واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: جريانهاي موجود در فلسفه اسلامي را معمولاً به سه دسته حکمت مشا، حکمت اشراق و حکمت متعاليه تقسيم مي کنند. هنگامي که از حکمت مشا سخن مي رود، معمولاً ابن سينا و طرفداران و متأخران وي چون: خواجه نصير و ابن رشد مدنظر قرار مي گيرند و اين افراد نماينده جريان حکمت مشا قلمداد مي گردند.
حکمت اشراق هم با راهبر و رهبر بي رقيبش سهروردي شناخته مي شود و عاقبت آنکه حکمت متعاليه به معرفتي اطلاق مي گردد که با نوآوريهاي ملاصدرا و پيروان وي پيوند برقرار مي کند. با وجود آنکه اين سه جريان نحله هاي اصلي موجود در فلسفه اسلامي هستند، اگر جريان متکلمان را نيز به اين سه دسته اضافه نکنيم، بسياري از مضاميني را که در طول تاريخ تفکر اسلامي بسط يافته اند فهم نمي کنيم.
شکي نيست که مهمترين نماينده جريان مشا در فلسفه اسلامي نه ابن سينا و فارابي که ابن رشد است. ابن سينا و فارابي و پيروان آنها البته از بسياري از آراي ارسطو به عنوان پيشروي فلسفه مشا متأثر بودند اما آنها همچنين تأثيرپذيري زيادي از جريان نوافلاطوني که فلوطين يکي از نمايندگان آن بود داشتند.
به همين جهت هنگامي که خواهان تقسيم فلسفه اسلامي به سه شق فلسفه مشا، اشراق و حکمت متعاليه هستيم، بايد بدانيم که بر خلاف فهم متعارف، ابن سينا را کاملاً مشايي قلمداد نکنيم. اگر نگاهي به کتابهايي که مغرب زمينيان در باب فلسفه اسلامي نگاشته اند بيندازيم در مي يابيم که آنها فلسفه فارابي و ابن سينا را فلسفه اي نوافلاطوني معرفي مي کنند و آن را کاملاً از صبغه مشايي خالي مي کنند.
حتي اگر اين رويکرد را نيز درست ندانيم نمي توانيم ناديده بگيريم که فلسفه فارابي و ابن سينا تلفيقي از آراي مشايي، نوافلاطوني و حکمت شرق است. نسبت فلسفه اشراق و فلسفه ابن سينايي هم نسبتي پيچيده مي شود. با اين همه اگر گرايشهاي ذوقي و عرفاني ابن سينا را بخصوص در اواخر عمرش بپذيريم اين گرايشها با سهروردي رنگ و بويي تازه خود مي گيرند. به نظر برخي از پژوهشگران کار سهروردي اين است که ميان حکمتهاي گوناگون گونه اي جمع ايجاد نمايد.
با اين همه سهروردي مدعي مي شود که روش اشراق امري است که ارسطو به او تعليم داده و آن را در ضمن رويايي به آن ياد داده است. بدين معنا که ارسطو به شيخ اشراق ظاهر شده و به وي گفته است که علم انسان به خودش، مقدمه و اساس همه علمهاي ديگر است و اين علم يعني خودشناسي صرفاً استدلالي بحثي نيست بلکه لازمه آن ذوق است.
با آنکه سهروردي و ابن سينا ميان آموزه هاي عقلي و ديني تعارضي نمي ديدند و در اين راه جهد و جد بسياري را به کار گرفتند قهرمان جمع دين، فلسفه و عرفان را بايد ملاصدرا دانست که با همه آراي مطرح قبل از خود آشنا بود و سعي کرد جمعي ميان آنها ايجاد کند. او تلاش بسياري انجام مي دهد تا نشان دهد حتي حکمت موجود در يونان خاستگاه نبوي دارد.
به تعبير برخي افراد مي توان گفت که ملاصدرا معارف فلسفي، ديني و عرفاني را در منظومه اي جديد مي ريزد که با منظومه هاي قبل از خود متفاوت است، هرچند عده اي اين نقش نوآوري را در وي کمرنگ نشان مي دهند.
از مهمترين نکاتي که ميان ملاصدرا و ابن سينا تمايز قايل مي شوند يکي قول ابن سينا به قديم بودن عالم است و ديگري ناممکن ديدن معاد جسماني. به نظر ملاصدرا فلاسفه قديم از هرمس گرفته تا طالس، فيثاغورث و ارسطو در اعتقاد به اينکه عالم حادث است متفق القولند و اگر اخلاف آنان خلاف اين قول را به آنان نسبت داده اند، صرفاً از آن جهت بوده که تعاليمشان را به درستي در نيافته اند.
اگر سخني از متکلمان بويژه نقدي که غزالي نسبت به ابن سينا و فارابي روا مي دارد نگوييم، بخشي مهم از تفکر اسلامي را نشناخته ايم. بحث نسبت ميان عقل و دين يکي از مهمترين بحثهاي موجود در تفکر اسلامي قلمداد مي شود.
در اين ميان شاهد دعواي ميان اشعريان و معتزله هستيم که گروه اول نقشي براي عقل انساني در مقابل اراده خداوند قايل نيستند و گروه دوم مي خواهند به عقل هم در کنار اراده خداوند توجه معطوف دارند. از سوي ديگر متکلمان در مقابل فيلسوفان قرار مي گيرند و از جمله معروفترين اين متکلمان اشعري، غزالي است که در بسياري از مضامين با ابن سينا اختلاف نظر دارد.
سه مضموني که اساس کتاب غزالي؛ تهافت الفلاسفه را تشکيل مي دهند، يکي بحث قديم يا حادث بودن جهان، ديگري بحث علم خدا به جزييات و ديگر بحث معاد جسماني و غيرجسماني است.
غزالي معتقد است که فيلسوفاني چون ابن سينا بدرستي از ابزار منطق استفاده نکرده اند و به همين جهت به نتايجي رسيده اند که بر خلاف نتايج دين است. از جمله اين نتايج قديم بودن عالم، علم صرف خدا به کليات و ديگري معاد غيرجسماني است. اين در حالي است که آنها معتقدند ميان آموزه هايشان و عقايد و آموزه هاي ديني تعارض و تناقضي وجود ندارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 127]