تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):روزه بگيريد تا تندرست باشيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815338751




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زخم كهنه


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: زخم كهنه
[ايران واشقانى فراهانى ]
پيرمرد عصا به دست كه به سختى راه مى رفت، دفترچه اقساط بانك را تند تند ورق زد و نگاهش به چند قسط عقب افتاده خيره ماند. او دو سال ديگر هم بايد با حقوق ناچيز بازنشستگى اش اقساط وامش را بپردازد. مهره هاى كمرش از شدت درد تير مى كشيد، بار ديگر خاطرات تلخ گذشته از ذهن خسته اش گذشت. با نگاهى پرافسوس به آخرين عكس هاى يادگارى عزيزان از دست رفته اش خيره شد و به ياد دل مجروحش افتاد. با انگشت هاى لرزان و خميده اش به عكس ها دستى كشيد، اما مى دانست كه آنها از ميان شان رفته اند. يادش آمد كه چقدر به تنها پسرش سختگيرى كرده بود تا او در زندگى مرد موفقى شود. سرانجام نيز قاسم با قبولى در دانشگاه پدر را سربلند كرد. متانت كلام و رفتار مردانه اش سر زبان ها بود. در عين حال اهل مطالعه و عاشق كتاب هم بود. به همين خاطر ديگران از هم صحبتى اش لذت مى بردند. «قاسم» پس از پايان دوره كارشناسى با معدل بالا به خدمت سربازى رفت. در اين ميان پدرش بشدت تلاش مى كرد بتواند مقدمات استخدام او را در يكى از كارخانه هاى معتبر خودروسازى فراهم كند. او از اين كه پسرش مهندس بود، سر از پا نمى شناخت و آينده روشنى براى پسرش مى ديد. از اين كه هيچ وقت پسرش با رفتارهاى نامعقول او را آزار نداده بود، راضى به نظر مى رسيد و هميشه دعا مى كرد تا او هم به مراد دلش برسد.
پس از پايان سربازى قاسم با تلاش پدر و دوستانش در يك كارخانه مشغول كار شد. پسر جوان از اين كه هيچ وقت فرصت هاى زندگى را از دست نداده و موقعيت هاى زيادى هم به دست آورده بود، به خود مى باليد. اما در اين ميان هميشه با خود مى گفت: شايد عمر آنقدر مجال ندهد تا بتواند به همه خواسته هايش برسد. پس براى رسيدن به آرزوهاى شيرينش شتاب به خرج مى داد تا به قول خودش سهمش را از زندگى بگيرد.
مدتى بود كه رفتار و حركات قاسم بشدت تغيير كرده بود و اين تغيير روحيات از نظر پدر و مادرش هم دور نماند. قاسم دل به عشق دختر جوانى سپرده بود كه به تازگى در بخش توليد كارخانه مشغول كار شده بود، به همين خاطر هم رؤياى ازدواج با وى را در سر مى پروراند. سرانجام نيز خواسته اش را با خانواده اش در ميان گذاشت. پدرش به محض اطلاع از موضوع، درحالى كه شوكه بود، ناگهان احساس كرد با ازدواج پسرش، براى هميشه او را از دست خواهد داد.حال آن كه پدر و مادر پسر جوان بشدت علاقه مند بودند كه او با يكى از دختران فاميل وصلت كند تا ارتباطش با خانواده نيز قطع نشود و هميشه هم كنارشان بماند.
در اين ميان پدر پس از چند روزى كلنجار رفتن با خودش تصميم گرفت به بهانه اى سر صحبت با پسرش را باز كند و از او بخواهد تا فقط به ازدواج فاميلى بينديشد، اما در اين ميان ناگهان خبر مرگ برادر بزرگش همه را عزادار كرد. بنابراين همه اعضاى فاميل و دوستان براى برگزارى مراسم ختم بزرگ خاندان دور هم جمع شدند.
قاسم از اين كه پدر و عموى كوچكترش كه پس از سال ها اختلافات كهنه را كنار گذاشته و با هم درد دل مى كردند، احساس خوبى نداشت، دلش گواهى اتفاق تلخى مى داد، هرچند خيلى زود متوجه شد دلش دروغ نگفته است. چرا كه پدر و عمويش در لابه لاى حرف هايشان درباره ازدواج قاسم و دخترعمويش حرف هايى زده و به قول معروف خودشان بريده و دوخته بودند.
قاسم كه با حرف هاى پدرش كه مى گفت به خاطر پول پرستى و بى عاطفگى برادرش با او قطع رابطه كرده، نمى دانست چرا به يكباره تمام اختلاف هاى قبلى كنار گذاشته شده و پدر براى ازدواج پسرش با برادرزاده خود اصرار مى كند.
پسر جوان كه در تمام زندگى اش تنها اطاعت از تصميم پدر را آموخته بود، احساس كرد توان مقابله با تصميم غير منطقى پدر را ندارد. بنابراين پس از كش و قوس هاى فراوان به ناچار و با تلخى پا روى دل و احساسش گذاشت. بدين ترتيب تجربه تلخ و ناكام او از رسيدن به همسر مورد علاقه اش با خواستگارى ناخواسته از دخترعمويش رقم خورد و او به عنوان داماد عمويش پاى سفره عقد نشست.
هرچند صلح و سازش ظاهرى دو برادر دوام زيادى نيافت و آن دو بر سر تعيين مهريه با هم اختلاف پيدا كردند، اما «قاسم» به خاطر آرام شدن اوضاع و فروكش كردن درگيرى خواسته عموى لجبازش را پذيرفت و خطبه عقد با مهريه يك هزار سكه طلا جارى شد.«الهام» زن خوب و مهربانى بود. او در زندگى از هيچ محبتى نسبت به شوهرش دريغ نمى كرد، اما «قاسم» هربار كه در محيط كار با همكارش روبه رو مى شد، احساس سرخوردگى مى كرد و خاكستر اين عشق آتش به جانش مى زد.
زندگى آرام و بى روح او با «الهام» در فضايى توأم با احترام و دور از اختلاف هاى ريشه دار پدرانشان مى گذشت. تا اين كه تولد نخستين فرزندشان، كمى از فاصله هاى عاطفى شان كم كرد. بنابراين «قاسم» مجذوب زندگى ناخواسته اش شد. هرچه زندگى او و همسرش محكم تر مى شد، اختلاف هاى پدر و عمويش نمايان تر مى شد. آخرين مشاجره لفظى آنها هم هنگام انتخاب نام نوه شان بود كه به قهر جنجالى دو برادر انجاميد.
* * *
نسيم نوروز ۸۵ با خود بوى غريبى داشت. «قاسم» و «الهام» سر سفره هفت سين كنار پسر كوچولويشان نشسته و هنگام تحويل سال از خداى خود خواستند ديگر شاهد درگيرى پدرانشان نباشند و آتش اختلافات دو برادر به زندگى آنان كشيده نشود. در اين ميان زن و شوهر جوان تصميم گرفتند براى نجات از بهانه جويى هاى پدرانشان و كناره گيرى از اختلافات ريشه دار دو برادر، در تعطيلات نوروز به مسافرت بروند.
«قاسم» چادر مسافرتى و چمدان ها را داخل صندوق عقب ماشين گذاشت و «الهام» با عجله پسر ۶ ماهه اش را بغل كرد و به راه افتاد. هدف مشخصى نداشتند، اما مى خواستند چند روزى از اضطراب و درگيرى خانواده هايشان دور باشند. در اين ميان انگار نداى آرامش ابدى از دور آنان را مى خواند.
«الهام» هنگام حركت يك بار ديگر هم برگشت و به خانه شان نگاهى انداخت. گويى كه مى دانست پا به سفرى بى بازگشت گذاشته اند. در طول راه صداى خنده هاى پسر كوچولويشان «حامد» در ماشين پيچيده بود. تا اين كه چند ساعت بعد مأموران پليس بزرگراه زنجان از واژگونى يك دستگاه پرايد نقره اى باخبر شدند. بلافاصله مأموران خود را به محل حادثه رسانده و در كمال تأسف با كمك امدادگران پيكرهاى بى جان هر سه عضو خانواده را بيرون كشيدند. مراسم درگذشت آنها در ميان اوج اندوه و اختلافات دو برادر برگزار شد و چند ماه بعد پدر «قاسم» با احضاريه اى از دادگاه متوجه خواسته برادرش شد. او به عنوان پدر عروس از دادگاه خانواده تهران خواسته بود تا پس از مرگ دخترش، پدرشوهر را محكوم به پرداخت مهريه كند. همچنين به عنوان وارث دخترش خواستار دريافت ارثيه از شوهر مرحوم وى و خانواده داماد شده بود.
مرد با ناراحتى خواسته برادرش را بار ديگر در ذهن خود مرور كرد. او همزمان با مرگ پسرش سه قبر خريدارى كرده بود و عزيزانش را به دامن تيره و سرد خاك گورستان سپرده بود. درحالى كه تنها دو سال از ازدواج پسرش مى گذشت و هنوز بابت برگزارى مراسم ازدواج شان مبلغ زيادى بدهكار بود و هزينه هاى سنگين كفن و دفن و مراسم را هم پرداخته بود. او هنوز لباس عزا به تن داشت و غم سنگين فراق پسر، عروس و نوه اش را به دل داشت و نمى دانست چطور برادرش در اين شرايط به فكر طرح شكايت افتاده است.با دريافت دومين احضاريه بناچار خود را به دادگاه خانواده رساند و در برابر خواسته برادرش از خود دفاع كرد:
- مهريه را پسرم براى همسرش در نظر گرفته و در طول ۲ سال زندگى مشترك كوتاه شان هم هيچ وقت عروسم آن را مطالبه نكرد. من پس از مرگ آنها حدود ۱۷ ميليون تومان براى كفن و دفن و عزادارى شان هزينه كردم. از پسرم هم به جز يك ماشين تصادفى و حساب سپرده اى در يكى از بانك ها چيز ديگرى باقى نمانده است كه آن هم نصيب عروس خدابيامرز و پدر و مادرش نخواهد شد. چون او و نوه ام قبل از پسرم فوت كردند و تنها ورثه پسرم، من هستم. حتى به آنها ديه اى هم تعلق نمى گيرد، چرا كه ديه آنها به طور قانونى به پسرم تعلق مى گيرد و با مرگ پسرم هم اموال و دارايى اش به من منتقل خواهد شد.
قاضى دادگاه با شنيدن اظهارات طرفين و بررسى خواسته پدر عروس، اعلام كرد بزودى در اين باره تصميم گيرى مى كند.
 سه شنبه 23 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن