واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: نجيبانه تحمل كرد و رفت خبرگزاري فارس:مرتضي تا آخرين دم با وقار ايستاد، رزميد، قلم زد، ساخت و تحمل كرد. نجيبانه تحمل كرد و رفت. و فاتح شد، فاتح مظلوم روايت. و ما مانديم، تنها، بيآرام و بيياور و... مرتضي رفت و رفت، و ما مانديم. اما چه رفتني - با آن لبخند ماندني - و چه «ماندني»! مرتضي تا آخرين دم با وقار ايستاد، رزميد، قلم زد، ساخت و تحمل كرد. نجيبانه تحمل كرد و رفت. و فاتح شد، فاتح مظلوم روايت. و ما مانديم، تنها، بيآرام و بيياور و... دوست، از آن خرقه بدل، از آن لايه كهن رها شد و ما را واگذاشت، به آن رهايي رسيد كه ميطلبيد و سزاوارش بود. به ياد آن يار - آن مهربانترين يار - چه ميتوانم گفت - چه فراخ است غمش/ و چه تنگ است دلم - ؟ چيزها و چيزها و چه بسيار.... از اين رو از قديم ميآغازم. به كهنترين سوگنامه براي رهايي دوست، رهايي انسان آزاده، انديشهمند و با ايمان برميگردم - و اين شايد تنها براي دل خود است-. به ياد او، از «پهلوان نامه گيل گمش» دوباره باز ميخوانم. چرا كه دوست من، بمانند «انكيدو» متعلق به همه است، به همه حيات و هستي. «به جهان خرم از آن» بود كه ... «اَلا اي بزرگان اوراك، به گفتهام نيك گوش فرا دهيد. اين من كه از براي يارم، انيكدو، زار ميگريم. و، بمانند زنان سوگوار، ناآرام و تلخ ميمويم. آري، من در سوگ برادرم سرشگ مييزيم. اوه، انكيدو، انكيدو، كجايي تا ببيني كه گورخر و آهوي دشت، هم آنان كه به راه تو چون پدر و مادري بودند، و آن آفريدگان چارپايي كه در كنار تو آسوده ميغنودند، آنان هم در سوگ تو اشك از ديده فرو ميبارند. و نه تنها آنان، كه همه آفريدگان آزاد دشت و چرام در سوگ تو بيآرام و سرگردان شدهاند. كوره راههاي سرسبز جنگل سدر، همان راههاي پرخم، كه آنچنان به ديده تو زيبا ميآمدند، اينك در مرگ تو، شب و روز به زمزمه برخاستهاند. پس، بگذار پهلوانان اين اوراك سخت باروي نيز بستر ترا به سرشگ خود بشويند. بگذار تا انگشتان آرامي بخش آمرزش همه در سوگ تو، براي دادجويي، روي به آسمان نهند. اين انكيدو، اين برادر من، تو آن تبر بودي كه به پهلو ميآويختم؛ تو نيروي بازوانم بودي، تو تيغي بودي كه بر كمر داشتم؛ تو سپري بودي كه در برابر داشتم؛ تو گرانبهاترين پوششهاي من بودي، تو ارزنده زيورهاي من بودي. بشنويد: اين پژواك را كه در سراسر سرزمين من پيچيده است. بشنويد: اين نالههاي مادري است كه در سوگ والاترين فرزند خود زاري ميكند. گريه كنيد، اي راههايي كه من و او، با هم، بر سر شما گام نهاديم. و اي جانداران جنگل، كه در بند ما افتاديد، اي ببر، اي پلنگ، اين شير، اي گربه وحشي، اي گوزن و اي بز كوهساري، شما نيز، مانند من و كبوتران اين خانه، اشك بريزيد. آن كوهستان پاك كه بر آن بالا شديم، و، بر تارك آن، نگهبان والا را در خون كشيديم، از براي تو ميگريد. دشت ايلام و آن فرات مهربان، كه زماني كوازههاي پوستين خود را از آب پاك آن پر ميكرديم، و همه جنگجويان اين شهر بلند باروي اوراك، كه در كنار آن نر گاو آسمان را به خاك افكنديم، همه، از براي تو ميگيرند. همه مردمان اريدو، از براي تو ميگيرند، اي انكيدو، از براي تو ميگيرند. آن كشت ورزان و خرمن كوبان، كه تنها يك بار گندم از براي تو آوردند، همه، اكنون در مرگ تو سوگوارند. بردگاني كه تن تو را به روغن خوشبوي ميآراستند، اينك، در مرگ تو زاري ميكنند. زنان كاخ، كه از براي تو همسري برگزيده بودند، و همانگونه كه ميخواستي، انگشتري نامزدي ترا آماده ميساختند، اينك فرياد بر آسمانها بركشيدهاند. آن مردان جوان، آن برادران رزمآور تو نيز، گويي همگي از گروه زناناند: كه موي بر آشفتهاند و بر آن چنگ مياندازد. اين كدامين ابليس بود كه چنين به سرنوشت من دستبرد زد؟ اين بردار جوان من، انكيدو، اي والاترين دوستان من،...» نه، مرتضي نرفته است، اگر روزي مردي را ديديد كه چشمان محجوبش، با شما از قلبتان ميگويد و خنده رهايش، نيك و بد از يادتان ميبرد، بدانيد كه او بازگشته است. آنوقت... ويژه نامه «سيد شهيدان اهل قلم» در خبرگزاري فارس انتهاي پيام/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 213]