تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع): کسی که در پی برآوردن نیاز برادر مسلمان خود باشد، تا زمانی که در این راه است خ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804429698




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جدال با مرگ در كوهستان برفى


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: جدال با مرگ در كوهستان برفى
[فريده مشتاقى ]
زوج جانورشناس امريكايى كه در سفر تحقيقى درباره زندگى اسب هاى وحشى در تپه هاى بلند «نوادا» گرفتار بوران شده بودند براى زنده ماندن، ۱۲ روز با مرگ جنگيدند.
«تام» و «تاميتا» گارنر همراه دختر ۱۹ ساله شان، «كريستال» در خانه اى كنار درياچه نمك كيزين زندگى مى كردند. آنها براى ديدن گله اسب هاى وحشى «نوادا» سال ها انتظار كشيده بودند تا اين كه تام گارنر در روز تولد همسرش خبر عزيمت به اين سفر را به او هديه كرد.
از اين رو تام و همسرش پس از تدارك مقدمات سفر نخستين جمعه ماه ژانويه ۲۰۰۷ سفر خود را آغاز كردند. آنها وقتى كه به قله «نوادا» رسيدند سرانجام با گله اسب هاى زيباى وحشى روبه رو شده و از آنها عكس هاى فراوانى گرفتند. چند ساعت بعد كه تصميم به برگشت گرفتند، متوجه شدند خودرويشان در برف مانده و حركت نمى كند. تلاش آنها براى بيرون كشيدن چرخ هاى ماشين، بى نتيجه ماند. از سوى ديگر با تاريك شدن هوا، تشخيص راه نيز مشكل شده بود. بنابراين تصميم گرفتند به ناچار شب را در ماشين بمانند. آنها سعى كردند از طريق تلفن همراه با دخترشان تماس بگيرند كه موفق نشدند.
در گرگ و ميش هوا «تام» نگاهى به اطرافش انداخت. آنها كمى غذا، يك شيشه كره بادام زمينى و مربا، چند ساندويچ كوچك، دو پتوى مسافرتى، چند قوطى غذاى مخصوص سگ، ۳۶ بطرى كوچك آب و لباس گرم همراه داشتند، در حالى كه كفش هاى ورزشى ساده اى نيز پوشيده بودند. آنها بعد از خوردن چند ساندويچ، براى گرم كردن خود از پتوها و بخارى كوچكى استفاده كردند اما به دليل پائين آمدن دماى هوا به حدود ۵ درجه زير صفر بشدت مى لرزيدند. در اين ميان سگ شان مدوسا با ديدن اين موقعيت سعى كرد با حرارت بدنش آنها را گرم كند. حدود ساعت ۲ بامداد توفان و بوران شديد شروع شد.
هر لحظه بارش برف شديدتر مى شد. پس از حدود ۳ ساعت با فروكش كردن توفان، تام به سختى در خودرو را باز كرد و بيرون آمد و با پاروى كوچك داخل ماشين سعى كرد برف ها را از روى لاستيك ها كنار بزند. همسرش نيز فقط دعا مى كرد يك بار ديگر دخترش كريستال را ببيند اما با وخيم شدن شرايط جوى با دست هاى سردش سرگرم نوشتن وصيتنامه اش در تكه كاغذى شد بعد هم آن را در دستكش خود قرار داد. با گذشت يك ساعت تام اطراف چرخ هاى خودرو را پارو كرد و آن را با زحمت به حركت درآورد اما چند متر جلوتر دوباره در برف فرو رفت و متوقف شد. اشك در چشمان «تاميتا» حلقه زده بود. «تام» از اين كه چنين سفرى را به همسرش هديه داده بود خود را سرزنش مى كرد.
از سوى ديگر «كريستال» كه بشدت نگران پدر و مادرش شده بود چندين بار سعى كرد با آنها تماس بگيرد اما موفق نمى شد.
سرانجام روز يكشنبه «كريستال» آشنايان را در جريان ماجرا قرار داد. سپس همراه دايى اش «جك رتاليك» با تمام بيمارستان ها و پليس راه ها تماس گرفتند اما هيچ نشانى از پدر و مادرش نبود. در همين حال بوران و برف باعث شده بود تا خودروى «گارنرها» در عمق زيادى از برف فرو رود و امكان باز كردن در برايشان غيرممكن بود. آنها چاره اى جز ماندن و انتظار براى رسيدن گروه هاى نجات نداشتند. سرما شديدتر شده بود و آنها همچنان خود را با سگ شان گرم نگه داشته بودند. تا اين كه «تام» با ديدن رنگ پريده صورت همسرش وحشت زده شد، استفراغ خون «تاميتا» را ناتوان كرده بود. دائم مى گفت كه تا صبح زنده نخواهد ماند، آنها روز دوشنبه را به سختى گذراندند. صبح سه شنبه زمانى كه «تاميتا» چشمانش را گشود، گله اى از اسب هاى زيباى وحشى را اطراف خودشان ديد و به تام گفت: «نگاه كن فرشته هاى نگهبان ما آمدند». او حالا احساس بهترى داشت و شدت تندبادها نيز نسبت به روز گذشته كمتر شده و توفان هم فروكش كرده بود. از سوى ديگر كريستال و جك با پيدا كردن نامه اى در رايانه دستى تام كه مربوط به مكان زندگى اسب هاى وحشى بود، محل احتمالى ناپديدشدن پدر و مادرش را مشخص كردند.
بنابراين صدها تن از مردم بومى همراه امدادگران براى پيدا كردن زوج گمشده داوطلب شدند. عده اى نيز سوار بر هلى كوپترهاى نجات به سوى تپه هاى «نوادا» حركت كردند.
زن و شوهر ميانسال كه با وجود زوزه شديد باد متوجه پرواز هلى كوپترها شده بودند سعى كردند از ماشين پياده شوند. اما درها به دليل بارش برف سنگين باز نمى شد. با اين حال تام با زحمت فراوان آينه ماشين را جدا كرد تا با انعكاس نور خورشيد گروه نجات را متوجه خود نمايد، اما تلاش او بى نتيجه ماند، چرا كه به علت بارش سنگين برف ماشين از بالا ديده نمى شد. بعد از ساعتى صداى پرواز هلى كوپترها قطع شد. يأس و نااميدى دوباره سراغ «تاميتا» آمده بود. او مى گفت: «ما ديگر راه نجاتى نداريم!»
ذخيره غذايى شان هم تقريباً تمام شده بود و «تاميتا» از شدت گرسنگى، غذاى سگ شان را مى خورد. تام با ديدن همسرش ديگر توان ماندن در خودرو را نداشت. بنابراين روز چهارشنبه او به سختى، شيشه پنجره را پائين كشيد و تكه چوب هايى را به پاى خود و تاميتا بست تا بتوانند روى سطح برف حركت كنند و در آن فرو نروند.
«تام» باقيمانده مواد غذايى و چمدان را برداشت. ابتدا «تاميتا» را به سختى از پنجره بيرون فرستاد و بعد هم سگ شان را بغل كرد و از پنجره بيرون رفتند. در جاده ارتفاع برف به ۱‎/۵ متر رسيده بود. «تام» از همسرش خواست كه به آرامى قدم بردارد. با اين روش مى توانستند روى برف ها راه بروند بدون اين كه پاهايشان خيس شود، اما حركت شان بشدت كند بود.
پس از طى مسافت كوتاهى خسته شدند و تصميم گرفتند زير درختان پناه بگيرند. آنها با تيوپ هايشان محافظى در مقابل بارش برف درست كردند و با جمع كردن چندين شاخه كوچك آتشى به راه انداختند. وقتى «تاميتا» دستكش هايش را درآورد، تام متوجه انگشتان آبى رنگش شد و اين نشانى از سرمازدگى بود. تام با تأسف به او نگاه كرد و گفت: متأسفم، من عامل تمام اين سختى ها هستم. مرا ببخش. «تاميتا» با لبخندى پاسخ داد: انگشتان من در مقابل زنده ماندمان هيچ ارزشى ندارد. بالاخره من ياد مى گيرم كه چگونه بدون كمك انگشتانم به راحتى مسواك بزنم.
آنها شب را كنار آتش گذراندند. آسمان صاف بود و تاميتا گذر شهاب را در آسمان ديد و به تام گفت: «ما نجات خواهيم يافت. مطمئنم!» آنها چندين روز ديگر نيز در برف ها راه رفتند اما تلاش آنها بى نتيجه بود و ديگر چيزى هم براى خوردن نداشتند.
زن و شوهر گرسنه و خسته به راه رفتن ادامه دادند، «تام» از خستگى زياد و سرما به زمين افتاد، تاميتا فرياد زد« بلند شو. دخترمان «كريستال» منتظر ماست.» تام هم به سختى بلند شد و با كمك همسرش به زير درختان پناه بردند. سپس وسايل اضافى را دور انداختند تا سبك تر حركت كنند. فقط چند بطرى آب نگه داشتند. شب ها با روشن كردن آتش خود را گرم مى كردند و گرگ ها را فرارى مى دادند. روزها نيز دوباره تلاش خود را براى نجات ادامه مى دادند.
يك روز صبح كه برف ها كمى آب شده بود «تام» و «تاميتا» توانستند تخته چوب ها را از پاهايشان باز كنند تا راحت تر به راهشان ادامه دهند اما «تاميتا» با وجود فشارهاى روحى فراوان حال خوبى نداشت و دچار وهم و خيال شده بود، او در ذهن خود صداى خنده هاى بلند مى شنيد و مى گفت: «بوى كيك مربايى را حس مى كنم».
دقايقى بعد هم با تام به مشاجره پرداخت اما مرد با صبورى، رفتار و گفتار همسرش را تحمل مى كرد. با گذشت ۱۰ روز از ناپديدشدن زن و شوهر تيم هاى امدادى كه از پيدا كردن آنها نااميد شده بودند در اطراف تپه هاى نوادا به دنبال جسد آنها بودند. از سوى ديگر گارنرها بعد از تحمل سختى هاى فراوان يك روز صبح به قسمتى از جاده رسيدند كه سراشيبى بود به همين خاطر راحت تر از قبل جاده را پشت سر گذاشتند تا اين كه با يكى از افراد گروه نجات روبه رو شدند. مرد امدادگر با تعجب پرسيد: شما همان زن و شوهر گمشده هستيد بدين ترتيب زن و شوهر بى رمق به بيمارستان منتقل شدند. دخترشان نيز به همراه جك در كوتاه ترين زمان خود را به آنها رساندند. كريستال كه با ديدن آنها اشك مى ريخت گفت: من مطمئن بودم پدر و مادرم دوباره به خانه برمى گردند. حتى وقتى اطرافيان اميدشان را از دست داده بودند، من همچنان اميدوار بودم. آب بدن تام و تاميتا كم شده بود و از سرمازدگى پاها و دست هايشان رنج مى بردند. در اين ميان آنچه كه پزشكان را شگفت زده كرده بود اين بود: سرمازدگى آنها نسبت به منطقه اى كه در آن گرفتار شده بودند بسيار كم بود. آنها پس از مرخصى از بيمارستان به مراسم تدفين ـ لوى داو ثپورت ۳۷ ساله ـ مرد بومى شهرشان كه براى يافتن اين زوج داوطلب شده بود رفتند. وى پس از دو روز ماندن در سرماى شديد تپه هاى نوادا براثر عارضه قلبى جان سپرده بود.
بعد از گذشت دو هفته تام و تاميتا به زندگى طبيعى بازگشتند در حالى كه نجات معجزه آساى آنها در رأس اخبار روزنامه ها و تلويزيون قرار گرفته بود. آنها لطف خدا، اميد به زنده ماندن، عشق به زندگى و ديدار دوباره فرزند، دوستان و خانواده و نيز وجود سگ شان را از مهمترين عوامل نجات خود بيان كردند.
 شنبه 13 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 123]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن