باشد. البته منظورم ترجمههايي است كه همسنگ متن اصلي خود محسوب ميشوند. ترجمه اصلا كارراحتي نيست. ترجمه ضعيف و بد البته كار راحتي است و خيليها هم آن را ميتوانند انجام دهند و ميدهند. ترجمه متوسط را هم خيليها ميتوانند انجام دهند اما ترجمه خوب و ممتازخيلي خيلي كم است و كاري است فوقالعاده سخت و مستلزم استعداد زياد و سواد بالا.
اين وضعي كه شما ميبينيد كاملا طبيعي است. بسياري از مترجمان هم واقعا احساس مسووليت ميكنند و ميكوشند بلكه ترجمه خوبي انجام دهند اما چه كنند، همينند ديگر!
با اين اوصاف به نظر شما ما چند مترجم واقعا خوب و توانا داريم؟
خيلي كم، خيلي كم. شما از اين تعارفهايي كه در نشريات و مطبوعات ميبينيد كه مينويسند استاد فلان و مترجم چيره دست و مترجم هنرمند و مترجم درخشان و امثال اين چيزها بگذريد. خيلي از اين خبرها نيست.
تعداد كتابهايي كه ترجمه آنها قابل تامل است و مترجم واقعا هم متن اصلي را خوب فهميده و ظرافتها را درك كرده و تا جايي كه ممكن بوده آنها را در زبان فارسي اجرا كرده است خيلي كم است.
شما درباره صلاحيتهاي ترجمه در خصوص زبان مبدا صحبت كرديد منتها موضوع صلاحيت و سواد در زبان مقصد هميشه مغفول مانده است. خيلي جاها مترجمان تحت سلطه زبان متن قرار ميگيرند و در برگرداندن آن به زبان فارسي توفيق نمييابند. شايد دليل اين كار ناآگاهي به پيشينه ، امكانات و تواناييهاي زبان فارسي باشد. به نظر شما در روند درست ترجمه چند درصد از توانايي مترجم بايد صرف برگردان درست در زبان مقصد شود و مترجم ادبي چقدر بايد بر زبان فارسي مسلط باشد؟
كاملا بايد مسلط باشد وگرنه بالاخره يك جاي كار خواهد لنگيد. همانطور كه به زبان اصلي هم بايد كاملا مسلط باشد. ترجمه 2 مرحله دارد؛ يك مرحله اين است كه مترجم متن اصلي را بخواند و بفهمد و ظرافتهاي آن را درك كند و مرحله بعدي اين است كه اينها را به زبان فارسي بنويسد. هر كدام از اينها ضعف داشته باشد و خوب اجرا نشود، ترجمه درستي صورت نخواهد گرفت.
نوشتن به هر حال كار سختي است، مخصوصا در ترجمه. كاري كه مترجم براي نوشتن انجام ميدهد از يك جهت خيلي سختتر از كاري است كه نويسنده براي نوشتن ميكند. نويسنده در واقع فكرها و ايدههاي خودش را مينويسد و بنابر اين اختيار اموالش را دارد و هر جا كه ديد حاصل كارش در نوشتن فكر يا ايدهاي خوب در نيامد، براحتي ميتواند آن را يك جور ديگر بنويسد يا حتي از خير آن بگذرد. اما مترجم در واقع فكرها و ايدههاي يك نفر ديگر را مينويسد و بنابراين نميتواند براحتي از چيزي صرف نظر كند يا حتي آن را طور ديگري بنويسد (من يك روز اين را به يك نفر گفتم و بعدا ديدم عين همين را در مصاحبهاش مطرح كرده است. بنابراين اگر اين را كه حرف مهمي هم نيست، در جايي خواندهايد، فكر نكنيد از كس ديگري «نقل قول» ميكنم).
مترجم مجبوراست دقيقا همان معنايي را كه نويسنده درآن جمله ايجاد كرده است، در ترجمه خود ايجاد كند و هر چقدر از آن معني دور بشود، طبيعي است به همان اندازه هم در كارش ناموفق خواهد بود. همانطور كه گفتم ترجمه از اين لحاظ مشكلتر از نويسندگي است. نويسنده متن اصلي معمولا فكرها و ايدههايش را بر اساس امكانات زبان خودش ايجاد كرده است و گاهي واقعا زبان فارسي آن امكانات را ندارد و در اينجا مترجم مجبور است از فرميكه درآن جمله ايجاد شده، صرف نظر كند و مترجم قوي كسي است كه امكان ديگري را در زبان فارسي پيدا كند تا هم آن فكر از بين نرود و هم آن فرم را يكجورهايي حفظ بكند.
زبان فارسي در چه حوزههايي ضعف دارد؟
نميشود گفت زبان فارسي ضعف دارد. يعني همانقدر كه زبان فارسي ضعف دارد، زبان انگليسي و فرانسه هم ضعف دارد. اين درواقع يك امر كاملا طبيعي است. ميدانيد كه ساختار و امكانات زبانها با هم متفاوت است. يك كلمه عادي در زبان فارسي ميتواند چند معنا داشته باشد يا تركيب حروفش طوري باشد كه زيبايي خاصي ايجاد كند، اما در زبان انگليسي نميتوان كلمهاي پيدا كرد كه از هر حيث معادل آن كلمه فارسي باشد، يعني مثلا همه آن معناها را در خودش داشته باشد، يا تركيب حروفش طوري باشد كه دقيقا چيزي مثل آن زيبايي كلمه فارسي را ايجاد كند. اين تازه فقط در سطح كلمه است. در سطح ساختارها كه اختلافها خيلي شديدتر ميشود. مترجم در واقع در هرجملهاي با اينچنين وضعيتي روبهرو است و بايد بتواند براي آن جملهاي كه در قالب زبان مبدا شكل گرفته است قالب جديدي در زبان فارسي پيدا كند و اصلا لذت عمده ترجمه هم در همين است.
من واقعا جملههاي زيادي را ديدهام كه مترجمينتوانسته است آنها را خوب بنويسد اما مترجم ديگري آمده و نوشته. يعني كسي ميتواند فارسي را متهم به ضعف كند كه واقعا مترجم قدرتمندي باشد و واقعا زبان فارسي ضعف داشته باشد، نه خود مترجم. البته تعريف كردن از تواناييهاي فارسي و امكانات آن امروزه به يكي از كليشهها و فرمولهاي ژورناليستي هم تبديل شده است و جالب است كه گاهي هم كساني پز اين امكانات و توانمنديها را از جانب زبان فارسي ميدهند كه هيچ نمونهاي از اين امكانات را نميتوانند ارائه كنند. گاهي هم بعضيها استفاده از معادلهاي مهجور بعضي كلمات و اصطلاحات را كه خود زبان آنها را معمولا به دليل زيباييشناسي پس زده است، به عنوان نمونههاي درخشاني از هنر خود در استفاده از امكانات موجود در فارسي كلاسيك به رخ اين و آن ميكشند.
حالا كه اين بحث پيش آمد، آيا با چند ترجمه از يك اثر موافقيد؟
اين بحث در اين سالها خيلي مطرح شده است. اگر مترجمي بتواند كتابي را بهتر از مترجمهاي قبلي آن ترجمه كند، حتما بايد اين كاررا بكند. من شخصا اين را كاملا تاييد ميكنم و هيچ ايرادي درآن نميبينم. مساله اين است كه در بيشتر موارد به علتهاي ديگري است كه از يك اثر واحد ترجمههاي متعددي به بازار ميآيد. مثلا اثري پرفروش است و ترجمه هم شده است، اما مترجم ديگري ميآيد و ترجمه جديدي از آن ارائه ميدهد كه فقط در حد همان ترجمه قبلي يا شايد حتي ضعيفتر از آن است. اين به نظر من هيچ ضرورتي ندارد و از لحاظ اخلاقي و انساني هم قابل قبول نيست و كسي كه اين كار را انجام ميدهد كارفرهنگي انجام نميدهد كه از او دفاع كنيم.
مساله من چيز ديگري است. اگر چند مترجم فرصت و زمان و انرژي خود را صرف يك متن واحد ميكنند، اين خسارت در مجموع براي ادبيات به وجود ميآيد كه ما از اين فرصت كه هركدام از آنها به سراغ كارجديدي كه تاكنون به ادبيات ما معرفي نشده بروند، محروم ميشويم.
اين البته قضيهاش فرق ميكند. در هر حال بعضي اثرها و شاهكارها هست كه قبلا به فارسي ترجمه شده است، اما من شخصا بدم نميآيد كه آنها مجددا و البته به شكل بهتري ترجمه شوند. بعضي از آنها واقعا استحقاق اين را دارند كه با ترجمههاي بهتري در اختيار خوانندهها قرار بگيرند. من خودم شايد چند تا از اين جور كتابها را كه خيلي به آنها علاقه دارم، ترجمه كنم.
مثلا؟
حالا اسم نميبرم، ولي ترجمه يكي از آنها تمام شده و آماده چاپ است و شايد تا چند ماه ديگر چاپ هم بشود. براي ترجمه يكي ديگر هم الان مدتهاست كه با يكي از ناشرها قرارداد بستهام.
موضوع انتخاب اثر هم در اينجا مهم است. خيلي وقتها نگاه مترجم در انتخاب اثر پيروي از جريانها و رويدادهاي ادبي غرب است و مترجمان ما كمتر به سراغ كشف نويسندگان خوب ميروند. كافي است يك كتاب به هردليل در غرب مطرح شود آن وقت مترجمان ما براي ترجمه آن هجوم ميبرند و پس از انتشار ميبينيم كه شايد اثر ادبي متوسطي هم بوده است و نمونه بارز آن بادبادك باز آقاي خالد حسيني است. به نظر شما سالمترين و سريعترين راه معرفي آثار ادبي ارزشمند و كشف نويسندگان خوب براي معرفي به فارسي زبانان چيست؟
كار فوقالعاده سختي است. لابد ميدانيد كه الان دسترسي به كتابهاي خارجي براي مترجمها كار راحتي نيست. كتابهاي خارجي خيلي كم براي فروش وارد كشور ميشود و گران هم است. قيمت كتابي كه در آمريكا و اروپا منتشر ميشود به پول ما حدود 20 تا 30 هزار تومان است كه با هزينههاي پست و حمل و نقل آن گاهي سر به 50 هزارتومان هم ميزند؛ بنابراين مترجم ايراني دسترسي چنداني به كتابهاي خارجي بخصوص كتابهاي تازه منتشر شده ندارد، مخصوصا كه تعداد اين كتابهاي تازه منتشرشده هم خيلي زياد است. هر سال حدود 100 هزار اثر ادبي در دنيا چاپ ميشود كه به هرحال درصدي از آنها آنقدر خوب است كه واقعا جا دارد به فارسي ترجمه شود. حالا مترجم ايراني آنها را از كجا بشناسد، چون حتي دسترسي چنداني هم به آنها ندارد؛ بنابراين تنها راهي كه برايش ميماند اين است كه گوش بخواباند و ببيند كدام يك از اينها جايزه ميبرند يا در فهرست پرفروشهاي نيويورك تايمز ميآيند.
گروهي از مترجمان هم سراغ آثار يكي دو نويسنده خاص ميروند و آثار او را ترجمه ميكنند.عدهاي هم هستند كه به هرحال كتابها را به دست ميآورند و ميخوانند، اما كار بسيار سختي است. درنظر بگيريد كه مثلا فقط در فرانسه سالي 2 هزار اثر ادبي جديد منتشر ميشود؛ البته تعداد زيادي از اينها مزخرف است، اما لااقل صدتايي كه در ميانشان هست كه قابل تامل و ترجمه باشد، پس شمار زيادي از اثار ادبي ارزشمند را ما نميشناسيم، در حالي كه من معتقدم بسياري از آنها خيلي زيباتر و قويتر از كتابهايي هستند كه مشهور ميشوند و مترجمان ما به دنبال آنها ميروند.
پارسال در فرانسه 5 رمان نامزد دريافت جايزه گنكور بود. من اينها را خواندم. كتاب برنده جايزه كه اصلا نظر مرا جلب نكرد و 2 تا از آن نامزدها را هم از بس بيمزه بودند تا آخر نتوانستم بخوانم. اما از يكي از آنها خوشم آمد و ترجمهاش هم كردم. اسم اين كتاب كاناپه قرمز و نويسنده آن خانم 60 سالهاي است به نام ميشل لسبر. اين كتاب بزودي چاپ هم خواهد شد. تمامي آثاري كه من براي ترجمه انتخاب كردهام همين حالت را داشته اند يعني كتابها را خوانده و بعد انتخاب كردهام و بعضي از آنها هم از نويسندگاني بودهاند كه در ايران كسي آنها را نميشناخت، مثل گي يرمو آرياگا ياهانس هرلين يا ماري داريوسك يا همين خانم لسبر. حتي ساراماگو را هم كه من 3 اثر از او ترجمه كردهام پيش از اينكه نوبل ببرد ميشناختم و كوندرا هم هنوز هيچ اثري از او ترجمه نشده بود كه من بعضي از كتابهايش را خوانده بودم، ولي آن زمان هنوز ترجمه نميكردم. ماري ناباكوف را هم خواندم و ترجمه كردم نه اينكه چون ناباكوف بود ترجمه كنم. بعضي از رمانهاي او را هم خواندم تا ترجمه كنم، اما خوشم نيامد و ترجمه نكردم.
من شخصا چه نويسنده ناشناس باشد و چه نامدار، به شرطي كتاب را ترجمه ميكنم كه آن را تا آخر بخوانم و از آن خوشم بيايد و يكي از ملاكهايم اين است كه مجددا بتوانم اين كتاب را بخوانم، بخصوص كه ترجمه كردن هم خودش خواندن، است. شايد اثري را بخوانيم و خوشمان هم بيايد، ولي حوصله دوباره خواندنش را نداشته باشيم. اين جور كتابها را هم ترجمه نميكنم.
قبول داريد اين روش خيلي اقتصادي نيست؟
بله. درواقع به طرز وحشتناكي اقتصادي نيست. براي همين است كه بعضي مترجمان تا كتاب به دستشان ميرسد شروع به ترجمه آن ميكنند و در عرض دو سه ماه هم كتاب را ترجمه و منتشرميكنند وچون اثر مشهوري است پرفروش هم شده و گاهي چندبارهم چاپ ميشود. باور كنيد من هر سال بيش از 10 كتاب را تا نيمه ميخوانم، ولي ديگر نميتوانم پيش بروم و كنارميگذارم.
يعني ميشود اين نتيجه را گرفت كه كار ترجمه ادبي جدي در ايران اصلا كار اقتصادي و به صرفه اي نيست؟
حتي آنهايي هم كه موفق هستند مگر چقدر درآمد دارند؟ آنها واقعا انسانهاي بدبخت و شريفي هستند. از بعضي ضعفهاي فرهنگي آنها كه بگذريم اصلا قابل مقايسه با آن آدمهايي نيستند كه به شيوههاي اقتصادي خون مردم را ميمكند.
چرا هميشه جريان ترجمه در كشور ما يكسويه بوده است؟ منظورم اين است كه چرا هيچوقت به فكر ترجمه آثار خودمان به زبانهاي ديگر نبودهايم و آثار ما به زبانهاي خارجي ترجمه نميشود؟
ناشكري نكنيد. چرا ميگوييد آثار ما به زبانهاي ديگر ترجمه نميشود؟ ترجمه مثنوي معنوي ما كار حضرت فيل است و طرف يك عمر را صرف ترجمه اين اثر كرد يا شاهنامه را به چندين زبان ترجمه كردهاند و حافظ را هم همينطور...
من درباره ادبيات كلاسيك اين حرف را قبول دارم.
درباره آثار مدرن هم واقعا كم ترجمه نشده است و من معتقدم نگاهمان در اين زمينه واقع بينانه نيست.
فكر ميكنيد مثلا از ادبيات معاصر فرانسه چقدر به زبانهاي ديگر ترجمه ميشود؟ حتي از آثار نويسندگان مشهورشان؟ جايزه ادبي گنكور را كه ميشناسيد. اين جايزه نه فقط مهمترين جايزه ادبي فرانسه، بلكه يكي از مهمترين جوايز ادبي دنياست. هر كتابي كه اين جايزه را ببرد هم در خود فرانسه شهرت فوقالعادهاي پيدا ميكند و هم در سطح دنيا؛ اما از اين مثلا 30 تا كتابي كه در 3 دهه اخير اين جايزه را بردهاند چندتاشان به زبانهاي ديگر ترجمه شدهاند؟ تا آنجا كه من اطلاع دارم فقط تعداد خيلي كمي از اينها به انگليسي ترجمه شدهاند. الان در همان انگليس و فرانسه و آمريكا هم كمتر نويسندهاي شانس اين را پيدا ميكند كه آثارش به زبانهاي ديگر ترجمه شود. از نويسندگان معاصر ما هم واقعا بيست سي نفري ميتوان شمرد كه آثارشان به زبانهاي ديگر ترجمه شده است. البته يك چيز ديگر را هم بايد در نظر داشت. ما در قياس با بسياري از كشورها خيلي كم نويسنده داريم و توليدات ادبيمان در قياس با آنها بسيار كم است. الان هم در دنيا وضع طوري است كه يا بايد اثر خيلي خاص و پرفروش باشد تا به زبانهاي ديگر ترجمه شود يا از لحاظ ارزش ادبي شهرت و اعتبار قابل توجهي پيدا كند.
خودتان رغبت كردهايد آثاري از زبان فارسي براي خارج از كشور ترجمه كنيد؟
اگر برنامهاي باشد حتما همكاري خواهم كرد؛ البته ترجمه آثار فارسي براي خارج از كشور برنامه و پشتيباني ميخواهد و كار چندان راحتي نيست. پارسال 15 تا از رمانهاي معاصر ايراني را براي ترجمه به انگليسي انتخاب كرده بودند و از من هم دعوت كردند كه يك فصل از يكي از آنها را ترجمه كردم. قرار بود در مورد چاپ اين 15 تا رمان با ناشرهاي انگليسي مذاكره شود. تا آنجا كه من اطلاع دارم تا حالا 2 تا ناشر براي چاپ 2 تا از آنها رغبت نشان داده اند. در هرحال اگر اين برنامه به نتيجهاي برسد آن كتاب را تا آخر ترجمه خواهم كرد.
برنامه ديگري هم به همين شكل در حال حاضر هست كه من هم براي همكاري با آن دعوت شدهام. به نظر ميرسد اميد موفقيت در اين يكي بيشتر از آن يكي باشد. تا ببينيم.
چقدر موافقيد كه در اين كار دولت بايد سرمايه گذاري كند؟
اتفاقا بايد دولت اين كار را بكند. براي دولت واقعا هيچ كاري ندارد كه مثلا 50 اثر را ترجمه و چاپ كند. هزينه ترجمه و چاپ 50 تا رمان واقعا براي دولت چيزي نيست. دولت خيلي راحت ميتواند حتي در اين زمينه سرمايهگذاري معنوي و فرهنگي كند و حتي من شنيدهام بودجههايي هم براي اين جور كارها هست كه هنوز صرف نشده است. البته ظاهرا ميخواهند كارهايي بكنند كه هنوز مشخص نيست چقدر موفق باشند؛ اما سرمايهگذاري دولت در اين زمينه به نفع خود دولت هم خواهد بود. معروفيت و شهرت هر اثر ايراني در نهايت باعث سربلندي ايران و فرهنگ ايراني و زبان فارسي خواهد بود.
آرش شفاعي
شنبه 11 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 276]
-
گوناگون
پربازدیدترینها