محبوبترینها
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1840257924
دلنوشتههاي منتشرنشده «محمود درويش»
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: خبرگزاري فارس: تابستان براي سرودنِ شعر زمانِ مناسبي نيست. تابستان، شعري سپيد است كه به كركسهاي اوج گرفته در آسمان، وقعي نمينهد...ميدانم كه هيولا از من نيرومندتر است، در جنگِ پرنده و هواپيما...در آسمان لبنان، كبوترانِ زيادي را ميبينم كه در دودي غوطهورند كه از سمتِ نيستي برميخيزد! به گزارش خبرنگار ادبي فارس، «مهدي فرطوسي» مترجم ادبيات عرب، بخشي از ترجمههاي منتشرنشدهاش از دلنوشتههاي شاعر مقاومت «محمود درويش» را به صورت اختصاصي به خبرگزاري فارس سپرده است. اين دلنوشتهها به همراه اشعار محمود درويش از جنگ 33 روزه در قالب كتابي با نام «خاطرات روزهاي جنگ» توسط نشر افراز منتشر ميشود. «مگسهاي سبز» -------------------- چشمانداز، همان است، همان... تابستان و عرقريزان. و رؤيايي كوتهبين كه از ديدنِ آن سوي افق درميماند، و امروز بهتر از فرداست... امّا اين قربانيانند كه نو ميشوند... هر روز از نو زاده ميشوند. به گاهِ آرميدن، مرگ، آنها را از خوابشان، به سوي خوابي بدون رويا، ميربايد. اعداد، بيارزشند. هيچكدام از ديگري ياري نميجويد: صداهايي كه به دنبال واژهگان ميگردند و پژواك، آشكار و زخمزننده باز ميگردد: كسي نيست. ولي كسي ميگويد: «اين حقِّ قاتل است كه از شهوتِ كشتن دفاع كند» قربانيان امّا - هر چند با تأخير - بانگ بر ميآورند: «اين حقِّ قربانيان است كه حقِّ فرياد كشيدن را براي خويش محفوظ بدارند.» به هنگامِ نماز بانگِ اذان به سوي جنازههايي همسان بر ميخيزد: تابوتهايي كه با شتاب تشييع ميشوند تا با شتاب به خاك سپرده شوند، كه از هجومي ديگر، قربانيان ديگري در راهاند ... تك تك ميآيند و دستهدسته ... خانوادهاي كه حتي يتيم يا مادر داغداري از آنها بر جا نمانده است. آسمان خاكستري است؛ به رنگِ سرب. و دريا، خاكستري است و به آبي ميزند. ولي رنگِ خون را دستههاي مگسِ سبز از لنزِ دوربينها پنهان داشته است. «همچون شعري سپيد» -------------------------- تابستانِ پائيزگون، روي تپهها، به شعري سپيد ميماند. نسيم، ضربي است نامحسوس، در تواضعِ درختچهها كه حساش ميكنم ولي آن را نميشنوم. سبزههايي كه به زردي ميزنند، تصاويري هستند كه رياضت ميكشند، و شيوايي را اغوا ميكنند كه از تشبيهات ماكرانهشان بهره برد. تمام اينها را هيچكس به پيشواز نميرود جز گنجشككان ... با تلاشي كه ميان معنا و بيهودگي سرگردان است... طبيعت، پيكري است كه خود را از زر و زيور ميتكاند و صبر ميكند تا انجير و انگور و انار برسند و شهوتهايي كه باران بيدارشان كرده است، فراموش شوند. «اگر نيازِ گنگِ من به شعر نبود، ديگر به هيچ چيز نياز نداشتم» اين را شاعري ميگويد كه از شور و حرارتش كاسته شده است و از خطاهايش نيز. پيادهرَوي ميكند، زيرا پزشكان پياده رَوي بيهدف را به او توصيه كردهاند تا قلبش را به بيتفاوتي عادت دهد، كه پيادهرَوي براي سلامتي بسيار سودمند است. اگر هم چيزي به ذهنش خطور كند، نبايد بيش از يك خاطره بيزيان باشد، از گذشتهاي ... تابستان براي سرودنِ شعر زمانِ مناسبي نيست. تابستان، شعري سپيد است كه به كركسهاي اوج گرفته در آسمان، وقعي نمينهد. «فراتر از توهُّم» ---------------- روبهروي تلويزيون مينشينم، زيرا كار ديگري نميتوانم بكنم. روبهروي تلويزيون، احساساتم را باز مييابم. ميبيينم كه چه بر من ميگذرد و برايم رقم ميخورد. دود از من بر ميخيزد. دستبريده خويش را دراز ميكنم تا ديگر اعضاي از هم پاشيدهام را جمع كنم ... چيزي نمييابم. از شدّت جذبهاي كه در درد نهفته است، فرار نميكنم. منم من، كه از هوا و زمين و دريا محاصره شدهام. واپسين پرواز از فرودگاه بيروت بر ميخيزد و مرا در برابرِ تلويزيون مينشاند، تا ادامه مرگِ خويش را با ميليونها بيننده ديگر به نظاره بنشينم. هنگامي كه با دكارت به انديشه در ميآيم، هيچ چيز ثابت نميكند كه وجود دارم. بلكه اكنون كه در لبنان قرباني ميشوم، هستم. وارد تلويزيون ميشوم. من و هيولا. ميدانم كه هيولا از من نيرومندتر است، در جنگِ پرنده و هواپيما. من امّا شايد بيش از آن چه بايد، به قهرمانيهاي مجازي خو گرفتهام. هيولا مرا بلعيد و هضمم نكرد. چندين بار بيرون آمدم. روحِ من كه از كالبد من و هيولا، با هم، چونان نوري بيرون جست، و به كالبد ديگري درآمد كه سبكتر بود و نيرومندتر. اكنون نميدانم كه كجايم: روبهروي تلويزيون، يا درون آن. امّا قلبام را ميبينم كه چون ميوه صنوبري، از كوهي لبناني به غزه فرو ميغلتد. «دشمن» ---------- يك ماه پيش آن جا بودم. و يكسال پيشتر نيز. هميشه آنجا بودهام. تو گويي هيچگاه جاي ديگري نبودهام. در سال 82 از قرن گذشته، چيزي بر ما گذشت شبيه آن چه امروز ميگذرد. محاصره شديم، كشته شديم، و مقاومت كرديم در برابر آن چه از جهنم به ما عرضه شد. قربانيان - شهدا به هم شبيه نيستند. هر كدام مشخصات ويژه خود را دارند. خطوط چهرههايشان با هم تفاوت دارد و هر كدام نامي دارند و سني و چشماني دارند كه شبيه ديگري نيست. اين قاتلاناند كه به هم شبيهاند. همه آنان يكي هستند كه به تعداد ماشينهاي فولادي تقسيم شده است . كليدي الكترونيكي را مي فشارد . مي كُشد و پنهان مي شود. ما را مي بيند و ما او را نميبينيم. نه از اين رو كه به اشباح ميماند، بلكه بدين خاطر كه نقابي است فولادي كه يك انديشه را پشت خود پنهان ميكند ... نه مشخصاتي دارد و نه چهرهاي و نه چشماني و نه سني و نه نامي . او ... او خود چنين برگزيده است كه تنها يك نام داشته باشد: دشمن. «نرون» ------- در ذهنِ نرون چه ميگذرد، آن دم كه آتش سوزي لبنان را به نظاره مينشيند؟ مردمكاناش از فرط لذّت گشاد ميشوند و راه رفتنش رقصي شاد را تداعي ميكند: اين ديوانگي من است. بگذار هر آن چه را كه در توانم نيست، در آتش بسوزد... كودكان نيز بايد تربيت شوند و ادب بياموزند تا در آستانِ آهنگِ با شكوهِ من فرياد نزنند! در ذهن نرون چه ميگذرد آن دم كه به تماشاي عراق در آتش مينشيند؟ او خرسند است از اين كه در تاريخ جنگل حافظهاي را بر ميانگيزد كه نامش را چونان دشمن حمورابي، گيلگمش و ابو نواس به خاطر سپارد: مذهب من، مادرِ تمام مذاهب است. گياهِ جاودانگي است اين كه در كشتزارِ من مي رويد. و شعر ... به راستي اين واژه به چه معناست؟ در ذهنِ نرون چه مي گذرد ، آن گاه كه به آتشِ افتاده به جانِ فلسطين مينگرد؟ شادمان است كه نامش همچون پيامبري كه تاكنون هيچ كس به آئين او در نيامده است، در فهرستِ پيامبران ثبت ميشود. پيامبري كه از سوي خدا و براي پالايش گناهان مردم به كشتارِ آنان كمر بسته است. گناهاني كه ديگر تنها كتب مقدس نيستند كه آنها را تبيين ميكنند: «من نيز با خدا سخن گفتهام!» در ذهن نرون چه ميگذرد هنگامي كه جهان را در آتش ميبيند؟ «من مالكِ آخرتام» و پس از آن از دوربينها ميخواهد كه تصويربرداري را متوقف كنند، زيرا نميخواهد در پايانِ اين فيلمِ آمريكايي بلند ،كسي آتشِ شعلهور در سرانگشتانش را ببيند. «كبوتران» ---------- دستهاي از پرندهگان، ناگهان از ميانِ دود برميجهند و به سانِ اميدي آسماني به صلح، ميدرخشند. ميان خاكستري و پارههاي آبي بر فرازِ شهري از دود، اوج ميگيرند و به ما يادآور ميشوند كه زيبايي هنوز وجود دارد و نابودي ما را يكسره در برنگرفته است و به ما وعده ميدهد يا گمان ميبريم كه به ما وعده ميدهد كه بهزودي تفاوتش را با نيستي براي ما آشكار خواهد ساخت. در جنگ هيچ كس مرگ را حس نميكند اگر درد به سراغاش آيد... مرگ زودتر از درد فرا ميرسد. درد تنها نعمتِ جنگ است، و با اعلامِ آتشبس از كويي به كوي ديگر، همهجا را پُر خواهد كرد. اگر بخت با كسي يار باشد، طرحها و برنامههاي بلندمدت خود را فراموش ميكند و نابودي را انتظار ميكشد و شايد در ميان دستهاي از كبوترانِ در حال پرواز ديده شود. در آسمان لبنان، كبوترانِ زيادي را ميبينم كه در دودي غوطهورند كه از سمتِ نيستي برميخيزد! «خانهها كشته ميشوند» ------------------------------ به آني، همه زندگي يك خانه به پايان ميرسد. خانه خود نيز كشته ميشود. خانه نيز گرفتارِ كشتارِ جمعي است، حتا اگر خالي از ساكناناش باشد. مقبرهاي جمعي براي مواد اوليه ساخت ِ يك معنا ... يا چكامهاي نامربوط در زمان جنگ . "خانه ي مقتول" بريدن اشياء از رابطه هاي شان است و از نام ِ احساسات... و نياز تراژدي است به وسوسه ي شيوايي براي تعمق در زندگي شيء. در هر شيءاي موجودي است كه درد مي كشد ... خاطره ي انگشتاني و خاطره ي بوئي و يادِ تصويري ... خانه ها نيز كشته ميشوند ، هم آنگونه كه ساكنانشان... و حافظه اشياء هم كشته مي شود: سنگ ، چوب و شيشه و آهن و سيمان همچون موجودات زنده تكه تكه مي شوند ... پنبه و ابريشم و كتان و دفتر ها و كتابها همچون واژه گاني كه صاحبانشان نتوانستند آنها را بر زبان بياورند، پارهپاره ميشوند... و بشقابها و كاسهها و بازيچهها و صفحههاي گرامافون و لولههاي آب و يخچال و لباسشويي و گلدانها و خمرههاي زيتون و ترشي، ميشكنند، به سانِ صاحبانشان ... سپيدي نمك و سپيدي شكر و ادويه و جعبههاي كبريت و داروها و قرصهاي پيشگيري و شربتهاي ويتامين و بندهاي سير و پياز و سيبزميني و باميه خشك و برنج و عدس، زيرِ پا له ميشوند، آن چنان كه صاحبانشان هم... قراردادهاي اجاره و سند ازدواج و گواهي ولادت و فيش آب و برق و كارتهاي شناسايي و پاسپورتها و نامههاي عاشقانه، مانند دلِ صاحبانشان پارهپاره ميشوند ... عكسهاي خانوادگي و مسواكها و شانهها و وسايل آرايش و كفشها و لباسهاي زير و ملحفهها و حولهها همچون اسراري خانوادگي روي خرابه ها و پيشاپيش نگاهِ همگان پهن ميشوند. همه اين چيزها حافظه مردم است كه از اشياء تهي شده است... و حافظه اشياء است كه از مردم تهي شده است... به آني همه چيز به پايان ميرسد. اشياء ما نيز مانند ما ميميرند، هر چند با ما دفن نميشوند! «خنه» ------- امروز، يعني روز 26 ژوئيه، 21 قرباني-شهيد در غزه، كه دو كودك شيرخوار نيز در ميان آنان بودند، توانستند از موانعِ نظامي و سيمخاردارها بگذرند.... و به «اخبار» راه يابند! هيچ توضيحي درباره آنها داده نشد، زيرا كه درد، پيش از هر واژهاي فرا رسيد. نام آنها از فرطِ عادي بودن و سادگي اعلام نشد و پرچمِ پيروزي در برابرِ دوربينها به اهتزاز در نيامد، زيرا كه لنز دوربين پُر از تصاويري بود كه هيجانانگيزتر بودند. جنگ هيجان است. سريالي است كه در آن، قسمت جديد، بر قسمت گذشته، پيروز ميشود. هنگامي كه قتل هر روز رُخ دهد، عادي ميشود و قربانيان، تبديل به اعداد ميشوند. مرگ تبديل ميشود به روزمرّهگي، و ديگر احساسات را برنميانگيزد. روزمرّهگي كسلكننده است. و برنامههاي كسلكننده، بيننده را از جلوي تلويزيون دور ميكند، و خبرنگاران را بيكار. هنگامي كه بينندهها كم شود، آگهيهاي بازرگاني كم خواهد شد، و صنعت تصاوير ورشكست ميشود. تازه: لوكيشنهاي غزه ديگر تكراري شدهاند و آن حسّ ِ سابق را منتقل نميكنند. آسماني سربي رنگ بر فرازِ كوچههايي باريك در اردوگاه هايي كه به دريا راه ندارند . هيچ كوهي آن جا نيست. هيچ چشم انداز طبيعي ِزيبايي وجود ندارد كه بيننده را سرگرم كند . همه چيز عادي است. قتل عادي است،جسد عادي است، و خيابانهاي خاكستري . امّا آن چه امروز غير عادي مي نمايد اين است كه بيست و يك نفر قرباني - شهيد شجاعانه و بدون هيچ راهنمايي توانستند به اخبار نفوذ كنند! «پشه» -------- پشه ، كه نميدانم نام ديگري دارد يا نه، ويرانكننده است. به مكيدن خون بسنده نميكند، بلكه تو را وارد جدالي فرسايشي ميكند. پشه تنها در تاريكي ميآيد. همچون هواپيماهاي جنگي ويراژ ميدهد و وزوز ميكند، و صدايش را تنها بعد از اصابت هدف خواهي شنيد. هدف، خونِ شماست. چراغها را روشن ميكني تا پشه را ببيني. ولي در گوشهاي پنهان ميشود و از آن پس روي ديوار آرام ميگيرد... آرام و صلحطلب... گويي ديگر تسليم شده است. تلاش ميكني با لنگه كفشت پشه را بكشي، ولي جا خالي ميدهد و فرار ميكند و بعد گويي كه تو را مسخره ميكند، با شماتت دوباره پيدا ميشود. باز هم تلاش ميكني و شكست ميخوري. با صداي بلند ناسزايش ميگويي ، امّا اهميتي نمي دهد. به آرامي و دوستانه با او وارد مذاكره مي شوي : بخواب تا من هم بخوابم! گمان مي كني كه قانعش كرده اي . چراغ ها را خاموش ميكني و مي خوابي. ولي پشه كه اين بار خونِ بيشتري مكيده است، دوباره وزوز مي كند، كه آژير اعلام حمله اي جديد است. و تو، درگير جدالي جانبي با بي خوابي مي شوي. باز هم چراغ ها را روشن مي كني و در برابرشان مقاومت مي كني : در برابر پشه و بي خوابي . اين بار با مطالعه. پشه امّا بر صفحه اي كه مي خواني مي نشيند ،و تو در درون مي خندي : بالاخره در تله افتاد. و كتاب را محكم مي بندي : كشتمش...كشتمش! و هنگامي كه كتاب را ميگشايي كه پيروزيات را جشن بگيري، پشه را نمي يابي و واژه ها را نيز .كتاب تو سفيد است . پشه - كه نمي دانم نام ديگري دارد يا نه - نه استعاره است و نه كنايه و نه دو پهلوگويي. پشه حشرهاي است كه خونِ تو را دوست دارد. از فاصله بيست مايلي آن را بو ميكند. و هيچ راهي براي مذاكره با او بر سرِ آتش بس وجود ندارد، جز يك راه : گروه خونات را تغيير بدهي! «قانا» ------ بامداد امروز ، سيام ژوئيه، حكومت اسرائيل به برتري نظامي قاطعي دست يافت! بر كودكان قانا پيروز شد، و آنها را تكه تكه كرد. كودكان خوابيده بودند و رؤياي بازگشت به خانواده اصليشان را ميديدند، و شايد روياي صلحي كوچك در اين زمينِ كوچك، تا آرام آرام بزرگ شوند، و اول پائيز به مدرسه بروند، و گهگاه از مدرسه فراركنند، و البته نه از ترس بمباران... بلكه از ملال درس جغرافي. ولي بدون اين كه متوجه شوند، كشته شدند. بي هيچ ترسي، بي هيچ فريادي. خواب بودند و خواب ماندند ... دست بعضيها روي سينههاشان بود و دست بعضي ديگر قطع شده بود. خيلي وقت است كه گريه نكردهام. درست از زماني كه فهميدم اشك من كساني را خوشحال ميكند كه مرگِ مرا ميخواهند. ولي كساني كه مرگ ما را ميخواهند امروز با پيروزيشان، شكست خوردند ... با پيروزي غريزه نفرت و قتل بر فطرت ِ عشقِ كودكان به مادرانشان. پس بگذار بيهيچ ترسي از سرزنش، بگريم. قاتلاني كه از قاناي اول باز ميگردند، از آن ميهراسند كه ما از ياد ببريم، پس باز هم ميكشند تا مبادا گمان بريم كه رؤياي كودكانِ ما براي رسيدن به صلح امكانپذير است. اين بار عذر خواهي نكردند، تا مبادا ما آنها را به برابري اخلاقي ميان قاتل و مقتول متهم كنيم. نه، نه، نميتوانم با كسي صحبت كنم؛ تا از من نپرسد: چه مينويسي؟ «وصف» را هيچ اخلاقي نيست اگر زبان به شيوايي گرايش يابد، زيرا زبان حق ندارد كه تصوير را بازگويد... تصويري كه از فرطِ تراكمِ تكه پاره هاي فرشتگانِ كوچك ، تنگ مينمايد. مگر يك عكس، گنجايشِ چند مسيحِ كوچك را دارد؟ هر كسي كه امروز بتواند شعري بسرايد يا تابلوئي رسم كند و رماني بخواند يا گوش بدهد به موسيقي...گناه كار است. امروز ، روز عيدِ حكومتي است كه بر فرشتگان پيروز شد، و به ما يادآور شد كه آتشبس، تنها استراحت كوتاهي است ميانِ دو كشتار! «محمود درويش» رامالله، ژوئيه 2006 انتهاي پيام/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 538]
صفحات پیشنهادی
دلنوشتههاي منتشرنشده «محمود درويش»
دلنوشتههاي منتشرنشده «محمود درويش». خبرگزاري فارس: تابستان براي سرودنِ شعر زمانِ مناسبي نيست. تابستان، شعري سپيد است كه به كركسهاي اوج گرفته در آسمان، ...
دلنوشتههاي منتشرنشده «محمود درويش». خبرگزاري فارس: تابستان براي سرودنِ شعر زمانِ مناسبي نيست. تابستان، شعري سپيد است كه به كركسهاي اوج گرفته در آسمان، ...
آخرين اشعار منتشرنشده محمود درويش
آخرين اشعار منتشرنشده محمود درويش ... اشعار محمود درويش به همراه دلنوشتههاي او از جنگ 33 روزه در قالب كتابي با نام «خاطرات روزهاي جنگ» توسط نشر افراز منتشر ميشود.
آخرين اشعار منتشرنشده محمود درويش ... اشعار محمود درويش به همراه دلنوشتههاي او از جنگ 33 روزه در قالب كتابي با نام «خاطرات روزهاي جنگ» توسط نشر افراز منتشر ميشود.
ساخت هشت دهكده المپيك با معماري بومي در كشور
ساخت 8 دهکده المپیک با معماری بومی در کشور · دلنوشتههاي منتشرنشده «محمود درويش» · جولان مرگ از بمبئی تا کالیفرنیا · عکس:پرندگان اصلاحات ... . گوناگون ...
ساخت 8 دهکده المپیک با معماری بومی در کشور · دلنوشتههاي منتشرنشده «محمود درويش» · جولان مرگ از بمبئی تا کالیفرنیا · عکس:پرندگان اصلاحات ... . گوناگون ...
گزارش تصویری: پرنده همیشه در پرواز
دلنوشتههاي منتشرنشده «محمود درويش» ميدانم كه هيولا از من نيرومندتر است، در جنگِ پرنده و هواپيما. ... واپسين پرواز از فرودگاه بيروت بر ميخيزد و مرا در برابرِ تلويزيون ...
دلنوشتههاي منتشرنشده «محمود درويش» ميدانم كه هيولا از من نيرومندتر است، در جنگِ پرنده و هواپيما. ... واپسين پرواز از فرودگاه بيروت بر ميخيزد و مرا در برابرِ تلويزيون ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها