تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 22 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سپاسگزارى منافق از زبانش فراتر نمى رود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815055207




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فلسفه تاريخ از نظر هگل


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: هگل فيلسوف بزرگ آلماني در 27 ماه اوت 1770 در شهر اشتوتگارت در جنوب آلمان به دنيا آمد. پدرش كارمند دولت بود. هگل به مدرسه زادگاه خود رفت، اما در آنجا جلوهاي نكرد. از 1788 تا 1793 در دانشگاه توبينگن درس خواند و در آنجا نيز خود را جلوهگر نساخت.

هگل متين و موقر و استوار بود و در سراسر زندگاني نيز چنين ماند. طبيعت آرام و متين او با شخصيت دو نفر از دوستانش به نامهاي شلينگ وهولدرلين تباين داشت. شلينگ كه فيلسوفي هوشيار و از لحاظ ادبي درخشان بود و هولدرلين كه شاعري عجيب و با هوش قلمداد ميگرديد و در نهايت ديوانه شد. هگل طي سالهاي 1793 تا 1800 مشاغل متفاوتي، از جمله معلمي سرخانه در برن (سوئيس) و فرانكفورت (آلمان) را تجربه كرد، در همين زمان به مطالعه آثار اسپينوزا و كانت و مهمتر از همه به تفكر درباره ماهيت دين پرداخت. سالهاي 1801 تا 1806 هگل به استادي دانشگاه ينا رسيد و با رويكردي انتقاديتر به فلسفه پيش از خود پرداخت. 1807 تا 1808 دانشگاه تعطيل، هگل بي كار و بيپول شد و سردبيري روزنامهاي را به عهده گرفت. در اين زمان نخستين كتاب خود به نام پديدار شناسي روح را منتشر كرد كه كتابي است سرشار از بينشهاي عجيب و غريب وايدههاي شورانگيز. در سالهاي 1808 تا 1816 هگل در نورنبرگ مدير دبيرستان شد و كتاب بسيار دشوار و انتزاعي خود، به نام علم منطق را منتشر نمود. طي سالهاي 1816 تا 1818 او استادي دانشگاههاليدلبرگ را پذيرفت. در 1817 او سومين كتاب عظيم خود به نام فرهنگ علوم فلسفي را چاپ كرد. در سالهاي 1818 تا 1831 به استادي دانشگاه برلين انتخاب گرديد و شهرتش به جايي رسيد كه سلطان انديشه اروپا لقب گرفت. در همين دانشگاه شنوندگان را با آموختههاي وسيع و قدرت شگرف يگانه سازي خود مبهوت ميساخت.

دانش او درباره رشتههاي گسترده فرهنگ و تاريخ، شگفتانگيز بود و تنها او بود كه ميتوانست آن رشتهها را با آشكار كردن الگوهاي نهفته و دوباره مطرح شوندهاي كه هميشه در كارند با معنا سازد.

هگل در سال 1821 چهارمين كتاب خود به نام فلسفه حق را چاپ كرد كه بر تاريخ اروپا نفوذي سترگ داشت. هگل در 14 نوامبر 1831 در سن 61 سالگي به علت ابتلا به بيماري وبا، روي در نقاب خاك كشيد. شاگردان او پس از درگذشتش با جمعآوري يادداشتهاي خود از مجموعه درس وگفتارهاي استادشان اقدام به چاپ موضوعيانديشههايش كردند، از جمله فلسفه دين (در3 جلد)، فلسفه هنر (در 4جلد) تاريخ فلسفه (در3 جلد) و فلسفه تاريخ (يك جلد.)

در اين نوشتار اشارهاي گذرا به چكيدهانديشه و نظر او در باب فلسفه تاريخ خواهيم داشت.

هگل جهان را جامعيتي ميبيند و ميداند، ازانديشه (يا عقل يا خدا يا معنا) و برون شدگي آن. او اين برون شدگي را عالم واقعيت ميداند. از نظر او خدا يا عقل وجودي ايستا و ساكن نيست بلكه وجودي است كه طي پروسه و فرايندي در حال جنبش است و تاريخ نمايش اين برون شدگي وايده است.

لذا عقل و واقعيت، يكي است. اين هماني بين واقعيت وانديشه، در جمله معروف هگل اين طور بيان شده است. كه عقلاني واقعي، و واقعي عقلاني است به زبان عاميانه همچون دو روي يك سكه و اگر به زبان كانت بخواهيم صحبت كنيم چون فنومن (پديدار) و نومن (ناپديدار.)

تاريخ از نظر هگل تكامل روان و عقل است. شيوه تكاملايده مطلق است در زمان، از نظر او هماهنگي كامل بين منطق بروني تاريخ و منطق دروني آن وجود دارد، جنبش ديالكتيكي تاريخ با جنبش ديالكتيكي خودانديشه يكي است و ضرورتي يكسان در هر دو عمل ميكند. اما منظور هگل از اصطلاحات منطق و ديالكتيك در اينجا چيست؟

از نظر هگل خرد يا دليل موضوع منطق است. ولي قبل از توضيح منطق لازم است اشارهاي به مباحث سه گانه توضيح يا تبيين، علت و دليل از نظر هگل داشته باشيم.

از نظر هگل فلسفه متكفل توضيح جهان است و آن به بخشهاي مختلفي تقسيم ميشود، مثلا زيباييشناسي، اخلاق، ماوراءالطبيعه و غيره، ولي ما هنگامي ميگوييم كه امر بخصوصي براي ما توضيح داده شده كه علت آن براي ما كشف شده باشد و اگر نتوانيم علت را معين كنيم ميگوييم آن امر بيتوضيح مانده است. اما عليت نه توان توضيح امور كلي را دارد و نه امور جزئي را.

جهت عدم توان توضيح امور كلي ميگويد: اگر فرض شود كه كائنات علتي دارد، آن علت يا خود معلول علت پيشيني است و يا نيست. يا زنجيره علتها تا بينهايت واپس ميرود يا در جايي ميتوان علت العلل يا علت نخستيني را يافت كه معلول هيچ علت پيشيني نباشد. اگر اين زنجيره پايان ناپذير باشد، يافتن توضيح غايي و نهايي ناممكن است و اگر علت نخستيني در كار است، اين علت نخستين، خود امري توضيح ناپذير است. اگر منظور ما از توضيح، كشف علت يك چيز است در آن حال، علت نخستين بنابر فرض توضيح نشده و توضيح ناپذير است. توضيح كائنات به ياري چيزي كه خود رازي غايي است بيگمان مشكلي راحل نميكند.

اما اگر دقيق شويم عليت نه تنها توان توضيح امور كلي را ندارد بلكه توان توضيح امور جزئي را نيز ندارد.

او جهت بيان اين امر ميگويد: سرما آب را منجمد ميكند. سرما علت است و يخ زدگي معلول. ولي محال است كه بتوان دريافت چرا سرما بايد مايه انجماد شود. اين علت و معلول هيچ گونه شباهتي با هم ندارند و هيچگونه ارتباطي را نيز ميان آنها نتوان يافت. اينكه سرما مايه انجماد آب ميشود امري مرموز و بيتوضيح است كه هيچكس در آغاز توانايي پيش بيني آن را نداشته است. زيرا آدمي ميتوانسته خلاف آن را نيز پيش بيني كند و چنين گمان برد كه سرما ميتواند آب را به بخار مبدل كند.

پس تنها راه توضيح جهان از نظر هگل، توضيح بر مبناي دليل است. او بيان ميكند. توضيح راستين، كائنات عبارت است از اثبات اينكه كائنات منطقي است، يعني شناخت كشف دليل يا جهت معقول كائنات و نه علت آن، چنين توضيحي همچنين بر ما معلوم ميكند كه اصل نخستين جهان علتي نيست كه جهان معلولش باشد بلكه خرد يا دليلي است كه جهان نتيجه آن است.

به عبارتي دليل چيزيست كه نتيجهاي ضروري در پي داشته باشد. اين نتيجه ضرورت منطقي دليل است. هر نتيجه به ضروره از دل دليل و يا دلايل خاص خود بيرون ميآيد. تصور دليل متضمن تصور نتيجه است و وقتي ميگوييم كه اين نتيجه از آن دليل بر ميخيزد منظورمان آن است كه دليل نتيجه را در بر دارد.

با توجه به توضيحات فوق متوجه ميشويم، منطق مورد نظر هگل با منطق ارسطويي تفاوت بزرگي دارد.

چه، منطق ارسطويي فقط حاكم بر شناخت عقلاني ماست ولي منطق مورد نظر او حاكم بر اراده و عمل و اخلاق و كل تاريخ ما ميباشد. لذا واقعيت عين منطق و يا عقل و عقل و منطق نيز عين واقعيت است.

اما ديالكتيك در فلسفه هگل اشارهاي است بر ضرورت منطقي وقوعايدهها و رويدادها، هر حادثه وايدهاي هنگامي كه به كمال خود نايل ميآيد، كه خود به خود منجر به واقعه وايده ديگر شود.

توضيحات فوق هر چند به درازا كشيد ولي جهت شرح فلسفه تاريخ هگل ضروري مينمود.

هگل فرايند تاريخي را بر ضرورتي غير قابل تخلف مبتني ميداند، هر حادثهاي از مجموع حوادث واقعي پيشين خود نتيجه ميشود و هدف اين تغييرات باليدن خودآگاهي در جهان است. نزد هگل، خودآگاهي و آزادي به يك معناست. نزد او، تاريخ حقيقي را فقط در جايي بايد يافت كه عقل، آغاز ميشود جايي كه اراده و عمل با خودآگاهي همجوش ميگردد.

هدف اصلي هگل در فلسفه تاريخ خود، نمايان ساختن عقلانيت در تاريخ است. هدف فلسفه آن است كه نشان دهد عقل فرمانرواي جهان است و اينجاست كه فلسفه و تاريخ به هم ميرسند. فراروند تاريخي، فراروندي عقلاني است و اثبات اين مسئله نيز بر عهده تاريخ ميباشد. وظيفه تاريخ نويس اين است كه عقل را در دادههاي واقعي بيابد بيآنكه پيش فرضهاي خود را به آن تحميل كند. همين كه ما جهان را عقلاني ببينيم، جهان به صورت عقلاني، خود را به ما مينماياند. اما جهان از نظر هگل هم جنبه مادي دارد و هم جنبهانديشندگي، هم طبيعت است و هم روان. براي مقاصد تاريخ جهاني، ما در آغاز با باليدن روان و رابطه طبيعت با آن سروكار داريم. اما گوهر اصلي روان، آزادي است. اين آزادي و يا آگاهي با خود همان چيزيست كه به مرور خود را در تاريخ آشكار و ظاهر ميكند، به طوري كه براي مردم عهد باستان فقط يك نفر حاكم خودكامه آزاد است، نزد يونيان فقط تني چند از انسانها كه برده دار بودند، آزادند.

به همين دليل تاريخ جهاني تكامل آگاهي درباره آزادي است. هدف تاريخ همين است. اما تاريخ با به كارگرفتن كردارها، عواطف و منشهاي انساني راه تكامل ميپويد. حوادث نيك و بد همه مقدمهاي هستند جهت تحقق آزادي كامل خودآگاهي در جوامع بشري. بدون شورمنديهاي تاريخ، هيچ چيز بزرگي روي نداده و نخواهد داد، اين شورها ابزار تاريخ هستند. آزادي بايد ضد خود را داشته باشد تا بر ضد آنها بستيزد و بر آنها چيره شود.

هدف نهايي تاريخ چيرگي بر ستيزههاست. شخصيتهاي بزرگ تاريخي اعم از افراد مثبت و يا منفي كساني هستند كه تاريخ در آنها ابزار خود را مييابد. آنها عليالظاهر در حال پيادهكردن اهداف خود هستند. بيآنكه بدانند تاريخ آنها را به كار ميگيرد. تا هدفهاي خود را پيش ببرند و زماني كه تاريخ ديگر به آنها نيازي ندارد آنها را به دور ميافكند. در خصوص آنها نبايد با معيارهاي عادي قضاوت كنيم و مثلا بگوييم ناپلئون انساني غير اخلاقي است. قهرمان بايد بسي گلهاي بي گناه را در گذشته خود پايمال كند و همچنان كه گفتيم اين نيرنگ عقل است كه از اين شور قهرمانان، در راه مقاصد خود استفاده ميكند.

وي درتحليل خود از واقعيات تاريخي، شورهاي انساني را عناصر مادي روان ودولت را صورت آن قلمداد ميكند و معتقد است كه انسان فقط با متابعت از قانون دولت حقيقتا آزاد محسوب ميشود.

فرد براي اينكه اخلاقي باشد بايد با دولت يگانه شود. دولت همانايده بهشت است كه در زمين تحقق پيدا كرده است.

از نظر او و بر عكس مكتب ليبراليسم جستجوي آزادي فقط در يك تمدن و توسط قانون عقل مدار ميسر است و بدين طريق انسان از زنجيره ناخودآگاهي بدوي خلاص ميشود. جامعه، هنر، قانون، اخلاق، دين و علم و... همه مراحلي در تكامل خودآگاهي و همانا بخشي از فرهنگ فراگير وهمه شمول قوم است. تاريخ فقط جايي وجود داردكه عقل مداري در كردار، در آگاهي وارده خود را به نمايش ميگذارد. اقوام فراموش شدهاي كه از گزارش دادن كردارهاي خود غفلت كردند، تاريخ ندارند. زيرا در كردارهاي آنها خودآگاهي موجود نبوده است. مثلا هند؛ هنر، دين وانديشه عميق دارد ولي تاريخ ندارد. البته صرف وجود دولت و قانون و متابعت از آن دليل برخورد آگاهي و آزادي نيست، چه در بسياري از كشورها به اخلاق و رسوم و قوانين به صرف امور طبيعي مينگرند ولي جايي كه بشر آن را تجلي آزادي خود قلمداد كرده باشد خودآگاهي و آزادي حقيقي وجود دارد. يعني آدمي به اين نقطه نظر و آگاهي ميرسد كه متابعت از قانون، مرا افزون تر و آزادتر از هنگامي ميكند كه از هيچ قانوني متابعت نميكردم. از نظر هگل تاريخ تكامل در زمان است و طبيعت تكامل در مكان و همين گذار بنياد تاريخ را شكل ميدهد. ايدهها يا ملتها، همه شكوفا ميشوند و ميپژمرند و همه در مقام مراحلي از باليدن روان جهان در كارند.

از نظر او ويژگيهاي جغرافيايي در نوع تمدنها و خصلتهاي انساني مدخليت موثر دارند. انسانهاي هر منطقه، ويژگيهاي عمومي يكسان داشته و نوع تمدن ارائه شده توسط آنها با مردمان مناطق ديگر كه ويژگيهاي ديگري دارند فرق ميكند. تاريخ از شرق به غرب در حركت است. آسيا آغاز تاريخ است و اروپا پايان آن.

هگل در اعلام اينكه عقلاني، واقعي و واقعي، عقلاني است بر آن است كه نشان دهد تاريخ چه در سرچشمه و چه در پايان كار خود به يكسان عقلاني است. عقل از اين رو نقش فعال در شكل دادن رويدادهاي تاريخي دارد و همچنين داراي جنبه آماج دار (متضمن مقصود) در چهارچوب هدف غايي كه به سوي آن ميگرايد، هست. اين هدف همانا باليدن خود آگاهي در جهان، همچون جامعيتي است و از آنجا كه اين فرآيند كلا فرايندي به سوي هدف ميباشد كل آن همانا پيشرفت محسوب ميشود.

به عبارتي كل تاريخ تكامل است. حتي زماني كه اقوام يا فرهنگهاي ويژهاي بايد از حوزه تكامل فروغلتند، فرهنگهاي جديدتر و برتري جايشان را ميگيرند. اين نزد هگل به معناي عملي شدن نقشه الهي، يعني نقشه عقل مطلق است.

باليدن خودآگاهي جهان و باليدن آزادي جهان يكي و يكسان است. هر دو يكي و همان است. زيرا آزاد بودن يعني خودآگاه بودن. ولي افراد برگزيده براي برآوردن چنان هدفي خود آزاد نيستند.

آزادي آنها در حد اختيار انتخاب روشهاست. آنها، هم فرآورده زمان هستند و هم شكل دهندگان رويدادهاي مقدر.








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 145]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن