واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > حدادی، محسن - روزها و شب ها که می گذرد و در آیینه بزرگ شدن خودمان را مرور میکنیم؛ بد نیست گاهی هم به مادر فکر کنیم که حالا شاید چشم هایش ضعیف تر شده و قند خون گرفته باشد و دیگر نتواند روی زمین بنشیند و ... هزار هزار درد دیگر که ما از آن بیخبریم و گاه وقتی ترکشهایش بیاجازه از لابهلای روزمرگی برای ما سرک میکشد؛ متوجهش میشویم... با این همه او هنوز صبح به صبح عاشقانه از خواب بیدارت میکند، راهی دانشگاهت میکند و انگار روزهای ابتدایی دبستان است و تو هنوز کودکیات را تجربه می کنی...هنوز شبها قبل از خواب سراغت را میگیرد و نگرانت میشود که امروز را چگونه گذراندی... هنوز که هنوز است نگران توست با اینکه تو خود صاحب فرزند شدهای ...هنوز مراقب لباسپوشیدن و کارکردن و حتی معاشرت تو با اقوام است...هنوز سفارش برخی از آشنایان را میکند و ... تقویم نشان میدهد که مادر پیرتر شده اما تو رعنا شدهای و برای خودت مثلا کسی شدهای و... مادر اما همان مادر است؛ امروز و دیروز ندارد؛ امسال و پارسال و...ندارد. یگانه مخلوق دنیای آفرینش است که هرگز قلبش را در بازار بورس روزمرگی حراج نمیکند...برای گل افشانی به پای نازترین موجود هستی، حرفی نمیماند جز طلب بخشایش از مادرانی که گاه آنها را غصهدار کرده ایم و گاه فراموش کرده ایم که قلب آنها تنها و تنها برای خوشبختی ما میتپد و گاه از خاطر بردهایم که آنها تنها و تنها تشنه یک لبخند ما هستند...حالا دقایقی میهمان رسول مهربانی میشویم که خود غصه دار غم بی مادری شد و خدای عزیزش مادری برایش فرستاد که مادر عالم شد... *مردی به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: مادرم سخت پیر شده است و اکنون نزد من زندگی می کند. او را بر دوش می گیرم و جا به جا می کنم. از درآمدم غذایش می دهم. پلیدی های او را با دست می زدایم و با این حال، از روی شرم چهره ام را از او برمی گردانم، تا آن که بدین وسیله او را تعظیم کرده باشم. پس آیا تلافی خدمات او را کرده ام. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «نه، برای آن که شکم او جای تو بود و سینه هایش مشک تو. پاهایش هم چون مرکب تو و دامنش خوابگاه تو بود. او این کارها را می کرد و آرزوی زنده ماندن تو را داشت، و اکنون تو این کارها را می کنی و دوست داری که او بمیرد». *جوانی به محضر رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله شرفیاب شد و گفت: من جوان شادابی هستم و جهاد را دوست دارم، ولی مادری دارم که جهاد من برای او ناگوار است. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «باز گرد و با مادرت زندگی کن. سوگند به خدایی که مرا به حق به پیامبری فرستاد، یک شب انس او با تو، از جهاد در راه خداوند متعال برتر است». *شخصی از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: یا رسول اللّه ! حق کدام یک از پدر و مادر بزرگ تر است؟ پیامبر پاسخ دادند: «حق کسی بزرگ تر است که فرزند را در میان دو پهلویش حمل می کند و او را شیر می دهد و روی دو زانویش می نشاند و با دو دست خود به او کمک می کند و به او فداکاری می نماید». *شخصی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله شرفیاب شد و پرسید: به چه کسی شایسته تر است نیکی کنم؟ رسول خدا در پاسخ فرمود: «به مادرت». شخص تا سه مرتبه این سوال را تکرار کرد و همین جواب را شنید. سرانجام حضرت در مرتبه چهارم فرمود: «به پدرت نیکی کن». *یکی از مسلمانان در بستر مرگ قرار گرفت. حضرت رسول(ص) بر بالین او حاضر شد و چون حالت احتضار او را دید، به او فرمود: بگو لا اله الا الله. ولی شخص توان سخن گفتن نداشت. پیامبر صلی الله علیه و آله چندین بار جمله خود را تکرار کرد، ولی او نمی توانست حرفی بزند. پیامبر از مادر آن شخص سؤال کرد: آیا از پسرت راضی هستی؟ گفت: نه از او راضی نیستم. رسول خدا فرمود: دوست دارم از او راضی شوی. مادر شفاعت پیامبر را در مورد فرزندش پذیرفت و از پسرش راضی شد و در این هنگام، جمله «لا اله الا اللّه » بر زبان آن شخص جاری گردید. بعد پیامبر صلی الله علیه و آله به او گفت: چه می بینی؟ شخص گفت: دو سیاه چهره می بینم که دور می شوند و دو چهره روشن و نورانی می بینم که وارد اتاق می گردند. 60
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 319]