تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 18 مرداد 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سایت ایمالز

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

خرید یخچال خارجی

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

الکترود استیل

سلامتی راحت به دست نمی آید

حرف آخر

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

کپسول پرگابالین

خوب موزیک

کرکره برقی تبریز

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1810078494




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چهرۀ انبیاء در کتاب مقدس مسیحیها و یهودیها


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: یکی از جنبه های وجود تحریف و انحراف در مکتب مسیحیت و یهودیت، وجود حرفهای غیرعقلانی در مورد پیامبران خداست. پیامبران خدا که خود اسوۀ مؤمنین باشند به نقل از تورات و عهد عتیق به زنا، دروغگویی، فریبکاری و ... محکوم میشوند.


ـ انبیاء میگسار
و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در کوه ساکن شد زیرا ترسید که در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغاره سُکنی گرفت. و دختر بزرگ به کوچک گفت: «پدر ما پیر شده و مردی بر روی زمین نیست که بر حسب عادت کل جهان، به ما در آید. بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم، و با او همبستر شویم، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.» پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خویش همخواب شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. و واقع شد که روز دیگر، بزرگ به کوچک گفت: «اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدر خود نگاه داریم.» آن شب نیز پدر خود را شراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند. و آن بزرگ، پسری زاییده، او را موآب نام نهاده، و او تا امروز پدر موآبیان است. و کوچک نیز پسری بزاد، او را بن عَمّی نام نهاد. وی تا به حال پدر بنی عمون است.
(پیدایش: 20 / 30ـ 38)





موسی(ع) و هارون(ع) حاصل ازدواج پدرشان با عمه اش می باشند

(در ابتدا باید بگویم بر طبق نظر کتاب مقدس ازدواج با عمه حرام است)
عورت خواهر پدر خود را کشف مکن، او از اقربای پدر تو است.
(لاویان :18 / 12)
(این هم از متن کتاب مقدس)
عمرام با عمه خود یوکابد ازدواج کرد و دو فرزند آورد به نامهای موسی و هارون



موسی با خدای خود اینچنین می گوید
تندی موسی(ع) با خدا

و موسی به خداوند گفت: «چرا به بندة خود بدی نمودی؟ و چرا در نظر تو التفات نیافتم که بار جمیع این قوم را بر من نهادی؟ آیا من به تمامی این قوم حامله شده، یا من ایشان را زاییده ام که به من می گویی ایشان را در آغوش خود بردار، به زمینی که برای پدران ایشان قسم خوردی مثل لالا که طفل شیرخواره را بر می دارد؟ گوشت از کجا پیدا کنم تا به همة این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان شده، می گویند ما را گوشت بده تا بخوریم. من به تنهایی نمی توانم تحمل تمامی این قوم را بنمایم زیرا بر من زیاد سنگین است.
(اعداد : 11 / 11 ـ 14)



خداوند به موسی(ع) دستور می دهد که چون به شهر حمله بردی همه را قتل عام کن حتی اطفال شیر خواره را
موسی(ع): در جنگ هیچ جنبده ای را زنده مگذار

چون به شهری نزدیک آیی تا با آن جنگ نمایی. و چون یَهُوَه، خدایت، آن را به دست تو بسپارد، جمیع ذکورانش را به دم شمشیر بکش. لیکن زنان و اطفال و بهایم و آنچه در شهر باشد، یعنی تمامی غنیمتش را برای خود به تاراج ببر، و غنایم دشمنان خود را که یَهُوَه خدایت به تو دهد، بخور. به همه شهرهایی که از تو بسیار دورند که از شهرهای این امت ها نباشند، چنین رفتار نما. اما از شهرهای این امت هایی که یَهُوه، خدایت، تو را به ملکیت می دهد، هیچ ذی نفس را زنده مگذار. بلکه ایشان را، یعنی حتیان و اموریان و کنعانیان و فَرِزّیان و حِوّیان و یبوسیان را، چنانکه یَهُوَه، خدایت، تو را امر فرموده است، بالکل هلاک ساز. (تثنیه : 21 / 10 و 13ـ17)



یشع(ع) پیامبر دروغگو

والیشع به دمشق رفت و بَنْهَدَد، پادشاه ارام، بیمار بود. و به او خبر داده، گفتند که مرد خدا اینجا آمده است. پس پادشاه به حَزائیل گفت: «هدیه ای به دست خود گرفته، برای ملاقات مرد خدا برو و به واسطة او از خداوند سؤال نما که آیا از این مرض خود شفا خواهم یافت.» و حَزائیل برای ملاقات وی رفته، هدیه ای به دست خود گرفت، یعنی بار چهل شتر از تمامی نفایس دمشق، و آمده، به حضور وی ایستاد و گفت: «پسرت، بَنْهَدَد، پادشاه اَرام مرا نزد تو فرستاده، می گوید: آیا از این مرض خود شفا خواهم یافت؟» و اَلِیشَع وی را گفت: «برو و او را بگو: البته شفا توانی یافت لیکن خداوند اعلام نموده است که هر آینه او خواهد مُرد.» و چشم خود را خیره ساخته، بر وی نگریست تا خجل گردید. پس مرد خدا بگریست. و حَزائیل گفت: «آقایم چرا گریه می کند؟» او جواب داد: «چونکه ضرری را که تو به بنی اسرائیل خواهی رسانید، می دانم؛ قلعه های ایشان را آتش خواهی زد و جوانان ایشان را به شمشیر خواهی کشت، و اطفال ایشان را خُرد خواهی نمود و حامله های ایشان را شکم پاره خواهی کرد.» و حَزائیل گفت: «بنده تو که سگ است، کیست که چنین عمل عظیمی بکند؟» الیشع گفت: «خداوند بر من نموده است که تو پادشاه اَرام خواهی شد.» پس از نزد الیشع روانه شده، نزد آقای خود آمد و او وی را گفت: «الیشع تو را چه گفت؟» او جواب داد: «به من گفت که البته شفا خواهی یافت.» و در فردای آن روز، لحاف را گرفته آن را در آب فرو برد و بر رویش گسترد که مُرد و حزائیل در جایش پادشاه شد. (پادشاهان : 8 / 7 ـ 15)


سلیمان(ع) هم بت پرست شد هم بت خانه ساخت

و سلیمان پادشاه سوای دختر فرعون، زنان غریب بسیاری را از موآبیان و عمونیان و ادومیان و صیدونیان و جنّیان دوست می داشت. و او را هفتصد زن بانو و سیصد متعه بود و زنانش دل او را برگردانیدند. و در وقت پیری سلیمان واقع شد که زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند، و دل او مثل دل پدرش داود با یهوه، خدایش کامل نبود. پس سلمیان در عق عشتورت، خدای صیدونیان، و در عقب ملکومم رجس عمونیان رفت. و سلیمان در نظر خداوند شرارت ورزیده، مثل پدر خود داود، خداوند را پیروی کامل ننمود. آنگاه سلیمان در کوهی که روبروی اورشلیم است مکانی بلند به جهت کموش که رجس موآبیان است، و به جهت مولک، رجس بنی عمون بنا کرد. و همچنین به جهت همه زنان غریب خود که برای خدایان خویش بخور می سوزانیدند و قربانی ها می گذرانیدند، عمل نمود.
پس خشم خداوند بر سلیمان افروخته شد و از آن جهت که دلش از یهوه، خدای اسرائیل منحرف گشت که دو مرتبه بر او ظاهر شده، او را در همین باب امر فرموده بود که پیروی خدایان غیر را ننماید. اما آنچه خداوند به او امر فرموده بود، به جا نیاورد. پس خداوند به سلیمان گفت: «چونکه این عمل را نمودی و عهد و فرایض مرا که به تو امر فرمودم نگاه نداشتی، البته سلطنت را از تو پاره کرده، آن را به بنده ات خواهم داد. لیکن در ایّآم تو این را به خاطر پدرت، داود نخواهم کرد، اما از دست پسرت آن را پاره خواهم کرد.
(پادشاه :11 / 1 و 3 ـ 12)


یهودا(ع) با عروسش زنا کرد

و یهودا، زنی مسمّی به تامار، برای نخست زاده خود عیر گرفت. و نخست زاده یهودا، عیر، در نظر خداوند شریر بود، و خداوند او را بمیراند. و یهودا به عروس خود، تامار گفت: «در خانه پدرت بیوه بنشین تا پسرم شیله بزرگ شود.» زیرا گفت: «مبادا او نیز مثل برادرانش بمیرد.» پس تامار رفته، در خانه پدر خود ماند. و چون روزها سپری شد، دختر شوعه زن یهودا مرد. و یهودا بعد از تعزیت او با دوست خود حیرة عدلامی، نزد پشم چینان گله خود، به تمنه آمد. و به تامار خبر داده، گفتند: «اینک پدر شوهرت برای چیدن پشم گلة خویش، به تمنه می آید.» پس رخت بیوگی را از خویش بیرون کرده، برقعی به رو کشیده، خود را چادری پوشید، و به دروازة عینایم که د راه تمنه است، بنشست. زیرا که دید شیله بزرگ شده است، و او را به وی به زنی ندادند. چون یهودا او را بدید، وی را فاحشه پنداشت، زیرا که روی خود را پوشیده بود.
پس از راه به سوی او میل کرده، گفت : «بیا تا به تو در آیم.» زیرا ندانست که عروس اوست. گفت: «مرا چه دهی تا به من درآیی.» گفت: «بزغاله ای از گله می فرستم.» گفت: «آیا گرو می دهی تا بفرستی.» گفت: «تو را چه گرو دهم؟» گفت: مهر و زنّار خود را و عصایی که در دست داری.» پس به وی داد، و بدو در آمد، و از وی آبستن شد. و برخاسته، برفت. و برقع از خود برداشت، رخت بیوگی پوشید. و بعد از سه ماه یهودا را خبر داده، گفتند: «عروس تو تامار، زنا کرده است و اینک از زنا نیز آبستن شده.» پس یهودا گفت: «وی را بیرون آرید تا سوخته شود!» چون او را بیرون می آوردند نزد پدر شوهر خود فرستاده، گفت: «از مالک این چیزها آبستن شده ام.» و گفت: «تشخیص کن که این مهر و زنّار و عصا از آن کیست.» و یهودا آنها را شناخت، و گفت: «او از من بی گناه تر است.، زیرا که او را به پسر خود شیله ندادم.» و چون وقت وضع حملش رسید، این اول بیرون آمد، پس او را فارص نام نهاد. پسران یهودا: عیر و اونان و شیله؛ این سه نفر از بتشوع کنعانیه برای او زاییده شدند؛ و عیر نخست زاده یهودا به نظر خداوند شریر بود؛ پس او را کشت. و عروس وی تامار فارص و زارح را برای وی زایید و همه پسران یهودا پنج نفر بودند. (پیدایش : 38 / 6 ـ7 و 11 ـ 19 و 24 ـ 27 و تواریخ : 2 / 3 ـ 4)


داود(ع) با زن اوریا حتی زنا می کند و سپس اوریا را می کشد

و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته، بر پشت بام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو می کند؛ و آن زن بسیار نیکو منظر بود. پس داود فرستاده، درباره سن استفسار نمود و او را گفتند که «آیا این بَتْشَبع، دختر الیعام، زن اوریای حِتِّی نیست؟» و داود قاصدانرا فرستاده، او را گرفت و او نزد وی آمده، داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده، به خانه خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستاده، داود را مخبر ساخت و گفت کن «من حامله هستم.»
پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریای حتّی را نزد من بفرست و یوآب، اوریا را نزد داود فرستاد. و چون اوریا نزد وی رسید، داود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید. و داود به اوریا گفت: «به خانه ات برو و پایهای خود را بشو.» پس اوریا از خانه پادشاه بیرون رفتو از عقبش، خوانی از پادشاه فرستاده شد. اما اوریا نزد در خانه پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده، به خانه خود نرفت. و داود را خبر داده، گفتند که «اوریا به خانه خود نرفته است.» پس داود به اوریا گفت: «آیا تو از سفر نیامده ای؟ پس چرا به خانه خود نرفته ای؟» اوریا به داود عرض کرد که «تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمه ها ساکنند و آقایم، یوآب، و بندگان آقایم بر روی خیابان خیمه نشینند. و آیا من به خانه خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم؟ به حیات تو و به حیات جان تو قسم که این کار را نخواهم کرد.» و داود به اوریا گفت: «امروز نیز اینجا باش و فردا تو را روانه می کنم.» پس اوریا آن روز و فردایش را در اورشلیم ماند. و داود او را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید و او را مست کرد، و وقت شام بیرون رفته، بر بسترش با بندگان آقایش خوابید و به خانه خود نرفت.
و بسامدادان داود مکتوبی برای یوآب نوشته، به دست اوریا فرستاد. و در مکتوب به این مضمون نوشت که «اوریا را در مقدمه جنگ سخت بگذارید، و از عقبش پس بروید تا زده شده، بمیرد.» و چون یوآب شهر را محاصره می کرد، اوریا را در مکانی که می دانست که مردان شجاع در آنجا می باشند، گذاشت. و مردان شهر بیرون آمده، با یوآب جنگ کردند و بعضی از قوم، از بندگان داود افتادند و اوریای حتّی نیز بمرد. پس یوآب فرستاده، داود را از جمیع وقایع جنگ خبر داد. و قاصد را امر فرموده، گفت: «چون از تمامی وقایع جنگ به پادشاه خبر داده باشی اگر خشم پادشاه افروخته شود و تو را گوید چرا برای جنگ به شهر نزدیک شدید، آیا نمی دانستید که از سر حصار، تیر خواهند انداخت؟ کیست که ابیملک بن یربوشت را کشت؟ آیا زنی سنگ بالایین آسیایی را از روی حصار بر او نیانداخت که در تاباص مرد؟ پس چرا به حصار نزدیک شدید؟ آنگاه بگو که بنده ات، اوریای حتّی نیز مرده است.»
پس قاصد روانه شده، آمد و داود را از هر آنچه یوآب او را پیغام داده بود، مخبر ساخت. و قاصد به داود گفت که «مردان بر ما غالب شده، در عقب ما به صحرا بیرون آمدند و ما بر ایشان تا دهنة دروازه تاختیم. و تیراندازان بر بندگان تو از روی حصار تیر انداختند، و بعضی از بندگان پادشاه مردند و بنده تو اوریای حتّی نیز مرده است.» داود به قاصد گفت: «به یوآب چنین بگو: این واقعه در نظر تو بد نیاید زیرا که شمشیر، این و آن را بی تفاوت هلاک می کند. پس در مقاتله با شهر به سختی کوشیده، آن را منهدم بساز. پس او را خاطر جمعی بده.»
و چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است، برای شوهر خود ماتم گرفت. و چون ایّام ماتم گذشت، داود فرستاده، او را به خانه خود آورد و او زن وی شد و برایش پسری زایید. اما کاری که داود کرده بود، در نظر خداوند ناپسند آمد.
(سمئویل : 11/ 2 ـ 27)




پیامبران زنا زاده
1ـ یفتاح جلعادی(ع)

و یفتاح جلعادی مردی زورآور، شجاع و پسر فاحشه ای بود.
(داوران : 11 / 1)
-و روح خداوند بر یفتاح آمد و او از جلعاد و منسی گذشت و از مصفه جلعاد عبور کرد و از مصفه جلعاد به سوی بنی عمّون گذشت.
(داوران :12 / 29)





موسی(ع) تمام مردان و کودکان و زنان غیرباکره را می کشد و دختران باکره را نگه می دارد.

و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت: «انتقام بنی اسرائیل را از مدیانیان بگیر، و بعد از آن قوم خود ملحق خواهی شد.» پس موسی قوم را مخاطب ساخته، گفت: «از میان خود مردان برای جنگ مهیا سازید تا به مقابلة مدیان برآیند، و انتقام خداوند را از مدیان بکشند. هزار نفر از هر سبط از جمیع اسباط اسرائیل برای جنگ بفرستید.»
و بامدیان به طوری که خداوند موسی را امر فرموده بود، جنگ کرده، همه ذکوران را کشتند. و بنی اسرائیل زنان مدیان و اطفال ایشان را به اسیری بردند، و جمیع بهایم و جمیع مواشی ایشان و همه املاک ایشان را غارت کردند. و تمامی شهرها و مساکن و قلعه های ایشان را به آتش سوزانیدند. و تمامی غنیمت و جمیع غارت را از انسان و بهایم گرفتند. و اسیران و غارت و غنیمت را نزد موسی و العازار کاهن و جماعت بنی اسرائیل در لشکرگاه در عربات موآب، که نزد اردن در مقابل اربحاست، آوردند.
و موسی بر رؤسای لشکر یعنی سرداران هزاره ها و سرداران صدها که از خدمت جنگ باز آمده بودند، غضبناک شدند. و موسی به ایشان گفت: «آیا همه زنان را زنده نگاه داشتید؟ اینک اینانند که بر حسب مشورت بلعام، بنی اسرائیل را واداشتند تا در امر فغور به خداوند خیانت ورزیدند و در جماعت خداوند وبا عارض شد. پس الان هر ذکوری از اطفال را بکشید و هر زنی را که مرد شناخته، با او همبستر شده باشد، بکشید. و از زنان هر دختری را که مرد را نشناخته، و با او همبستر نشده برای خود زنده نگه دارید. و العازار کاهن به مردان جنگی که به مقاتله رفته بودند، گفت: «این است قانون شریعتی که خداوند به موسی امر فرموده است. و غنیمت سوای آن غنیمتی که مردان جنگی گرفته بودند، از گوسفند ششصد و هفتاد و پنج هزار رأس بود. و از گاو هفتاد و دو هزار رأس. و از الاغ شصت و یک هزار رأس. و از انسان از زنانی که مرد نشناخته بودند، سی و دو هزار نفر بودند.
(اعداد : 31 / 1 ـ 4 و 7 و 9 ـ 12 و 14 ـ 19 و 21 و 32 ـ 35)







1ـ نوح(ع) شراب نوشید و پسرانش برهنگی او را دیدند.
2ـ انبیاء شراب خوار

و نوح به فلاحت زمین شروع کرد، و تاکستانی غرس نمود. وشراب نوشیده، مست شد، در خیمه خود عریان گردید. و حام، پدر کنعان، برهنگی پدر خود را دید و دو برادر خود را بیرون خبر داد. و سام و یافث، ردا را گرفته، بر کتف خود انداختند، و پس پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. و روی ایشان باز پس بود که برهنگی پدر خود را ندیدند. و نوح از مستی خود به هوش آمده، دریافت که پسر کهترش با وی چه کرده بود. پس گفت: «کنعان ملعون باد! برادران خود را بندة بندگان باشد.» و گفت: «متبارک باد یهوه خدای سام! و کنعان، بنده او باشد. خدا یافث را وسعت دهد، و در خیمه های سام ساکن شود، و کنعان بنده او باشد.»
(پیدایش : 9 / 20 ـ 27)





یعقوب(ع) با خیانت و نیرنگ به نبوت رسید

و چون اسحاق پیر شد و چشمانش از دیدن تار گشته بود، پسر بزرگ خود عیسو را طلبیده، به وی گفت: «ای پسر من!» گفت: «لبیک.» گفت: «اینک پیر شده ام و وقت اجل خود را نمی دانم. پس اکنون، سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته، به صحرا برو، و نخجیری برای من بگیرد، و خورشی برای من چنانکه دوست می دارم ساخته، نزد من حاضر کن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.» و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن می گفت، رفقه بشنید و عیسو به صحرا رفت تا نخجیری صید کرده بیاورد. آنگاه رفقه پسر خود یعقوب را خوانده، گفت: «اینک پدر تو را شنیدم که برادرت عیسو را خطاب کرده، می گفت: «برای من شکاری آورده، خورشی بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را در حضور خداوند برکت دهم.» پس ای پسر من الان سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر می کنم. به سوی گله بشتاب، و دو بزغالة خوب از بزها، نزد من بیاور، تا از آنها غذایی برای پدرت به طوری که دوست می دارد، بسازم. و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش برکت دهد.»
یعقوب به مادر خود، رفقه، گفت: «اینک برادرم عیسو، مردی مویدار است و من مردی بی موی هستم؛ شاید که پدرم مرا لمس نماید، و در نظرش مثل مسخره ای بشوم، و لعنت به عوض برکت بر خود آورم.» مادرش به وی گفت: «ای پسر من، لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته، آن را برای من بگیر.» پس رفت و گرفته، نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشی ساخت به طوری که پدرش دوست می داشت. و رفقه، جامة فاخر پسر بزرگ خود عیسو را که نزد او در خانه بود گرفته، به پسر کهتر خود یعقوب پوشانید، و پوست بزغاله ها را، بر دستها و نرمه گردن او بست. و خورش و نانی که ساخته بود، به دست پسر خود یعقوب سپرد.
پس نزد پدر خود آمده، گفت: «ای پرد من!» گفت: «لبیک، تو کیستی ای پسر من؟» یعقوب به پدر خود گفت: «من نخست زاده تو عیسو هستم. آنچه به من فرمودی کردم، الآن برخیز، بنشین و از شکار من بخور، تا جانت مرا برکت دهد.» اسحاق به پسر خود گفت: «ای پسر من! چگونه بدین زودی دریافتی؟» گفت: «یهوه خدای تو به من رسانید.» اسحاق به یعقوب گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم، که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه.» پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس کرده، گفت: «آواز، آواز یعقوب است، لیکن دستها، دستهای عیسوست.» واو را نشناخت، زیرا که دستهایش مثل دستهای برادرش عیسو، موی دار بود. پس او را برکت داد. و گفت: «آیا تو همان پسر من، عیسو هستی؟» گفت: «من هستم.» پس گفت: «نزدیک بیاور تا از شکار پسر خود بخورم و جانم تو را برکت دهد.» پس نزد وی آورد و بخورد و شراب برایش آورد و نوشید. و پدرش، اسحاق به وی گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا و مرا ببوس.» پس نزدیک آمده او را بوسید و رایحة لباس او را بوییده، او را برکت داد و گفت: «همانا رایحة پسر من، مانند رایحة صحرایی است که خداوند آن را برکت داده باشد. پس خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهی زمین، و از فراوانی غله و شیره عطا فرماید. قومها تو را بندگی نمایند و طوایف تو را تعظیم کنند، بر برادران خود سرور شوی، و پسران مادران تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هر که تو را لعنت کند، و هر که تو را مبارک خواند، مبارک باد.»
و واقع شد چون اسحاق، از برکت دادن به یعقوب فارغ شد، به مجرد بیرون رفتن یعقوب از حضور پدر خود اسحاق، که برادرش عیسو از شکار باز آمد. و او نیز خورشی ساخت، و نزد پدر خود آورده، به پدر خود گفت: «پدر من برخیزد و از شکال پسر خود بخورد، تا جانت مرا برکت دهد.» پدرش اسحاق، به وی گفت: «تو کیستی؟» گفت: «من پسر نخستین تو، عیسو هستم.» آنگاه لرزه ای شدید بر اسحاق مستولی شده، گفت: «پس آن که بود نخجیری صید کرده، برایم آورد، و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم، و فی الواقع او مبارک خواهد بود؟» عیسو چون سخنان پدر خود را شنید، نعره ای عظیم و بی نهایت تلخ برآورده، به پدر خود گفت: «ای پدرم، به من، به من نیز برکت بده.» گفت: «برادرت به حیله آمد، و برکت تو را گرفت.» گفت: «نام او را یعقوب به خوبی نهادند، زیرا که دو مرتبه مرا از پا در آورد. اول نخست زادگی مرا گرفت، و اکنون برکت مرا گرفته است.» پس گفت: «آیا برای من نیز برکتی نگاه نداشتی؟» اسحاق در جواب عیسو گفت: «اینک او را بر تو سرور ساختم، و همه برادرانش را غلامان او گردانیدم، و غله و شیره را رزق او دادم. پس الان ای پسر من، برای تو چه کنم؟» عیسو به پدر خود گفت: «ای پدر من، آیا همین یک برکت را داشتی؟ به من، به من نیز ای پدرم برکت بده!» و عیسو به آواز بلند بگریست. پدرش اسحاق در جواب او گفت: «اینک مسکن تو (دور) از فربهی زمین، و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود. و به شمشیرت خواهی زیست، و برادر خود را بندگی خواهی کرد، و واقع خواهد شد که چون سرباز زدی، یوغ او را از گردن خود خواهی انداخت.»
(پیدایش : 27 / 1 ـ 40)


پیامبر دروغگویی که با دروغش باعث مرگ پیامبر دیگری شد

و نبی سالخورده ای در بیت ئیل ساکن می بود. به پسران خود گفت: «الاغ را برای من بیاورید.» و الاغ را برایش آراستند و بر آن سوار شد. و از عقب مرد رفته، او را زیر درخت بلوط نشسته یافت. پس او را گفت: «آیا تو آن مرد خدا هستی که از یهودا آمده ای؟» گفت: «من هستم.» وی را گفت: «همراه من به خانه بیا و غذا بخور.» او در جواب گفت که «همراه تو نمی توانم برگردم و با تو داخل شوم، و در اینجا با تو نه نان می خورم و نه آب می نوشم. زیرا که به فرمان خداوند به من گفته شده است که در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهی که آمده ای مراجعت منما.» و او وی را گفت: «من نیز مثل تو نبی هستم و فرشته ای به فرمان خداوند با من متکلم شده، گفت او را با خود به خانه ات برگردان تا نان بخورد و آب بنوشد.» اما وی را دروغ گفت. پس همراه وی در خانه اش برگشته، غذا خورد و آب نوشید.
و هنگامی که ایشان بر سفره نشسته بودند، کلام خداوند به آن نبی که او را برگردانیده بود، آمد، و به آن مرد خدا که از یهودا آمده بود، ندا کرده، گفت: «خداوند چنین می گوید: چونکه از فرمان خداوند تمرد نموده، حکمی را که یهوه، خدایت به تو امر فرموده بود نگاه داشتی، و برگشته، در جایی که به تو گفته شده بود غذا مخور و آب منوش، غذا خوردی و آب نوشیدی، لهذا جسد تو به قبر پدرانت داخل نخواهد شد.» پس بعد از اینکه او غذا خورد و آب نوشید الاغ را برایش بیاراست، یعنی به جهت نبی که برگردانیده بود. و چون رفت، شیری او را در راه یافته، کشت و جسد او در راه انداخته شد و الاغ به پهلویش ایستاده و شیر نیز نزد لاش ایستاده بود.
و چون نبی که او را از راه برگردانیده بود و چون رفت، شیری او را در راه یافته، کشت و جسد او در راه انداخته شد، و الاغ به پهلویش ایستاده و شیر نیز نزد لاش ایستاده بود.
و چون نبی که او را از راه برگردانیده بود شنید، گفت :«این آن مرد خداست که از حکم خداوند تمرّد نمود؛ لهذا خداوند او را به شیر داده که او را دریده و کشته است، موافق کلامی که خداوند به او گفته بود.» (پادشاهان : 13 / 11 ـ 24 و 26)








موسی تمام مردم حتی زنان و اطفال هر شهر را هلاک کرد

و خداوند مرا گفت: «اینک به تسلیم نمودن سیحون و زمین او به دست تو شروع کردم، پس بنا به تصرف آن بنما تا زمین او را مالک شوی.»
آنگاه سیحون با تمامی قوم خود به مقابله ما برای جنگ کردن در یاهص بیرون آمدند. و یهوه خدای ما او را به دست ما تسلیم نموده، او را با پسرانش و جمیع قومش زدیم. و تمامی شهرهای او را در آن وقت گرفته، مردان و زنان و اطفال هر شهر را هلاک کردیم که یکی را باقی نگذاشتیم. لیکن بهایم را با غنیمت شهرهایی که گرفته بودیم، برای خود به غارت بردیم. از عر و عیر که بر کنارة وادی آژنون است، و شهری که در وادی است، تا جلعاد قریه ای نبود که به ما ممتنع باشد، یهوه خدای ما همه را به ما تسلیم نمود.
(تثنیه : 2 / 31 ـ 36)





حرمت شراب
و خداوند هارون را خطاب کرده، گفت: «تو و پسرانت با تو چون به خیمه اجتماع داخل شوید، شراب و مسکری منوشید مبادا بمیرید. این است فریضه ابدی در نسلهای شما. و تا در میان مقدّس و غیرمقدّس و نجس و طاهر تمیز دهید.»(لاویان:10/ 8ـ 10)
از زمره میگساران مباش، و از آنانی که بدنهای خود را تلف می کنند. (امثال:24/20)
به درستی که شراب فریبنده است و مرد مغرور آرامی نمی پذیرد. (حبقوق : 2 / 5)
زنا و شراب و شیر، دل ایشان را می رباید. (هوشع : 4 / 11)
و لکن اینان نیز از شراب گمراه شده اند و از مسکرات سرگشته گردیده اند. هم کاهن و هم نبی از مسکرات گمراه شده اند و از شراب بلعیده گردیده اند. از مسکرات سرگشته شده اند و در رؤیا گمراه گردیده اند و در داوری مبهوت گشته اند. زیرا که همة سفره ها از قی و نجاست پر گردیده و جایی نمانده است. (اشعیا : 28 / 7ـ 8)
وای بر آنانی که صبح زود بر می خیزند تا در پی مسکرات بروند، و شب دیر می نشینند تا در شراب ایشان را گرم نماید و در بزمهای ایشان عود و بربط و دفّ و نای و شراب می باشد. اما به فعل خداوند نظر نمی کنند و به عمل دستهای وی نمی نگرند. (اشعیا : 5 / 11 ـ 12)
ناگاه فرشته خداوند به طرف راست مذبح بخور ایستاده بر وی ظاهر گشت. فرشته بدو گفت: «ای زکریا ترسان مباش،... زوجه ات الیصابات برای تو پسری خواهد زایید و او را یحیی خواهی نامید. زیرا که در حضور خداوند بزرگ خواهد بود و شراب و مسکری نخواهد نوشید و از شکم مادر خود، پر از روح القدس خواهد بود. (انجیل لوقا : 11 ـ 15)

خدا می خواست موسی (ع)را بکشد. صفور، زن موسی با ختنه کردن پسرش مانع این کار شد

و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده، قصد قتل وی نمود. آنگاه صفوره سنگی تیز گرفته، غلفه پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته، گفت: «تو مرا شوهر خون هستی.» پس او وی را رها کرد. آنگاه (صفوره) گفت: «شوهر خون هستی.» به سبب ختنه.
(خروج : 5 / 24ـ 26)








موسی(ع) و هارون(ع) خدا را تصدیق نمی کنند

وخداوند به موسی و هارون گفت: «چونکه مرا تصدیق ننمودید تا مرا در نظر بنی اسرائیل تقدیس نمایید، لهذا شما این جماعت را به زمینی که به ایشان داده ام داخل نخواهید ساخت. (اعداد : 20 / 12)






هارون(ع) بود که برای بنی اسرائیل گوساله طلایی ساخت


و موسی به هارون گفت: «این قوم به تو چه کرده بودند که گناه عظیمی بر ایشان آوردی؟» هارون گفت: «خشم آقایم افروخته نشود، تو این قوم را می شناسی که مایل به بدی می باشند. و به من گفتند، برای ما خدایان بساز که یش روی ما بخرامند، زیرا که این مَرد، موسی، که ما را از زمین مصر بیرون آورده است، نمی دانیم او را چه شده. بدیشان گفتم هر که را طلا باشد آن را بیرون کند، پس به من دادند، و آن را در آتش انداختم و این گوساله بیرون آمد.»
و چون موسی قوم را دید که بی لگام شده اند، زیرا که هارون ایشان را برای رسوایی ایشان در میان دشمنان ایشان بی لگام ساخته بود.
(خروج : 33 / 21 ـ 25)

حالا به نظر شما چنین کتابی با چنین سخنانی را میشود از سوی خدا دانست؟ البته که باید بگوییم این کتاب چنانکه در مقالاتی دیگر نشان خواهیم داد با تورات و عهد عتیق اصلی فرق دارد و کتاب موجود فاقد سندیت میباشد.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 369]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن