تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):اگر به تعداد اهل بدر [مؤمن كامل] در ميان شما بود، قائم ما قيام می ‏كرد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804828401




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قضیه عجیب( ولف میسینگ )


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ولف میسینگ که در روزهای جنگ جهانی دوم شهرتش جهانی بود در مجله

علم و دین شوروی ( در ماههای ژوئیه ، اوت و سپتامبر سال 1965)می

نویسد :

وقتی روز اول سپتامبر سال 1939 میلادی تانکها و زره پوشهای آلمان از

مرز لهستان عبور کردند ، من در لهستان بودم ودر آن هنگام نازیها برای

دستگیر کردن من دویست هزار مارک جایزه تعیین کرده بودند . این برای آن

بود که من دو سال قبل از آن تاریخ یعنی در سال 1937 پیشگویی کرده بودم

که ( هیتلر ) عاقبت با وضع فجیعی خواهد مرد و این پیشگویی در برابر

هزاران نفر تماشاگر یکی از تماشاخانه های شهر انجام گرفته بود .

وقتی شنیدم برای سر من جایزه گزافی تعیین کرده اند سعی کردم از چشم

ماموران هیتلر به دور باشم ، بنابراین ریش درازی گذاشتم و خودم را به

عنوان یک نقاش هنرمند معرفی کردم .

یک روز همان طور که با آن قیافه در خیابان کنار دیواری یستاده بودم و

اگهی بزرگی را که در آن عکس و مبلغ جایزه دستگیری من چاپ شده بود

می خواندم ، ناگهان یک افسر آلمانی به من نزدیک شد و گفت : داری عکس

خودت را تماشا می کنی ؟ ولف میسینگ خود تو هستی ، این تو بودی که

خبر مرگ فجیع پیشوای آلمان را پیشگویی کردی !

به این ترتیب من دستگیر شدم و در اولین باز جویی افسر باز پرس آنچنان

مشتی به صورتم زد که شش دندانم یکجا شکست و موقعی که دهانم را باز

کردم آن شش دندان همراه با خون زیادی به دامنم ریخت .

بعد مرا که بیهوش شده بودم به یک سلول انفرادی انداختند و وقتی که بهوش

آمدم تصمیم گرفتم از قدرتهای استثنایی خودم استفاده کنم و از زندان مرگ

بگریزم ، این بود که با اراده خاص خود ، اول نگهبان را به داخل سلول

احضار کردم بعد او را به خواب مغناطیسی فرو بردم و در حالی که خوابیده

بود به او دستور دادم همچنان بی حرکت باقی بماند و سپس از زندان بیرون آمدم و فرار کردم .

بعدا سازمان نهضت مقاومت لهستان که در آن روزها مخفیانه عمل می کرد

مرا از شهر ورشو فراری داد و به وسیله ارابه ای که پر از علف و یونجه

بود و من هم لا بلای آنها پنهان شده بودم از دست جلادان هیتلر جان سالم به در بردم .

چند ماه بعد من در خاک شوروی بودم و خوشبختانه پول زیادی هم همراه

داشتم . شب اول را با یک گروه یهودی پناهنده که از لهستان گریخته بودند

در یک کلیسا خوابیدیم و بعد از دولت شوروی خواستم به من اجازه ورود به

جرگه هنرمندان را بدهد تا به عنوان غیبگو در سالنهای موزیک و تاتر

سرگرم کار بشوم و با وجود آنکه در آن تاریخ ، پیشگو ها و تله پاتها را به

چشم نیرنگ بازان نگاه می کردند پس از آزمایشهایی که روانشناسان و

دانشمندان روی من انجام دادند اجازه این کار صادر گردید و من رسما به

خدمت دولت شوروی در آمدم و شروع به کار کردم و مدتی بعد بود که

عجیب ترین واقعه زندگیم به وقوع پیوست .

شبی دو ناشناس که کاسکت سبز بسر داشتند وارد سالن محل کار من شدند و

به من گفتند : توباید همراه ما بیایی . این دو لباس پلیس سیاسی شوروی را به

تن داشتند ، اما به نظر می آمد که قصد آزار مرا ندارند . آنها به من گفتند :

لطفا دنبال ما بیایید ، برایتان در یک هتل اتاقی گرفته ایم و جامه دانهایتان را هم به آنجا برده ایم .

همرا این دو پلیس سیاسی ، نخست به هتل رفتم و بعد آنها مرا به مقصد نا

معلومی بردند . آنجا یک اتاق تاریک بود در یک اداره دولتی و مردی که

سبیل پر پشتی داشت بلا فاصله پس از ورود من به آن اتاق ، داخل شد و

دوستانه به من سلام داد . او استالین بود و دیدنش مرا سخت به وحشت

انداخت ، آخر استالین با من چه کاری ممگن است داشته باشد ؟ استالین از

اوضاع لهستان از من پرسید و بعد خواست که ماجرای فرار خودم را

برایش بگویم و من هم صادقانه همه چیز را تعریف کردم و در پایان به من

گفت : بسیار خوب تو می توانی بروی ، ما درباره صحت گفته های تو

تحقیق خواهیم کرد . آنگاه دولت شوروی با کمک دانشمندانش درباره من به

یک رشته تحقیقات دست زد که نخستین آزمایش از این تحقیقات متاسفانه به

یک حادثه نا مطلوب منجر شد .

ماموران شوروی از من خواستند به کمک نیروهای خودم و بدون آنکه

حواله چک بانکی در اختیار داشته باشم از بانک دولتی مبلغ یکصد هزار

روبل بگیرم . من همراه با چند مامور که لباس معمولی به تن داشتند و

شناخته نمی شدند به بانک رفتم و یک راست تا برابر گیشه پرداخت پیش

رفتم و جلوی صندوقدار ایستادم . بعد یک برگ کاغذ سفید را که هیچ گونه

علامتی روی آن نبود به دست صندوقدار دادم و در حالی که خیره در

چشمانش نگاه می کردم و اندیشه خودم را که تصویر یک حواله یکصد هزار روبلی بود به مغز او منتقل کردم و از او عینا همین مبلغ را خواستم .

صندوقدار بدون هیچ شکی صد هزار روبل به من داد و من پولها را در

جامه دان کوچکی که همراه برده بودم جای دادم و ماموران پلیس بعدا در

نهایت حیرت گزارش خود را درباره واقعه نوشتند .

بعد از آنکه پولها را به مقامات مربوطه نشان دادم ، خیلی زود دوباره به

بانک رفتیم و من به اتفاق ماموران از صندوقدار خواستم پولهای موجودی

خود را بشمارد و آن مرد بینوا پس از شمارش پولها متوجه شد که یکصد

هزار روبل کسر دارد و موقعی که چکهایی را که گرفته بود بررسی کرد به

عوض حواله بانکی ، با یک برگ کاغذ سفید معمولی مواجه گردید و این

همان کاغذی بود که من به نیروی هیپنوتیزم به او القاء کرده بودم که یک

حواله یکصد هزار روبلی است .

صندوقدار بعد از مشاهده این کاغذ سفید ناگهان فریادی کشید و بیهوش نقش

زمین شد . بیچاره سکته کرده بود و من دیگر این موضوع را پیش بینی

نکرده بودم . خوشبختانه پزشکان بعدا توانستند صندوقدار را زنده نگه دارند .

ولف میسینگ میگوید : من با آنکه قدرت عجیبی در هیپنوتیزم داشتم فقط

یکبار در کار پزشکی دخالت کردم و آن هنگامی بود که یگی از اعیان

ورشو مبتلا به یک بیماری روانی شده بود و دائما تصور می کرد که سی

کبوتر در مغز او لانه کرده اند . برای درمان او یک میکروسکوپ کوچک

با خودم بردم و بعد ار آنکه به وی اطمینان دادم کبوترها در مغز وی لانه

دارند به وسیله آن میکروسکوپ به علامت معاینه تمام سر و مغز کله او را

زیر نظر قرار دادم و بعد گفتم که : کار کبوترها تمم است و با خواندن چند

ورد که ظاهرا چیزی نبود و فقط جنبه تلقین داشت اورا از آن تصور

مضحک رها کردم . آن قبول کرد که آن سی کبوتر از درون مغزش پرواز

کرده اند ، اما چند سال بعد یک آقای محترم از خدا بی خبر همه چیز را

برای آن بیمار روانی تعریف کرد و گفت که من چه کرده ام و متاسفانه

دوباره آن سی کبوتر در مغز آن مرد لانه کردند

من کارهای عجیب زیادی کردم که شرح تمام آنها چند جلد کتاب میشود ، اما

برای آنکه شرح حال خودم را به نحوی پایان دهم ناگزیرم ماجرای شطرنج

بازی خودم را با یکی از قهرمانان شطرنج شوروی برایتان بازگو کنم .

ترتیب این کار را دانشمندانی که هنوز از سر من دست برنداشته بودند ودائما

مرا آزمایش می کردند دادند . چشمهای مرا محکم بستند و مرا مقابل یک

قهرمان شطرنج نشاندند و معلوم شد که این بازی را من خیلی راحت از آن

قهرمان بردم ، در صورتی که ابدا از شطرنج اطلاعی ندارم و در همه

عمرم اولین باری بود که به این کار دست می زدم .

بهتر است برای شما بگویم که چگونه من این بازی شطرنج را از آن قهرمان

بردم . در سالنی که من مقابل شطرنج باز نشسته بودم و دانشمندان همه

مراقب اوضاع بودند یک قهرمان شطرنج دیگر هم حضور داشت و چون

دانشمندان شوروی به تله پاتی و خواندن افکار دیگران اعتقاد نداشتند از

حضور او در آن جمع ممانعت نکرده بودند و من در تمام مدت از مغز

قهرمان دوم شطرنج که با دقت سرگرم تماشای بازی ما بود و در فکرش

حرکات مهره ها را تنظیم می کرد الهام می گرفتم و بازی می کردم و دلیل

موفقیت من هم در بازی راهنمایی های فکری آن قهرمان بود که خودش از

این عمل من اطلاع نداشت .

عالم عجیب ارواح






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 314]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن